داستان جدیدم از جین تیهونگ و شوگا به همراه جانکوک
یه روز در پارک دم خونه نشسته بودم منتطره دوستم جانکوک بودم .جانکوک رو انور خیابون دیدم و امدم که برم پیشش که دیدم یه ماشین داره میخووره بهم چشمم رو بستم .......وقتی چشمم رو باز کردم دیدم افتادم رو سه تا پسر جذاب که منو از وست جاده کشیدن انور و جونمو نجات دادن
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
صلام،خوب بیدی؟
عالی بیدم :)
خداروشکر•-•🌿
کمــپانی 𝓽𝓪𝓽 کـارامـوز میـپزیرد🧚🏻♀️✨
صـلام میـخوای ایـدل شی؟ اونــم بـا حقـوق🧚🏻♀️✨
خـب بیـا تـو کمـپانی 𝓽𝓪𝓽 فقــط لازمــه اودیـشن بـدی و بعـد از چنـد روز دیـبو میکــنی🧚🏻♀️✨
توضیــحات بیشـتر تــو تسـت کمــپانی 𝓽𝓪𝓽 کـارامـوز میـپزیرد هسـت🧚🏻♀️✨
ببخــشید اگــه بخــاطر تبــلیغ نــاراحت شــدی🧚🏻♀️✨
نه عزیزم مشکل نیست شاید خودمم ایدل شدم
عالیی بید😁❤🐥
مرسی
پارت جدید گذاشتم
موفق باشی عاجو:/
میسی عاجی جونم توهم همینتور ^-^