من ولیسا

یک روز داشتم تو یکی از خیابان های سئول قدم می زدم کلی دخت گیلاس اونجابود برای همین برگ های قشنگ صورتی دور ورم ریخته بود

با خودم گفتم الان چرا من دارم باخودم بازی می کنم و راه می رم؟ همین طور که سرم پایین بود

سرم پایین بود راه می رفتم قدم صاف خورد به قدم یکی دیگه سرمو آوردم بالا ببینم کیا اونم همین کارو کرد پیشونی در پیشونی دماغ در دماغ پادرپا اومدم بگم قصد نداری بری عقب که این چقدر به لیسا می خوره

بهش گفتم لیسایی ؟ گفت اره من : لیسا اممممممم لالیس خدااا من لیساا لیسا: چرا هول کردی ؟ اقا منم لیسا لالیسا مانوبان تا به خودم اومدم از دهم بدون اختیار پرید بقیه اعضا کجان

لیسا نیستن بارزی حرفم شد اومدم بیرون گفتم : چه بد لیسا:چیزی گفتی؟ من: نه نه چیزی نگفتم

لیسا : حالا که همو ویدیم بهتر نیست بریم کافیشاپی جایی گفتم: اره بریم لیسا: این دور ورا یه کافی شاپ هست خیلی عالیه حرف نداره بریم اونجا منم گفتم اوکی بریم

در خانه بلک پینگ 👇 رزی : وای جنی بالیسا تند حرف زدم نره خودش بکشه جنی: اخه خنگه فقط به خاطره دعوا با تو کی خودش رو می کشه جیسو : لیسا الان یه بلینک پیدا کرده باهاش رفته کافی شاپ همیشه گی رزی :خدا کنه

در کافی شاپ 👇 لیسا : خوب چه خبر خوبی گفتم بله☺ من : ام گفتین با رزی دعوا ت شده لیسا ارههههههههههه دیونم کرده😡 گفتم : اخه چرا ولم کن بابا به قدر کافی از کاراش می کشم بخوام بگم که دیونه می شم

خانه بلک پینگ👇 رزی: وای وای وای وای من میرم اون کافی شاپه اره اره اصلا چرا نباید برم میرم جنی: وایسا منم بیام جیسو: عه عه نرید منم میام

خب پارت اول داستانم تموم شد امید وارم خوشتون اومده باشه 💕💕💕