10 اسلاید صحیح/غلط توسط: rchl chan انتشار: 3 سال پیش 46 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست


لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.

سایر تست های سازنده

نظرات بازدیدکنندگان (17)
  • imageAku
    ✨🪶OTAKU🗿💫💔

    خوب بود ریچی ممنان

    • imageAku
      ✨🪶OTAKU🗿💫💔

      بهت یلدا رو تبریک گفتم جواب ندادی فک کردم باهام قهری بعد که تو پینترست گفتی متوجه شدم

    • imageAku
      ✨🪶OTAKU🗿💫💔

      ریچل یه نفر قلب چیبی کوچولوم رو شکست

  • imageMin.soo
    موزیک گوش میکنم!

    پنج نبوووووود😐 من پنج موخوااااام😂 بعد چهار شد شیش منم پنج موخواااااام😂😂😂

  • تموم

  • 9
    *پوزخند شما به سمتش خیز بر میدارین اما اون اصلا تکون نمیخوره ..... فقط جاخالی میده شینا: آرا آرا؟ میخوای بجنگی؟ اما من حریف مناسبی برات نیستم.......... و فقط از حملات شما جاخالی میده و در همین حین برای خودش چای دم میکنه (یعنی پشمانم /: )

  • 8
    از حملات شما جاخالی میده و در همین حین برای خودش چای دم میکنه (یعنی پشمانم /: )



    توی ذهنتون که اینبار تا عبد توش گیر کرده بود بیدار شدین و با قیافه خون سرد شینا مواجه شدین شینا در حالی که سنگی دستش بود گفت: اوه میدونی اینی که توی دستمه چیه؟ این سنگیه که روح تو توش زندانی هست.......... ترکیبی از فضا کوچک شده حال (یک قاعده کوانتمی هست حالا اگ خاستین سرچ کنین/: ) شما:پس یعنی اگر بشکنمش بر میگردم *با نفرت شینا: اوه البته..... اگر بتونی منو شکست بدی و خودتو........ شما: هه اول تو رو شکست میدم

  • هفتمی
    شینا مواجه شدین شینا در حالی که سنگی دستش بود گفت: اوه میدونی اینی که توی دستمه چیه؟ این سنگیه که روح تو توش زندانی هست.......... ترکیبی از فضا کوچک شده حال (یک قاعده کوانتمی هست حالا اگ خاستین سرچ کنین/: ) شما:پس یعنی اگر بشکنمش بر میگردم *با نفرت شینا: اوه البته..... اگر بتونی منو شکست بدی و خودتو........ شما: هه اول تو رو شکست میدم *پوزخند شما به سمتش خیز بر میدارین اما اون اصلا تکون نمیخوره ..... فقط جاخالی میده شینا: آرا آرا؟ میخوای بجنگی؟ اما من حریف مناسبی برات نیستم.......... و فقط

  • این شیشمی
    ولی......



    عقربه ی ثانیه شمار روی چشم شما

    روی قرار گرفت و هرسه تا عقربه جوری باهم زاویه 180 درجه درست کردن که مثل یک خط دیده میشد.......

    عقربه ها داشتن مردمک زرد رنگ شما رو نصف میکردن و وقتی که کاملا نصف شد ...... اخرین لحظاتتون فقط داشتین به شو فکر میکردین و با خودتون میگفتین الان وقتش نیست....... تا وقتی که کاملا به خواب رفتین......

    توی ذهنتون که اینبار تا عبد توش گیر کرده بود بیدار شدین و با قیافه خون سرد

  • این چهارمیش
    هر از گاهی میومد

    رو تختتون میخوابید ولی بهتون کاری نداشت /:

    شما هم میگفتین: اصن مگه من مثل یویی ام که نگران 7 تا خون اشام بشم؟

    و تو همین افکار بودین که صدایی اومد و شما تو ذهنتون یک ( امروز همینو کم داشتم)

    گفتین و بدو بدو رفتین پایین.... درسته...

    درسته....

    کوردلیا تو بدن یویی زنده شده و همه دورش جمع شدن

    و کوردلیا

    داره با رجی حرف میزنه (سکانس های خود انیمه)

    تا وقتی شما به قسمت مرگ یویی رسیدین .....

  • سه روز بعد (روز موعود): از خواب بیدار شدین....

    گرچه که نمیتونستین بخوابین ولی انرژی تون میرفت

    جلوی اینه رفتین و به چشمتون خیره شدین.......

    هنوز موقش نرسیده......

    و رفتین پایین.... همه معمولی بودن و واسشون مهم نبود که قراره برین گرچه شو

    هر از گاهی میومد

    رو تختتون میخوابید ولی بهتون کاری نداشت /:

    شما هم میگفتین: اصن مگه من مثل یویی ام که نگران 7 تا خون اشام بشم؟

    و تو همین افکار بودین که صدایی اومد و شما تو ذهنتون یک ( امروز همینو کم داشتم)

  • این دومین نظر
    رجی: نزدیک بود سوبارو رو بکشی

    *اروم و خشک

    شما: ولی شما نامیر.... رجی: نمیدونم این قدرتتو از کجا اوردی ولی برای خون اشام ها هم خطرناکه

    اصن چرا اینکارو کردی

    *به ناچار قضیه رو برای اونا تعریف کردین.... رجی: چی؟ سه روز دیگه؟

    اینم از بدبختی.... متاسفانه منم راهی براش ندارم... *همچنان سرد

    شما گفتین: اره حدس میزدم.... به هر حال...

    * و رفتین تو اتافتون

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.