
متیو : یهو یه خدمتکار در و باز کرد و گفت: آقا شام آوردم میل دارید .گفتم: آ نه فقط یه نوشیدنی گرم اووم کاکائو ی گرم لطفا . خدمتکار: چشم . متیو : راستی اسمتون و لطف میکنین .خدمت کار: بله من ....
مرینت: رسیدیم و پیاده شدیم رفتیم یه ماشین گرفتیم و رفتیم تو یه خونه . دیوید: خوش اودی مرینت اینجا خونه ی من ایشون که روبه رو ته مادر بنده است اسمش هم ماریا ست . ماریا: خوش اومدی
مرینت: رسیدیم و پیاده شدیم رفتیم یه ماشین گرفتیم و رفتیم تو یه خونه . دیوید: خوش اومدی مرینت اینجا خونه ی منه، ایشون که روبه رو ته مادر بنده است اسمش هم ماریا ست . ماریا: خوش اومدی 😊 اینجا رو مثل خونه ی خودت بدون .مرینت : ممنون
متیو: رفتم تو بالکن و کاکائو داغ و آرون آروم خوردم منظره ی زیبایی بو با اینکه سرد بود وقتی نوشیدنی داغ از گلوم پایین میرفت گرم میشدم انگار دما زود به زود جا به جا میشد به پایین نگاه انداختم تو پیاده رو ها پرگای پایزی خود نمایی میکردن و گوشه ی پیاده رو ها رو تزئین کرده بودن چراغ ها مسیر و روشن کرده بود باد میوزید و برگ درخت ها رو به رقص در میآوردهام خاصی داشت صدای باد صدای برگ صدای جیرجیرک همه ی اینا مثل موسیقیه ملایم به گوش میرسید.
مرینت: رفتم تو اتاقم از پنجره به بیرون نگاه کردم برگا به دست باد جابه جا میشدن اونا آزاد بودن منم می خواستم آزاد باشم اما نشد سرنوشت نخواست اما به جاش من عمر بیش تری دارم و برگا کمتر شروع کردم به پیانو زدن صداش بهم آرامش میداد کم کم شدت گرفت دستام بی اختیار فشار میدادن انگار کسی بود که چیزی نداشت اما امید داشت 🍂
ممنون که تا اینجا آمدید دوستان من همه تان را دوست دارم امید وارم سلامت باشید و از این داستان نیز لذت برده باشید میدونم شاید این طور حرف زدن مسخره باشه خب دوستان خداحافظ 🐞🍂🐞🍂🐞🍂🐞🍂🐞🍂🐞
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود
عالی بود اجیی
مری آجی جونم😘
فوقالعاده بود اجی نانازم
عالییییییی😍
مرسی آجی خوشگلم
😘😘😘😘😘😘😘
داستانت خیلی قشنگه اگه میشه به داستان منم سر بزن
مرسی
حتما