معماران عاشق ۳۰

آنچه گذشت:جیسو : بسه دیگه خسته شدیم ما ادب شدیم دی،ه حالا بیاین یه فیلم ببینیم لطفا 🥺🥺🥺🥺🥺 ا/ت : اهوم 🥺🥺🥺 نامجون: راسات میگن پسرا بسه دیگه منم بودم کم می‌آوردم بیاین یه خورده فیلم ببینیم حوصلم سررفته بابا شما هم که افتادین مثل موش و گربه به جون هم تهیونگ: باشه 😈😈😈 ا/ت : من امشب پیش جیسو میخوابم 😶😶😶😶

(فردا صبح ) ا/ت : از خواب باشدم امروز باید میرفتم دکتر تا زود عمل بشم رفتم توی حال بچه ها داشتن صبحونه میخوردن منم رفتم پیششون و گفتم تهیونگ من امروز میرم برای عمل تقریبا ساعت ۲ ظهر ( راستی الان ۸ صبح هست ) تهیونگ: باشه ما هم میایم ا/ت : لزومی نداره خودم میرم جیسو : من عمرا تنهات بزارم 🥺🥺🥺💕💕💕 تهیونگ: همین طوره ما عمرا تنهات بزاریم 😊😊😊 شوگا : آره شاید فرار کنی 😆😆😆 نامجون: شوگا نگران نباش سر قبرت میام برای روح سوگا که تا چند ثانیه دیگر به دست تهیونگ میمیرد یک صلوات 😂😂😂😂

ا/ت : بعد تهیونگ افتاد به جون شوگا و ما هم میخندیدیم شوگا : باباااا منننننننن داشتمممممم شوخیییییی میکردددددمممم یکیییی منوووووو از دستتتتتت ااییییننن دیوانهههههه نجات بدهههههه ( عه شوگولی بچم نگو دیوانه ☹☹ ) ا/ت : واییییییییییی دلمممم 😂😂😂😂😂 ( عه دزد این تیکه کلام من بود 😑😑😑 )

از زبان کوک : بچه ها بیرون بودند برای همین نتونستم بهشون بگم امروز سات ۱ و نیم میگم زن تهیونگ رو میخوام بدزدم برای همین زنگ زدم به یکی از دوستام ( مکالمه کوک و دوستش کای ) کوک : سلام چطوری .......... کای : مرسی خوبم ............. حالا چی میخواستی بگی کوک : میخوام برام زن تهیونگ رو بدزدی بهت اعتماد دارم کای : روی من حصاب کن بای کوک : بای ( راستی کای یه مافیا پول دار مثل کوک هست که پدرش با مادر تهیونگ برادر ناتنی بوده که دنبال ثروت خواهرش بوده و برای همین پدر کای از تهیونگ خوشش نمیاد )

( ساعت ۱ ) ا/ت : توی اتاقم بودم و داشتم لباس هامو با جیسو می‌دیدیم که جیسو رفت آشپزی کنه من لباس هامو جمع کردم و روی تخت بودم و باگوشیم ور میرفتم که یه صدای از توی بالکنم آمد فکر کردم گربه هست ولی دوباره اون صدا آمد و کم کم داشتم میترسیدم که😨😨😨😨😨 یهو

خب کرم های بنده فعال شدن 😂😂😂😂 لایک و کامنت یادتون نره کیوتام راستی معرفی داستان جدیدم رو گذاشتم برین سر بزنین باییییی 😂😂😂😂 ناظر تو هم بکن منتشر 😂😂💕💕💕