
میدونم حمایت نکردید ولی من این پارتم گذاشتم🙂
بعداز مدرسه رفتم بیمارستان تا بهش سر بزنم من میدونم اون کسی رو نداره حتی دوستاشم به فکرش نیستن نمیدونم چرا ولی اونو ی جورایی درک می کنم ا/ت:ام ببخشید اتاق آقای جئون جونگ کوک کجاست؟.دکتر:ته راهرو سمت چپ.ا/ت:ممنونم. ا/ت:خب پیداش کردم.تق تق.کوک:کیه.ا/ت: منم میشه بیام تو؟.کوک:من کیه اسمت رو بگو.ا/ت:ا/تم ا/ت.کوک:تو!بیا تو.ا/ت:سلام.کوک:تو اینجا چیکار می کنی؟.ا/ت:اومدم سرت بزنم کار بدی کردم؟.کوک:خب می بینی که حالا می خوای د.ق.ات رو خ.ا.لی کنی؟.ا/ت:نه خبر تصادفت تو مدرسه پخش شده گفتم بیام سرت بزنم هوف خب من رو راست میگم تو کسی رو نداری که بیاد و سرت بزنه اما خب من اومدم چون فکر می کنم به کسی نیاز داری که حداقل به فکرت باشه.کوک:یعنی تو میگی به فکرمی؟.ا/ت:ام خب شاید اما ی حسی بهم گفت بیام و سرت بزنم خب انگار خوشحال نیستی پس من میرم.کوک:ام صبر کن ی ذره ؛حرفاش درست بود من کسی رو ندارم که بهم سر بزنه میخواستم حداقل یه ذره پیشم بمونه که آرامش بگیرم نمیدونم چرا ولی با این حال که اذیتش می کنم ولی اون بهم آرامش میده.ا/ت: باشه میمونم.
کوک: میگم تو چرا با همه فرق داری تو به دشمن سر میزنی؟ من که ندیدم.ا/ت: حس دوست و دشمن نمیشناسه دلم خواست بیام بهت سر بزنم چون میدونستم کسی رو نداری تو هم مثل من تنهایی با اینکه من پدر مادر دارم ولی تو نداری با اینکه همه اذیتم میکنن ولی خوب من بروز نمیدم تا حالا هم با کسی دردودل نکردم اما من دلم پر از غمه همه فقط خنده من رو میبینن ولی نمیدونن توی دل من چه خبره و چقدر ناراحتی دارم خب من دیگه میرم تو استراحت کن.کوک: باشه!.ا/ت: پس چرا اینجا تاکسی نیست چاره ای نیست باید پیاده برم هندزفری خودم رو در آوردم تا یه ذره آهنگ گوش کنم و نفهمم کی میرسم خونه نمیدونم ولی وقتی با کوک درد و دل کردم آروم تر شدم خیلی حس بهتری دارم کاش به جایی که دشمنم بود دوستم میبود چون که خیلی خوبه با این که اخلاقش بده ولی ته دلش مهربونه امیدوارم به زودی خوب بشه من دیگه تو دنیا دوستی ندارم نفهمیدم چی شد که رسیدم خونه باز کردم و رفتم تو...
پس فردا ا/ت: صبح که از خواب پا شدم اصلا حالم خوب نبود حتی وقتی مامان بابا من دیدم که انقدر غر زدن حالم بدتر شد ولی با اینکه حالم خیلی بده اما خوشحالم چون که کوه امروز مرخص شده و میاد مدرسه نمیدونم چم شده ولی انگار دیوونه شدم انقدر نگران دشمنم هستم نگران خودم نیستم لباس مدرسه رو پوشیدم و رفتم وارد مدرسه که شدم دلهره ای بهم دست داد وارد سالن مدرسه شدم برخلاف روزهای دیگه دلم میخواست کوک الان اینجا بود روبروم چرا من اینطوری می کنم د.یو.ونه شدم حتما خواستم برم سر کلاسم که کوک رو دیدم اون هیچ کاری به من نداشت فقط نگاه می کرد نگاهش تغییر کرده بود اصلا انگار یه کوکه دیگه بود یه ذره نگاهمون تو هم پیچ خورد ولی من نگاهم رو ازش گرفتم و رفتم توی کلاس کوک:سلام.بچه ها :سلام بریم ؟.کوک: نه دیگه نمی خوام اون رو اذیت کنم ولش کنید. بچه ها:چت شده عوض شدی ـما رفتیم هیش .ا/ت: سر کلاس اصلاً حال نداشتم به زور درس رو میفهمیدم همه سرم گیج می رفت زنگ تفریح شد من برخلاف روزهای دیگه حال نداشتم برم بیرون اصلا حالم خوب نبود ولی برای اینکه حالم خوب بشه رفتم تو حیاط نمیدونم چی شد که چشمام سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم.
.هم مدرسه ای ها:عه اون دختره چیشد.کوک: صدای هیاهوی تو حیاط میومد رفتم ببینم چی شده کلیدم یکی افتاده وسط حیاط رفتم جلو که ببینم دیدم ا/ت افتاده بلندش کردن و سریع بردمش بیمارستان مدرسه نمیدونم چرا ولی یه حسی بهش دارم توی نه دارم هذیون میگم وقتی رسیدم گذاشتمش رو تخت به چهره رشت نگاه کردن واقعاً واقعاً خوشگله من چرا امروز این طوری شدم انگار طلسم شدم. دکتر اومد .دکتر: فشارش افتاده حالش خوب نیست وقتی به هوش اومد باید این داروها رو بخوره من رفتم.کوک:فکر کنم امروز حالش خوب نبوده من رفتم سر کلاس ا/ت:به هوش اومد؛سرم درد می کنهرمن اینجا چیکار میکنم کی من را آورده اینجا بلند شدم از روی تخت و رفتن به سمت کلاس در زدم و وارد شدم معلم: ا/ت خوبی.ا/ت:بله خوبم.معلم بیا بشین سر میزت.ا/ت:چشم
لطفا حمایت من سر این داستان ها زحمت می کشم🙏🏻
بای👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود پارت بعد و بزار مرسی 💜
ممنونم که خوندی🥰
چشم🙃
خواهش بیبی 😽💜
عالی بود
پارت بعدی لطفا
مرسی چشم
یااا خداااا همییننن الاااننن پارررتتت بعععدددد
سعی می کنم ممنون