
بالاخره از اون جشن مسخره راحت شدم یه ساعته دارن داد و هوار میکنن من بدبخت هم باید از فردا شروع کنم به طراحی رفتم تو اتاق و رو تخت ولوع شدم که این میمون خان تشریف فرما شد منم سریع نشستم رو تخت دیدم داره میاد سمت من یهو این زبون بی صاحاب من تو جای بد شروع کرد به وراجی......مرینت:اوهوی کجا چنین شتابان؟؟؟؟.......آدرین:میخوام کپ مرگمو بزارم اگه اجازه بدی........مرینت:نه نمیدم..........آدرین:چی؟........مرینت:منظورم اینه رو تخت کپ مرگتو نزار برو رو زمین بخواب.........آدرین:اگه اینکارو نکنم............=دیگه داشتم کم میاوردم که چشمم به ادکلنش افتاد که جلو آینه بود با یه پرش سریع ادکلن رو گاپیدم و با سه انگشت شسط اشاره و انگشت بزرگه گرفتمش به سمت زمین نشونه گرفتم که وقتی میوفته میشکنه.......آدرین:تو داری چه غ*ل*ط*ی میکنی؟؟؟.........مرینت:میخوام تلافی غ*ل*ط*ی که تو میکنی رو در بیارم.......آدرین:ببین موش کوچولو اونو بزار سر جاش و بیا بخواب..........مرینت:هه فکر کردی نمیفهمم میخوای بهم کلک بزنی نه بابا من اینقدرا اسکل نیستم.........(انگشت بزرگم رو شل کردم اما ول نکردم)..........آدرین:ببین موش کوچولو اونو بزار سر جاش نمیدونی بزار بگم من با هزار جور بدبختی اونو از آدرینا کش رفتم........مرینت:اوخی پس من با یه انگشت زحمتت رو به فنا میدم😏........آدرین:اینکارو نکن........مرینت:میکنم.........(انگشت بزرگم رو برداشتم)و........آدرین:خیله خب باشه تو بردی..........مرینت:هیچوقت با من در نیوفت.........(که ادکلن از دستم سر خورد و............
دیگه تموم شد بدبخت شدم خب برای زجر کم روح مرینت فاتحه اتو صلوات انگار دنیا داشت آروم حرکت میکرد میدیدم که ادکلن خیلی آروم داشت میرفت پایین و آدرین هم آروم داشت میپرید رو من که نفهمیدم چیشد چشامو بستم و پامو آوردم جلو و احساس کردم چیزی رو پام ایستاد چشمامو باز کردم و دیدم اونی که رو پام بود ادکلن بود😃موفق شدم بالاخره گرفتمش که یهو جسم سنگینی روم فرود اومد و چیزی نفهمیدم😪........وقتی چشام رو باز کردم احساس دردی رو کمرم احساس میکردم و........مرینت:جیییییییییییغغغغغغ.............آدرین:چیشد؟؟؟..........مرینت:ای آدرین🤬🤬🤬🤬🤬..........(که در با شتاب باز شد )..........آدرینا:کی اونجاست؟؟؟؟؟من یه تابه دستمه.............=به آدرینا نگاه کردم رو صورتش یه ماسک صورت سبز داشت و چشم های قرمز شده که انگار از خواب پریده و ماهیتابه راپنزل دستشه😐........آدرین:چیزی نشده آدرینا.......آدرینا:پس چرا هتل رو گذاشتین رو سرتون؟؟؟............مرینت:آیییییییی کمرم..........آدرینا:چیشده؟؟؟؟؟؟.........مرینت:از برادر جنابعالی که ایشالا ترلی از روش رد بشه بپرس آیییییی مامان............=حس میکردم ادرین از شدت خشم رنگش به کبود تبدیل شده که آدرینا انگار متوجه شد و بازوش رو گرفت و بردش بیرون............
به سختی بلند شدم و از روی پا تختی آب خوردم که تلفنم زنگ خورد کی میتونه ساعت ۴ صبح زنگ بزنه به صفحه اش نگاه کردم شماره ناشناس بود برداشتم........مرینت:بله بفرمایید............شخص:....................مرینت:الو صدا نمیاد..........شخص:...........=خواستم قطع کنم که صدای مامان رو شنیدم............سابین:مرینت کمکم کن..........مرینت:مامان چیشده الو.............سابین:تو حیاط پشتی هتلم.......بیب بیب بیب بیب ..............=تلفن قطع شد یا خدا یعنی چیشده حیاط هتل صبر شاید حیاط پشتی رو میگه تو جشن آلیا از اونجا حرف میزد ای بابا این میمون خان هم نیست آدرینا هم الان داره صورتش رو تمیز میکنه خودم میرم از کمد یه پالتو کوتاه پوشیدم و آروم کفشام رو پوشیدم و رفتم سمت حیاط تابلو های اینارم نمیتونم بخونم من فقط استانبولی و انگلیسیم خوبه پرتغالی که بلد نیستم روی یه تابلو عکس درخت بود و یه فلش به سمت راست بود یافتمش آروم به اون سمت رفتم آره خودشه حیاط بود یه در میله ای داشت رفتم سمتش ای به خوشک این شانس قفله چشمم به کناره هاش خورد که آدم میتونست ازش بره بالا که کار یه ورزشکار حرفه ای هست خوشبختانه بنده چند سال آموزش دیده بودم اگه یادم مونده باشه..............مثل یه گربه از اونجا آویزون شدم نه میتونم برم بالا ن برم پایین الان باید چیکار کنم؟؟؟؟...که یهو صدای باز شدن در اومد و من به سمت جلو حرکت کردم دو نفر که انگار پلیس بودن از باغ اومدن بیرون اونم این وقت شب؟؟؟(وجدانم:چرا خودت اینجایی)چون میخوام مامانم رو پیدا کنم...در کم کم داشت بسته میشد که با یه پرش رو نوک انگشتای پا فرود اومدم و سریع رفتم داخل تاریک بود و پر از درختای بزرگ...........
یهو به چیزی خوردم و چشام رو بستم و گارد گرفتم چشام رو باز کردم دیدم درخت بوده تازه کم کم به این جای تاریک عادت میکردم که صدای سوت زدن اومد...........مرینت:ککییی اوو ون جاااا سسستتتتت..............=بازم صدای سوت زدن اومد عقب عقب رفتم و خوردم به یه درخت و افتادم زمین که ظاهرا اون شخص داشت نزدیک تر میشد عقب عقب رفتم و خوردم به یه درخت و تو همونجا میخکوب موندم که اون مرده شروع کرد به حرف زدن............مرده:بالاخره سنیوریتا رو پیدا کردم...........مرینت:تو کی هستی؟؟؟؟؟؟..............مرده:چه زود فراموشم کردی پرنسس.............مرینت:من با تو شوخی ندارم تو کی هستی از جونم چی میخوای؟؟؟؟؟؟؟.............=صداش برام آشنا بود ولی چون لایه درختا تو تاریکی بود دیده نمیشد چند ثانیه بعد اومد اومد جلوی نور ماه باورم نمیشه خودش بود این امکان نداره من کشته بودمش چطور اینجاست من دارم کابوس میبینم یهو سرم خورد به تنه درخت و دوباره دیدمش واقعی بود...........مرده:چیه سنیوریتا نکنه روح دیدی؟؟؟؟؟؟؟............مرینت:تو چطور..........مرده:من چطور زندم(دستش رو گذاشت رو چونش به شکل🤔).......مرده:مگه میشه از سنیوریتا دل بکنم؟؟؟؟هرگز........(داره میاد جلو و همزمان حرف میزنه).......مرده:فکر کردی با چاقویی که بهم زدی من از پا درمیام؟؟؟؟؟ هرگز حتی بری اون دنیا باهات میام مرینت فقط مال منه مال من..........
اینو گفت و نزدیکم اومد فقط ۵ سانتی متر فاصله داشتیم که یهو برخورد جسم آهنی رو به جمجمه یه نفر اثابت کرد و اون افتاد زمین و پشتش آدرینا رو دیدم که با ماهیتابه که داره تو دستش میچرخونه روبه رو شدم این کی وقت کرد سرو صورتش رو درست کنه؟؟؟؟؟؟............آدرینا:کمک نمیخوای؟؟؟؟..........مرینت:خدارو شکر به موقه اومدی آدرینا...........آدرینا:من فرشته ی نجاتتم............=از روش پریدم و رفتم و آدرینا رو بغل کردم اونم بغلم کرد بعد ازم فاصله گرفت و رفت سمت اون یه لگد آروم به پهلوش زد که تکونی نخورد هه من با چاقو زدمش زنده موند الان با یه تابه مرد؟؟؟؟😐.............آدرینا:ببینم مرد؟؟؟؟؟...........=آدرینا میخواست بیاد عقب که از اون از پا گرفتتش و پرتش کرد رو زمین میخواست یه مشت بزنه که جا خالی داد داشتن همیدیگرو میزدن نمیدونم آدرینا چی پوشیده بود که انقدر چابک بود لباس همیشگیش تنش بود که اون پسره بیشعور تفنگش رو در اورد و روی آدرینا نشونه گرفت که منم زبون باز کردم............مرینت:تو داری چیکار میکنی؟؟؟؟؟...........مرده:میخوام مزاحم رو از سر راه بردارم...........مرینت:اینکارو نکن لوکا لطفا.............آدرینا:مرینت تو برو داخل بزار شلیک کنه...........پریدم جلو اسلحه و گفتم:اول باید منو بکشی.............لوکا:نچ نچ من تو رو نمیزنم..............
وقتی که آدرینا و لوکا داشتن هم رو میزدن چشمم به برامدگی پشت آدرینا افتاده بود که شکل تفنگ بود دستم رو بردم به پشت آدرینا و دیدم آره تفنگه سریع برداشتمش و گذاشتمش رو سرم...........آدرینا:اوهوی داری چیکار میکنی بزارش زمین.............لوکا:مرینت خل نشو.............مرینت:هه من همیشه میخواستم اینکارو کنم من که هیچ کس رو ندارم نه پدری دارم نه مادری من با تو عوضی بزرگ شدم که باعث شد عذاب بکشم من هیچ کس رو تو این دنیا ندارم پس بهتره برم پیش خانواده ام...........لوکا:مرینت اینکارو نکن گول میدم دیگه عذاب نکشی زندگی رو برات مثل بهشت میکنم فقط اونو بزار زمین.............آدرینا:اوهوی تو چیکارشی اینطوری حرف میزنی کسی ندونه فکر میکنه نامزدشی مرینت خودش نامزد داره و زندگیش رو بهترین زندگی دنیا میکنه...........=تازه انگار متوجه حلقه دستم شد که چشماش مثل دو کاسه خون شد و با حرص نفس نفس میزد............آدرینا:مرینت ممکنه تفنگای دیگه شوخی بازی شون گرفته باشه اما این شوخی موخی سرش نمیشه ها!............لوکا:ببینم تو چی میخوای؟؟؟؟؟؟............مرینت:میخوام پاتو از زندگیم بکشی بیرون............لوکا:اوکی باشه پس تا دیدار بعدی سنیوریتا..............=یهو دود همه جا رو گرفت و آدرینا دویید تا بگیردش که از تو دود رد شد و با کله خورد به درخت...........آدرینا به درخت چسبیده و همراه حرف زدن سر میخوره پایین..........آدرینا:مرده شوره هرچی درخت هست رو ببرن............
با آدرینا رفتیم اتاقش که لایلا هم اونجا بود بهش محل ندادم و آدرینا رو گذاشتیم رو تخت پیشونیش به خاطر ضربه درخت برامدگی داشت............مرینت:هی تو برو یخ بیار............لایلا:ببخشید؟؟؟؟؟؟...........مرینت:معذرت خواهی پذیرفته شد حالا برو یخ بیار...........لایلا:چرا تو نمیری؟؟؟؟؟...........آدرینا:ای بابا شیطونه میگه تلافی اون پسره رو سر شما دربیارم............لایلا:چه پسری؟؟؟؟؟؟؟............مرینت:آمممم راستش............آدرینا:یه پسره بیشعور مزاحمم میشد مجبور شدم کتکش بزنم که کلم رو زدم به درخت............لایلا:این موقه؟؟؟؟؟؟............آدرینا:میخوای بازجویی کنی؟؟؟؟؟؟............لایلا:نه........=با ادا پاشد رفت سمت بیرون............مرینت:ممنون..........آدرینا:برای چی؟؟؟؟؟..........مرینت:که نجاتم دادی...........آدرینا:قابلی نداشت تا حالا ۵ سال بود که هیچ کسی رو کتک نزده بودم درسته آدمایی بودن که رو مخم پاتیناژ برن ولی تاحالا از ته دلم نزده بودمشون برای اولین بارم درسته زدم همه جامو کبود کردم ولی دوباره مهارتام داره یادم میاد.............
در ادامه............چه اتفاقی افتاده؟؟؟.........هنوز تموم نشده...........واو بگیر منو......... این شما و این هم آدرینا نسخه دو تمام😁..............لایک و کامنت و فالو یادتون نره فالو =فالو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدیو زود بزار
الان گذاشتم
خیلی خوب بود😍😍
😘
بخوابونم تو دهن آدریانا همین دوروز پیش یک لشکر لت و پار کرد کع تا زورو اومد...😑😂😂😂😂😂
آره🙄
دیدی دیدی باید بخوابونم تو دهن این شخصیت داستان ...😑😂😂🤣🤣🤣
ولی تا آخر داستان نرفتیم اگه بقیش رو بفهمی عاشق آدرینا میشی😏
فالویی خوشگلم بفالو
فالویی☺
مرسی خوشگلم
عالی بود اجی❤
مرسی آجی😘
سلام اجی منم مهسا یادت میاد
من اون اکانتم پریده یکی دیگه زدم
عالییی بود اجی راستی اولین لایک و کامنتتت
قرار بود خیلی وقت پیش 3 پارت بزاریاا
آره مگه میشه یادم نیاد😘
انگار ماجرای منو دعوای ناظرا یادت رفته😐😑😐😑
وا این پارت و من بررسی کردم هیچ دعوایی هم باهات ندارم هر وقت دیدم منتشر کردم داستانت و...😕💔
نه عزیزم از تو ممنونم وقتی که این پارت رو گذاشتم تو دو دقیقه منتشر شد مرسی😘
پارت ۱۰ هفت بار عدم خورده بود اونو میگم
دستت درد نکنه خوشگلم😘
آفرین عالی بود
متشکر😘
عالی بود
سپاس🙏