
سلام به همگی این یه داستان در مورد سگ های ولگرد بانگو امیدوارم خوشتون بیاد و لطفا کامنت بزارید و داستان منو به دیگران معرفی کنید ممنونم❤️
دستامو محکم مشت کرده بودم و با عصبانیت راه میرفتم بغضم دیگع داشت میترکید دیگع نا نداشتم و به یه نفر برخورد شدمو محکم خوردم زمین سرومو که ماساژ میدادم گفتم ببخشید نگاش کردمو با عصابنیت گفتم تو اینجا چیکار میکنی :rage: چویا:برو اون ور حوصلتو ندارم - نکه من خیلی حوصلتو دارم با اون قیافت _دهنتو ببند و با پاهاش به پهلوم کوبید
-تو حق نداری منو بزنی کاری میکنم همتون به پام بیفتین دیگع نمیزارم کسی بهم زور بگه و نگاش کردم انگار یکی بهم گفت قرار با سوسمار سیاه داره و ادامه دادم مگه تو قرار با سوسمار سیاه نداری برو دیگع :rage: :rage: با تعجب سرشو بر گردندود و نگام کرد با عصبانیت گلومو گرفت نفسم بالا نمیدو تقلا میکردم ولم کنه
با تمسخر گفت پس میتونی ذهنمو بخونی اره ؟؟ به زور گفتم ولمم کن.... -زود باششش دیگع واقعا داشتم خفه میشدم ارومم گفتم ا.ره.. ولم کرد گلمو فشار دادم و نفس نفس میزدم رو زمین افتاده بودم و برام مهم نبود دستو گرفت و گفت زود باش دنبالم بیا گفتم نمیخوام مگه تو کی هستی
زوددد باشش حرف نباش از حرفش ترسیدم و دنبالش راه افتادم به یه ساختمان بلند که رسیدیم گفتم اینجا کجاس ؟ همنجور که سرش پایین بود گفت اینجا ساختمان مافیا بندره زود باش راه بیفت من شونه هامو بالا انداختم و راه افتادم به یه زیر زمین منو برد (همون زیر زمینی که چویا دازایی رو برد) گفتم اینجا کجاس من میخوام از اینجا برم خنده ریزی با شرارت کردو گفت
دو تا راه داری تا از اینجا بری بیرون هوشش حواست کجاس -چشم غره ای رفتمو گفتم خب بگو ببینم سراپا گوشم _یا عضو مافیا شی یا اینکه همینجا بمیری ترس برم داشت و با تعجب نگاش میکردم زورم گرفته بود داد زدم منو از اینجاااا برررر بببیرووننننننننن😡 روشو اون ور کرد حوصله کلکل باهاتو ندارم و راهشو کشید و رفت سر قرارش خودمو رو زمین پرت کردمو حرص میخورم به وسایل اطرافم نگاهی انداختم هومم چه جالبن وسایل رزمی بودن تو فیلما ازش دیدن بودم داشتم باهاش کار میکردم که..
-هنوز زنده ای جوجه ؟ _با داد نه په مردم روحم داره باهات حرف میزنه -خیلی زر میزنی راه بیفت _اوفف مگه من عروسکم همه جا منو با خودت میبری چویا خودشو به نشنیدن میزنه بش میگه راستی اسمت چی بود ؟؟ _اسمم نیکو بود نیکو یازاوا -پس چرا به دازایی گفتی اسمت یوییه؟؟ _اولن ب ..ت..چ.. بعدشم من دوتا اسم دارم اگه قرار باشه که عضو مافیا شمم اسمم باید یه چیز دیگع باشه عقل کل -خیلی پروییی حیف که دازایی میشناستت و گرنه خودم همین الان کارتو میساختم _ورر وررر چه حرفا برو خدا روزیتو یه جا دیگع حواله کنه چویا گفت خب برو تو
چویا تعظیم میکنه جلوی موری سان(رئیس مافیا بندر) و میگه قربان اوردمش موری سان :خوبه... خب بگو ببینم نیکو توی؟ نیکو هوم بله خودمم موری سان لبخند میزنه :خوبه یه خانم سرکش بی اعصاب .. برای مافیا خیلی خوبه و همچین قدرتی هم دیگع پیدا نمیشه خب بگو ببینم دوس داری عضو مافیا شی ؟؟ نیکو خب بزار روشن کنم اگه این چویا بهم انقد دستور نده و اذیتم نکنه ممکنه عضو مافیا شم و زبون برای چویا در میاره چویا زیر لب میگیع بیشعوررر😡 موری سان میگع خب بسه ... چویا تو اموزشش میدی چویا چییییییی اخخخخخه 😤 نیکو اخه چرااا🤯😒 موری سان :حرف نباشه برید به کارتون برسید چویا :چشم همین که از در میان بیرون نیکو هوار میکشه اخههههه چرا تووووووو این همهههه ادمم چویا دستشو رو دهنش میزاره و با غر میگه انقد زر زرررر نکن نیکو دست چویا رو اون طرف پرت میکنه و پوف بلندی میکشه و با حرص قدم بر میداره
فلش بک هفته بعد چویا خب دستتو ببر بالا یکم محکم تر حالاا بزن نیکو اینجوری ؟؟ چویا :اره درسته نیکو . خب خسته شدم بسع دیگع چویا خب خیلی بهتر شد برو استراحت کن نیکو نمیگفتی هم خودم میرفتم چویا :تو این زبونو نداشتی چیکار میکردی؟؟ نیکو همونطور که داره میره میگه قرض میگرفتم🤚🏻 ادامه دارد ...
خب اگه از داستان خوشتون اومد حتما برام کامنت بزارید ممنونم پارت بعد خیلی هیجانی 😍
بای👋🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی رو زود بزار 🙏
این قسمت 2 داره ؟
خیلی قشنگه😍😍😍😍
سلام عزیزم میتونم تو رو به داستان جدیدم که فعلا فقط تیزرش هست دعوت کنم؟ و اینکه من وقتی داشتم داستانتو میخوندن یه لحظه نفهمیدم چی شد اون :rage: اسمه؟ آخه بین دو نقطه بود ^^
وایی مممنونم😍😍نه اون فک کنم اشتباه تایپیه همچین چیزی نیس😅
قشنگ بود حتما ادامه بده
وایییییی من عاشق انیمه سگ های ولگرد بانگوم خودم یه داستان در مورد بانگو نوشته بودم توش دازای یه خواهر داشت بعد پاکش کردم به نظرم خوب نبود😔
ادامه بده و تسلیم نشو گلم 😘