دوست دارم p8

^ چی ؟ * نشنیدی ^ چرا شنیدم منظورم اینه که کدوم نوع دوست داشتن * همون نوعی که از وقتی دیدمت داره بیچاره ام میکنه ^ شوخی میکنی؟ نه میخوای منو اذیت کنی * چرا باید اینکارو بکنم . به قیافه ی جی نمی‌خورد شوخی کنه واسه همین جونگوون جدی گرفتش ^ خیلی خب ولی ما نمیتونیم باهم باشیم کلی فرق بینمونه هم از نظر اجتماعی هم از نظر خانوادگی و کلی چیزهای دیگه متاسفم هیونگ . جی بازو های جونگوون محکم گرفت * نه هیچکدوم ازینا برای من مهم نیست لطفا اگه بگی نه من تموم میشم . جی اونقدر از این که جونگوون بهش جواب منفی بده می‌ترسید که حالت تهوع گرفته بود سرش گیج میرفت و عرق کرده بود ^ هیونگ نکن . جونگوون سعی کرد خودشو از تو دست جی خلاص کنه ولی نتونست ^ هیونگ داره دردم میاد وایسا حرف بزنیم . جی فشار دستشو کم کرد اما ولش نکرد انگار می‌ترسید جونگوون جایی بره

^ هیونگ اگه من قبول کنم به خانوادت میخوای چی بگی هان اونا تورو کنار میزنن من اینو نمیخوام * برای من مهم نیست لطفا جونگوون ^ آروم باش تو حالت خوب نیست * من خوبم فقط جواب بده ^ باید استراحت کنی * نمیخوام ^ تو بقل من میخوابی ؟ * چی ؟ ^ بیا اینجا . جی تو بقل جونگوون دراز کشید و کمی آروم شد ^ چشماتو ببند من جایی نمیرم یعنی جایی ام ندارم که برم بدون توام هیچ جا نمیرم * قول بده ^ قول میدم بخواب . جونگوون جی نوازش می‌کرد تا آروم بگیره جی حدود دو ساعت خوابید و جونگوون با اینکه وزن جی توی بقلش یکمی سنگین بود جی بیدار نکرد وقتی بیدار شد فقط به جونگوون نگاه کرد ^ چیه چرا بهم خیره شدی ؟ * خوشگلی . جونگوون سرخ شد و لپاش گل انداخت * الان خیلی کیوت تر شدی ^ هیونگ نکن دیگه * چیکار نکنم ^ نگو دیگه * اصن دلم میخواد بگم حرفیه؟ ^ اگه حرفی باشه چیکار میکنی مثلا * اگه حرفی باشه اممممم

جی صورت جونگوون توی دستاش گرفت ........ب......و......س........ی...‌....د‌‌‌‌‌‌........... جونگوون اولش شوک شد ولی بعدش کم و بیش با جی همکاری می‌کرد بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن * اینکارو میکنم حالا دلت میخواد حرف بزن نمیخواد حرف نزن ^ امممم خب اصن من دلم میخواد حرف بزنم اینقدر حرف میزنم تا بهم بگی خفه شو * باشه پس خودت خواستی 😈 . جی به کارش ادامه داد و ایندفعه جونگوون بیشتر باهاش همکاری می‌کرد . طبق قرارشون هر روز نصف راه و با ماشین میرفتن و نصف راه پیاده جی میخواست کم کم ترس جونگوون بریزه واسه همین زیاد بهش فشار نیاورد ولی هردفعه بیشتر از نصف راه و با ماشین میرفتن و جونگوون اصلا متوجه نمیشد وقتی رسیدن هتل جیک دیدن + بیاین جلسه است * جلسه جلسه ی چی + بیاید دیگه

رسیدن به سالن جلسه وقتی در و باز کردن همه ی نگاه ها به سمتشون رفت اول همه به صورتشون نگاه می‌کردن ولی بعدش نگاه ها رفت سمت دستاشون که به هم گره خورده بود اونا تا متوجه شدن دستاشونو ول کردن # پس شماها قرار میزارید & مگه نگفتید دروغه @ اون خبرا واقعیت بود + ساکت. این صدای رئیس جانگ بود که داشت همه رو ساکت می‌کرد + اینکه اونا قرار میزارن یا نه به ما ربطی نداره پس ساکت باشید جی جونگوون بشینید وسط جلسه اینقدر رئیس جانگ از حرفای گنده گنده استفاده می‌کرد جونگوون هیچی نمفهمید ^ هیونگ * جانم ^ این گنده گنده حرف میزنه یا من خنگم ؟ * تو خیلی ام باهوشی رئیس جانگ کلا از حرفای قلمبه سلمبه استفاده میکنه چیز خاصی نمیگه نگران نباش ^ آهان

وقتی جلسه تموم شد بعضی ها نشسته بودن رو صندلی ها و بعضی ها رفته بودن و بعضی ها داشتن میرفتن جی و جونگوون داشتن باهم حرف میزدن جیمین که اصلا از رابطه ی اون دوتا خوشحال نبود داشت از عصبانیت منفجر میشد اون به جی باخته بود و جونگوون از دست داده بود ولی خب حالا میخواست بهش اعتراف کنه درسته حالا اون مال جی بود ولی اگه اعتراف نمی‌کرد میموند توی دلش واسه ی همین رفت جلو + جونگوون میشه راجب یه چیزی حرف بزنیم ^ چی هیونگ + بیا بریم بیرون میگم * نه اون با تو هیچ جا نمیاد . جی بلند شد تا از سطح متوسط با جیمین حرف بزنه + اونوقت شما کی باشی که براش تعیین تکلیف میکنی ؟ * نمیدونی + جونگوون بیا بریم * داری عصبانیم میکنیا + اگه عصبانی بشی چی میشه؟ . جی دیگه صبرش تموم شده بود با مشت زد تو صورت جیمین و دعوا شروع شد

ممنون که خوندید ناظر ها من کلی از داستان سانسور کردم لطفا منتشر کنید این پنجمین باریه که دارم مینویسم ممنون :)