چشمانش شروع حادثه بود پارت بعدی😐😂

#Part_25 "ADRIAN💚" دست مرینت رو گرفتم بین دستام... آدرین : میگم یه دستی هم خوب رانندگی میکنیا😁 عینکشو جابه جا کرد و گفت مرینت : من همه فن حریفم جناب آگرست! لبامو اویزون کردم آدرین : آگرست؟! با تعجب گفت مرینت : مگه فامیلیت کاشی نیست؟! آدرین : هست ولی قبلا میگفتی برج زهرمار!! چند ثانیه با تعجب نگام کرد.. بعدش دوتایی زدیم زیر خنده!! مرینت : واااییی جرررررر😂 آدرین : خب حالا!! ماشینو گوشه خیابون جلوی داروخونه پارک کرد مرینت : نمیدونستم دلت تنگ شده برج زهرمار صدات کنم..!! سرمو تکیه دادم به صندلی و نگاش کردم آدرین : من دلم برای همه چیت تنگ میشه:)! چند ثانیه مکث کرد.. مرینت : منم.. همینطور..! بعد برداشتن کیفش از ماشین پیاده شد و رفت توی داروخونه.. صدای ضبطو یکم زیاد کردم و چشامو بستم.. «بارونو دوست دارم هنوز تورو یادم میاره حس میکنم پیش منی وقتی که بارون میباره بارونو دوست دارم هنوز بدون چتر و سرپناه.. وقتی حرفای دلم جا میگیرن تو یه آه»

در باز شد و مرینت نشست پشت فرمون.. چشامو باز نکردم.. مرینت : ادرین خوابیدی؟! آدرین : نه بیدارم..! مرینت : حالت خوبه؟! آدرین : اوهوم.. مرینت : اوکی.. راه افتاد.. چشامو باز کردم و نگاش کردم.. آدرین : مرینت..! مرینت : جان.. :) آدرین : هیچ.. مرینت : بگو خب..! آدرین : میگم.. بریم دریا؟؟ مرینت : حالت خوب نیست آخه..! آدرین : بریم لطفا.. مرینت : باشه.. فرمونو کج کرد سمت دریا.. هیچکس نبود.. هوا ابری بود.. تکیه دادیم به کاپوت ماشین.. صدای اهنگمون خیلی بلند بود.. اروم اروم چسبوندمش به خودم که نگام کرد.. مرینت : آدرین.. چشماش پر از اشک بود.. آدرین : جانم.. چرا چشمات اشکی شده؟! همین جمله کافی بود تا سرشو ببره تو گردنم و اشکاش بریزن..! دستامو دورش حلقه کردمو به خودم فشارش دادم.. مرینت : من.. هق.. من حرفاتو شنیدم.. آدرین : کدوم حرفا؟! مرینت : اینکه 21 آذر میری آنکارا:)! آدرین : برای من گریه میکنی؟! مرینت : اوهوم آدرین : ای خدا قیافشو🙂😂 مرینت : نخند بی احساس..!!

موهاشو از صورتش زدم کنار.. آدرین : تو خیلی پاک و خوبی مرینت.. با اهنگ لب زدم آدرین : همینجوری بمون.. نذار تغییرت بدن این ادمای بد.. تو چشم نباش اصلا این حسودا ادمو چشم میکنن فقط:)! انگشتاش از روی شقیقه ام تا روی فکم اومدن.. اونم ادامه اهنگو خوند مرینت : نمیدونم چی داری که شبیه مهره ماری که چشام میگیره باید زودتر میدیدمت همین الانشم برای بودن دیره پیشونیشو بوسیدم..! آدرین : من حتی اگر آنکارا هم برم.. بازم مواظبتم فسقلی!! انگشت کوچیکشو گرفت سمتم مرینت : قول بده زهرمار جونم.. قول بده منو یادت نمیره.. انگشت کوچیکمو دور انگشت کوچیک ظریفش پیچیدم و توی دلم گفتم

آدرین تو دلش : مگه میشه فراموشت کنم *ع*ش*ق* من؟!🙂♥️ سرشو چسبوندم به سینمو زل زدیم به دریا..!! "MARINETTE💖" یه هفته ای میشد برگشته بودیم استانبول.. زخم آدرین هم تقریبا خوب شده بود.. ناز خانوم چند روزی میشد که رفته بود خونه دخترش تو شهرستان.. و منو آدرین خونه تنها بودیم و آدرین داشت شومینه رو راه مینداخت.. با صدای بی وقفه زنگ نگامو از اون پسر جذاب گرفتمو رفتم سمت آیفون.. با دیدن پدرم.. یه لحظه ترس بدی به دلم افتاد اما درو زدم.. آدرین : کی بود؟! مرینت : بابام..! آدرین : پس.. وقتشه.. مرینت برو توی اتاقت و ازت خواهش میکنم از اتاقت بیرون نیا..! مرینت : چرا آدرین؟! شونه هامو تو دستش گرفت آدرین : کاری که گفتمو بکن.. لطفا:) این به نفع خودته..! سرمو انداختم پایین و خواستم برم سمت بالا.. که در سالن به شدت باز شد.. با بهت به پدرمو آدماش نگاه میکردم.. بی درنگ بابام رفت سمت آدرین و مشتش روی صورت آدرین نشست.. آدرین پرت شد روی زمین.. جیغی زدم و کنار آدرین نشستم.. میدونستم آدرین نمیخواد جلوی بابام مقاومت کنه.. وگرنه حریف بابام میشد..! مرینت : بابا چیکار میکنی؟! بی توجه به من داد زد بابا : تو بادیگارد دختر منی یا دشمنش؟! چجور بادیگاردی هستی که توی پاساژ بهتون حمله میشه و حواست بهش نیست؟!

"MARINETTE💖" یه هفته ای میشد برگشته بودیم استانبول.. زخم آدرین هم تقریبا خوب شده بود.. ناز خانوم چند روزی میشد که رفته بود خونه دخترش تو شهرستان.. و منو آدرین خونه تنها بودیم و آدرین داشت شومینه رو راه مینداخت.. با صدای بی وقفه زنگ نگامو از اون پسر جذاب گرفتمو رفتم سمت آیفون.. با دیدن پدرم.. یه لحظه ترس بدی به دلم افتاد اما درو زدم.. آدرین : کی بود؟! مرینت : بابام..! آدرین : پس.. وقتشه.. مرینت برو توی اتاقت و ازت خواهش میکنم از اتاقت بیرون نیا..! مرینت : چرا آدرین؟! شونه هامو تو دستش گرفت آدرین : کاری که گفتمو بکن.. لطفا:) این به نفع خودته..! سرمو انداختم پایین و خواستم برم سمت بالا.. که در سالن به شدت باز شد.. با بهت به پدرمو آدماش نگاه میکردم.. بی درنگ بابام رفت سمت آدرین و مشتش روی صورت آدرین نشست.. آدرین پرت شد روی زمین.. جیغی زدم و کنار آدرین نشستم.. میدونستم آدرین نمیخواد جلوی بابام مقاومت کنه.. وگرنه حریف بابام میشد..! مرینت : بابا چیکار میکنی؟!