لطفا حمایت کنید وگرنه انگیزه واسه ادامه دادن نمیمونه برام🤗
فردای اون روز خیلی هیجان داشتم می خواستم هر چه زودتر همه چی رو بفهمم می خواستم بدونم که اون واقعا برادرم بود خواستم از مامانم بپرسم ولی سرش شلوغ بود و مطمئن بودم حرفم رو باور نمی کنه بابامم خونه نبود من بودم اون همه هیجان کنترل ناپذیر برگشتم به اتاقم دیدم ساکوتا رو لبه ی پنجره نشسته و داره یه چیزایی می نویسه رفتم جلو و بدون اینکه سلام کنم گفتم :داری چی می نویسی؟_ فقط داشتم می نوشتم که ... هیچی ولش کن خب قرار بود تعریف کنی سراپا گوشم منم اروم گوشه ی لبم رو گاز گرفتم می خواستم شروع کنم که یهو گفت:اگه بخوای دروغ بگی خودم میدونم چیکارت می کنم دیگه واقعا داشت رو مخم می رفت دستام رو مشت کردم و گفتم:حرصم رو در نیار و گرنه یک کلمه هم نمی شنوی دفترچه شو در اورد و دوباره یه چیزی نوشت _چی داری می نویسی/؟_حرفات رو می خوام با مال خودم مقایسه شون کنم خب ادامه بده منتظرم دیدم چاره ای نیست و شروع کردم انگار واقعا یکی من رو گیر انداخته بود:
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
خب اول باید چالشو انجام بدم بعد برم بعدی😐
هیچی سعی میکنم حلش کنم😐
خب بعدی👈🚶♀️💙
😂😂🤣
خیلی خوب بود.کاش داستان من هم مثل مال تو انقدر طرفتار داشت.
من طرفدارشم ولی یادم رف کامنت بدم داستان تو هم واقعا عالیه🤩🤩
بازم ممنون
ممنونم داستان تو هم خیلی خوبه لطفا پارت هاش رو بیشتر بنویس
باشه حتما😘
عالی بود
ج چ : میرم انیمه می بینم 🙂
به عنوان کاراگاه میری انیمه میبینی جرررررر خوردم اجی ولی ممنون از نظرت🤣😍😍🥰😘