خوب خوب خوب😊😊اینم جلدبعدی که خیلی جذابه😜حتمابخونیدش😘😙چونکه قراره بفهمیم که آیاآلیس میتونه بفهمه که دوستاش دارن نقشه ای میکشن یانه؟؟؟🤔🤔نظرتون چیه؟؟پس بریم که داستان ومرورکنیم وبعدبریم سراغ کارآگاه آلیس😊😊
مرورقسمتدگذشته:آلیس بزودی ازاین مدرسه میرفت ویک بانوی بازرس میشد،ولی دوستانش ازاین تغییرناراضی بودندوآلیس هم دنبال دوستانش رفت تابفهمدموضوع ازچه قراراست...
وقتی که ایستادم،دستموبه کمرم زدم وگفتم:خب دخترا،کی جاسوس ماهری هست؟استخدام میکنم😌.وبعدیهوهمهمه ی دخترابلندشدولی ازاون همه هیچکس نیومدنلو!😯نگاه متعجب کردم ولی بازهم هیچکس نیومد!😡بهشون گفتم:باشه!پس هیچکس نمیخوادکه استخدامش کنم!😡😡من میرم.وبعدهمین که خواستم حرکت کنم پام به پوست موزی که نمیدونم کی پرتش کرده بود😫گیردکرد...
منم هول شده بودم دستاموبه دوطرف تکون دادم تقریباداشتم میوفتادم ،حدودیک سانتی متربازمین فاصله داشتم!که یهودستای یه نفرکمرموگرفت🥰سرموسریع برگردوندم طرفش؛یه پسربود!!😵البته باهمه برق داشت چونکه خخخخیلی قدبلندبودومعلوم بودکه ورزشکاره،موهاشوبه طرزعجیبی بالاداده بودوهودی قرمز تنش کرده بود😍😍ولی سریع سرموبرگردوندم به اون سمت چونکه داشتم ازخجالت آب میشدم😣
تابه هال به هیچ پسری (البته غیرازمامورو)اینقدرنزدیک نبودم😳بالاخره دستم به یکی ازمیله های راهروخوردوگرفتمش وسعی کردم بلندشم؛یکم خودموتکون دادم وبعدش پسره هم دستشوازدورکمرم برداشت ومنم بلندشدم😊سرموبه نشونه ی تعظیم خم کردم وبدو رفتم توی اتاق😱
نفسم داشت بندمیومدخیلی سریع دوئیده بودم ولی نبایدتوقف میکردم که یه وقت پسره دوباره منوببینه😩پس اونننننقدردوئیدم تابه اتاق رسیدم.درروبازکردم وداخل شدم😊وبعدهم درروبستم.یه نفس عمیق کشیدم؛خیلی ازخودم ناامیدبودم که نقشم علی نشد😓اخم کردم ورفتم روی صندلی نشستم؛آخه این همه تغییر!یادقرصام افتادم ورفتم که بخورمشون
دختراهنوزنیومده بودن ومنم حوصلم داشت خیلی سرمیرفت😤گوشیم وبرداشتم تاببینم چیزی داره که سرگرمم کنه،وقتی گوشیموبازکردم دیدم ۱۰تاپیام دارم!!پیام هارودونه به دونه بازکردم ک اولیش ازطرف مامان بود😍😘نوشته شده بود:سلام خوشگلم😘😘خوبی؟خوش میگذره؟؟ماتوی خونه هستیم وازمسافرت اومدیم😊میدونیم که کارداری پس خیلی وقتتونمیگیریم
ماموروگاهی به خونه سرمیزنه تاازحال ماباخبربشه.میدونیم که ماموروخیلی دوستت داره😍توهم خیلی دوسش داری❤پس بهتره که بیشترباهاش باشی،حتمامیتونه آرومت کنه.این چندوقته خیلی نگرانته،میگه دیگه بهش پیام نمیدی😢ایناروگفتم که حواست بهش باشه😉عشق واقعی تونشونش بده😍نازنینم پدرت قرارکاری داره ومن هم بایدباهاش برم،میبوسمت❤
پیام به پایان رسید.اصلاحواسم نبودکه به مامورواین اتفاق هایی روکه گذشته بودبگم!حق داشت ازدست من ناراحت بشه😞مامان راست میگفت بایدعشق واقعیمونشونش بدم😠یه پیام برای مامان نوشتم:سلام مامان جونم،من خوبم خودت چطوری؟خیلی خوبه که ازمسافرت ومدید❤البته کاش وقتی من بودم میومدید😬آره راست میگی مامانی،من بایدبیشترحواسم به ماموروباشه.🥰منم همینطور💋وپیام روارسال کردم
دستاموبه بالاکشیدم ونفس راحتی کشیدم😴۳پیام ازماموروداشتم،یکم به دوروبرم نگاه کردم وبعدمشتاقانه روی ماموروکلیک کردم
این هم ازپایان داستان🥰🥰امیدوارم که خوشتون اومده باشه والبته میتونیدتوی نظرات بگیدکه اسم اون پسرورزشکارچی هست😁یادتون نره ها!!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺لطفا زیادترش کن
الکس
خب دوستان اینم ازدومین جلد
مرسی ازتستچی عزیز❤❤