کتابم رو ورق زدم. بعد با آسودگی توی گوشه دنج کتابفروشیم فرو رفتم. اولین اشعه های طلایی نور خورشید آسمون رو روشن میکرد. صبح زیبایی بود. خورشید شبیه آبرنگ زردی بود که از دور و ور ظرفش بیرون ریخته باشه. نرم نرمک صبح میشد و وقت شروع کار بود. یه روز کاری جدید توی کتابفروشی خودم... یعنی کتابفروشی قدیمی شهر. معمولا صبح ها چند ساعت زودتر میام توی کتابفروشی. عادت دارم قبل از رسیدن مشتری ها توی سکوت کتاب بخونم.. عاشق لحظه های جادویی اول صبحم. توی کتاب غرق میشم و به جاهای دور سفر میکنم... تا وقتی که گوشه یه صفحه رو تا بزنم و برگردم به دنیای واقعی.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
خیلی قشنگ و با احساس نوشتیش😍💕
خوشحال میشم به داستان منم سربزنی و نظر بدی💙
چ:عالی من هم رمان می نویسم و چاپ کردم اگر کسی به کتاب علاقه داره رمان های من رو بهتون پیشنهاد می کنم
ممنون
بله البته که آره... حتما سرمیزنم گلم💙❄
ممنونم عزیزم
یاااااا چرااا انقدر قلمت خوبهههه😭 خیلی خوب می نویسی😭😭😭😭😭😭😭 ادامه بدههههه💕
من با قلم ننوشتم اینو😐😂😂😂😂❤
بالاخره منم بهت ضدحال زدم😐😂😂💚
مرسی مامانبزرگ مهربونم😐😹😹💜
چشم فعلا که دارم ادامه میدم مامانبزرگ😐😂💕
یاااا مرسی بابت ضدحال😹👏
قربون تو نوه ی مهربونم😹😐💕
افرین بر تو
بالاخره تونستممممم
#ما_میتوانیم😐✌
تانکیوح:)💙
جرر😹😹😹😹👏
ولکام😹💕
عرررر خیلی خوشگلهههಥ‿ಥ💖
من فدای تو و داستانت بشممممم🥺😻❤
بنویس ولی از وقت درس خوندنت نگیر😁🫂
مرسی اونی مهربونم... و مرسی که توی لیستت قرارش دادی، نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم♡
خدانکنه اسپرسوی دوست داشتنی من💓
چشم، حتما... اول درس، بعد نوشتن و خوندن داستان... همیشه این قانون رو یادمه😁💕
فیدات💖😁
:)💕
همین الان بزارررررشششش
چشم الان مینویسم و سعی میکنم امشب بذارمش💚
ممممنننناااننن
زیبا و عالی👌
تشکر هانی💞