صبح روز بعد،یورا:از خواب بیدارشدم رفتم حموم کردم و لباسام عوض مردم رفتم واسه صبحانه Emmaنامجون هنوز پایین نمیومده بودن و خدمتکار داشتم سفره رو میچیدن یورا:Emmaکی میاد پایین ؟خدمتکار :خانم بیدار شدم اما تا کار سفره چیدن تموم نشه نه اقای کیم میام نه خانم یورا:اهان اره یادم اومد اینم فر قر های مسخره ی Emmaعه بعد از ده دقیقه اومده پایین نشستیم صبحانه رو خوردیم نامجون :یورا مشکلی که نیست تو خونه تنها بمونی ؟یورا :نه من مشکلی ندارم نامجون :خب پس با اجازه نامجون بلند شد رفت الان فقط منو اما مونده بودیم رو مو کردم به Emmaو گفتم یورا:خی بگو ببینم چی از جونگ کوک میدونی میخوام همین الان بنشنونم .یه پوزخنده تلخی زدو گفت :پس انقدر بهش فکر میکنی که حتی نمیتونی چند ساعن هم دووم بیاری 😏خنده داره 😏
عالی بید فقط کم می نوسی
عشقم😞💙من نمینویسم ک😞✊🏼ی نفر دیگه مینویسه من کپی میکنم میزارم اینجا🙂💔