6 اسلاید صحیح/غلط توسط: پیشی😐💔 انتشار: 3 سال پیش 4 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
زانوهام تیر می کشید.
به کف دستام نگاه کردم.
یه کم خونی بود.
و یکم خاکی.
فکر کنم خرده بودم زمین.
دور و برم رو نگاه کردم.
توی یه خیابون بودم.
چیزی یادم نمیاد.
اینجا کجاست.
چراغای یه ماشین رو دیدم،نورش صاف میزد توی چشمام.
با دست جلوی چشمامو گرفتم.
ماشین داشت میومد سمتم و ناگهان ترمز کرد.
صدای یکی رو شنیدم که گفت:(چرا از جاده نمیری کنار؟؟؟؟؟!!!!!)
نور همچنان میزد به چشمم.
ففط کفشای اونو دیدم.
زانوهام شل شد و بعد چیزی ندیدم.
******************************
توی بیمارستان بلند شدم و یه سرم بهم وصل بود.
اصلا تصوری نداشتم که اینجا کجاست.
یعنی میدونستم بیمارستانه اما نمیدونستم کدوم بیمارستان.
به دور و برم نگاه کردم.
پرستار ها رو از پشت شیشه دیدم که مثل پروانه همه جا میچرخیدن.
یکی رو دیدم که اومد تو.
اون گفت:(ناتاشا خوبی؟)
و دو نفر یه نفر دیگه هم همراهش بود.
من گفتم:(سلام مارلی.حالم خوبه،این کیه همراهت؟)
یه پسر همراهش بود که کلاه ایمنیِ دوچرخه سواری رو سرش بود.
مارلی گفت:(این برادرمه اسمش ارن هست.من رو با دوچرخه رسوند اینجا)
اون این رو کفت و بعد ارن رفت.
برام عجیب بود چرا انقدر ساکته.
مارلی گفت:(چه اتفاقی برات افتاد؟)
گفتم:(خودمم نمیدونم)
از اون طرف خواهر بزرگم اومد و گفت:(اوه ناتاشا باز خودتو انداختی توی دردسر؟؟؟)
گفتم:(خب سلام جنیفر،من خوبم ممنون برات مهم بود)
جنیفر[همون خواهر]گفت:(دکترا گفتن وسط خیابون تشنج کردی)
من گفتم:(اما من که زمینه ی تشنج ندارم)
جنیفر گفت:(نمیدونم.راستی مامان وقت نکرد بیاد اینجا اون سرکاره.البته اون همیشه سرکاره.)
مارلی گفت:(خب فعلا من میرم.)
و رفت.
جنیفر گفت:(اون زمان توی خیابون چکار میکردی؟؟؟؟اونم چهار تا کوچه دورتر از خونه؟؟؟)
گفتم:(میخواستم برم فروشگاه)
جنیفر گفت:(میتونستی فردا بری!)
سرم تیر کشید.دستم رو گذاشتم روی سرم.
یه پرستار اومد و گفت:(خانم بهتره الان بیمار رو تنها بذارید.)
و بعدش رفت.
جنیفر هم رفت.
چند دقیقه گذشت سرمم تموم شد و پرستار اجازه داد یکم بگردم دور بیمارستان.
یهو یه پسر رو دیدم که به یه تابلو خیره شده.
تابلو تابلوی چگونگی پیشگیری از سرما خوردگی و انفولانزا بدد.
رفتم جلو
پسره همون ارن بود.
گفتم:( سلام)
ارن شوکه شد و یه متر پرید هوا.
گفتم:(آروم باش!)
توی چشماش یه ناراحتیِ سنگین بود.
انگار ارن خیلی زندگیِ سختی داشته.
به نظرم یکم مشکوک اومد.
همون موقه پرستار گفت:(بسه ناتاشا بیا اینجا.)
دیدم ارن داره با یه پسری حرف میزنه.
پسره موهای طلایی داشت.
بهتر بود من توی کارشون دخالت نکنم برای همین رفتم.
روز بعد میخواستم برم خونه برای همین جنیفر اومد دنبالم.
داشتیم میرفتیم یهو نردیک خونه جنیفر توجهش به یه پوستر جلب شد.
گفت:(انگار یکی گم شده)
من نگاه کردم و دیدم این همون پسریه که دیروز ارن باهاش حرف میزد.
اما امروز انگار گم شده بود.
جنیفر گفت:(اینجا نوشته اخرین بار توی بیمارستان دیده شده.بعد دیگه دوربین ها هم ندیدنش انگار غیب شده.)
من کم کم مشکوک شدم.
یه خبری اینجا بود.
که باید میفهمیدم
رفتم در خونه مارلی.
در زدم.
مارلی درو بزور باز کرد توی دستش کاسه و قاشق بود انگار داشت کیک میپخت.
من گفتم:(وقتِ خوبی رو برای اومدن انتخاب نکردم؟)
مارلی گفت:(چی نه بیا تو)
اومدم تو و ماجرایی که اتفاق افتاده بود براش گفتم.
مارلی گفت:(خب....نمیدونم راستش یکم گیج شدم......گم شدن اون بچه چه ربطی به ارن داره؟)
من گفتم:(ارن اخرین کسی بود که باهاش حرف زده.بعدشم چرا بعد رفتن تو ارن هنوز توی بیمارستان بود؟)
مارلی داشت فکر میکرد معلوم بود دلش نمیخواد باور کنه.
اما در نهایت تسلیم شد،یه نفس عمیق کشید و گفت:(حق با توعه.باید بفهمیم چه خبره)
من و مارلی رفتیم بیمارستان رو بگردیم.
همچنان همه جا پر پرستار بود.
دوباره ارن رو اونجا دیدیم که داشت با یه دختر صحبت میکرد.دخترِ موهاشو بنفش کرده بود.
من و مارلی منتظر موندیم اما خبری نشد.
ولی فردا اسم اون دختر رو توی گمشدگان دیدم.
به خواطر گم شدن دوتا بچه موقتا بیمارستان ورود بچه هارو ممنوع کرد.
تقریبا اطمینان دادم جای دیگه ای توی دنیا کسی اینکارو نمیکنه.
رفتم خونه ی مارلی.
مارای در رو باز کرد.
من بدون صبر کردن زدمش کنار و رفتم تو.
گفت:(راستی سلام)
مارلی گفت:(خب....سلام)
سر راه یه مجسمه ی گچی دیدم برش داشتم.
مارلی گفت:(صبر کن!!!)
من رفتم حلو در یه اتاق رو باز کردم.
رفتم مجسمه ی گچی رو گرفتم جلوی گردن ارن و گفتم:(از جات تکون نخور؛مارلی بیا به صندلی ببندش)
مارلی اصلا راضی به نظر نمیومد اما کاری که گفتم انجام داد.
من جلوی ارن وایسادم و گفتم:(خب...باید بگی تو چه ارتباطی با اون بچه ها داری)
ارن گفت:(کدوم بچه ها)
پستر گم شده ها رو گرفتم جلوش و گفتم:(اینا)
ارن گفت:(خب....من چه ربطی به اونا دارم؟)
مارلی گفت:(خودتو به اون راه نزن ارن)
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
عالییییی پارت بعددد سریعععع
گذاشتم