چشمانش شروع حادثه بود#Part_24

"MARINETTE💖" آدرین امروز مرخص میشد.. کمکش کردم روی تخت بشینه.. لوکا برام ماشینشو گذاشته بود... گفته بودم بچه ها نیان.. خودم میخواستم آدرینو ببرم..! آدرین : مرینت.. اینقدر قشنگ صدام زد که ناخوداگاه گفتم مرینت : جانم یکم نگاهم کرد.. آدرین : یادم رفت.. اها.. کمکم میکنی ل.ب.ا.س.م.و ب.پ.و.ش.م.؟! (اوه نو😬😂) مرینت : آره.. حتما.. (😬) لبمو گاز گرفتم.. که آدرین فهمید.. دستشو اورد سمت لبم و لبمو از لای دندونم بیرون کشید.. آدرین : لبتو.. خونی نکن.. مرینت : خون نیومد که.. گازش گرفتم.. آدرین : گاز گرفتنشم وظیفه تو نیست..! مثل خنگا بدون اینکه به عاقبت حرفام فکر کنم پرسیدم مرینت : پس وظیفه کیه؟! دکمه های پیرهنشو بست.. آدرین : خیلی دلت میخواد بدونی؟! سرمو به نشونه مثبت تکون دادم که بلند شد و اومد سمتم آدرین : باشه بهت میگم..

ناظر لطفا منتشرش کن«13+ سال🔞» داره اما خب.. لطفا خیلی زحمت کشیدم..

مرینت : آدرین.. چیکار میکنی؟! آدرین : میخوام بهت نشون بدم وظیفه کیه..🤭 نگاهش رفت سمت ل.ب.ا.م که تازه فهمیدم چی به چیه!! نگامون بهم گره خورد.. صورتمو هول داد به جلو که چشمام ناخوداگاه بسته شد.. چند ثانیه طول کشید تا ل.ب.ا.ش.و ح.س. کنم.. (😂❤️) این دومین💋 بود که از این میگرفتم... یکم💋 از هم فاصله دادم که گاز محکمی از لب پایینیم گرفت.. صدای آخ گفتنم به خاطر خفه شد.. با شنیدن صدای پایی که به اتاق نزدیک میشد خواستم از 💋فاصله بگیرم که نذاشت.. دستگیره بالا پایین شد و در کسری از ثانیه...آدرین با بی میلی ازم جدا شد و کنار گوشم لب زد آدرین : دفعه بعد.. تا من نخواستم.. از💋دست نکش.. :)! نمیدونستم برای چشمکی که زد و ازم فاصله گرفت ضعف کنم یا نه.. مشغول جواب دادن به سوالای پرستار و دکتر شد.. با لبخند نگاش کردم و با دوتا انگشت هام لبمو لمس کردم.. صحبتش که تموم شد بعد برداشتن وسایلش راه افتادم سمت حسابداری.. قرار شد آدرین توی حیاط منتظرم باشه.. بعد انجام کارای ترخیص آدرین رفتم کنارش.. پشت به من روی نیمکت توی حیاط بیمارستان نشسته بود و با تلفن حرف میزد.. نزدیکش شدم که صداشو شنیدم آدرین : چقدر وقت دارم قربان؟! .... : ........................................ آدرین : یک ماه؟! خب من توی یک ماه.. .... : ........................................ آدرین : بله چشم.. 21 آذر خودمو میرسونم به آنکارا و خودمو به اداره معرفی میکنم.. .... : ........................................ آدرین : خدانگهدار..

خوشحالیم زیاد دووم نیاورد.. آدرین فقط 30 روز کنارم بود و بعدش میرفت.. چقدر بد.. چقدر بد که قلب منو میبرد و قلبی بهم نداده بود.. چقدر بد که من میموندم و خاطرات اون.. چقدر بد که.. میرفت و دیگه حتی نمیشد از هوایی که توش نفس میکشه نفس بکشم.. سعی کردم بغضمو قورت بدم.. با لب ظاهرا خندون رفتم کنارش مرینت : خب سرگرد آگرست.. بریم؟! آدرین : بریم..:) راه افتادیم سمت ماشین.. نشستم پشت فرمون.. ضبطو روشن کردم.. تو کل راه با نگاه باهم حرف زدیم و به صدای اهنگ گوش دادیم.. نه من حرفی زدم نه اون از رفتنش گفت.. از راه دورتری رفتم به ویلا که یکم بیشتر تنها باشیم.. یکم بیشتر دلم براش بره.. با اهنگ لب زدمو نامحسوس نگاش کردم «آرامشم کافیه اسممو بگی دیوونه شم آخه غیر از تو بگو چفت کی بشم ببین از عشق تو دارم چی میکشم جسارتا با این کارات انقد نکن بد عادتم با رفتارات انقد نده خجالتم همین که هستی کافیه من راحتم عاشقتم» برگشتو نگام کرد.. نگامو ازش گرفتم.. دستمو بردم روی دنده که دستمو گرفت تو دستش کرد.. آدرین : اینجوری قشنگتر نیست؟! به دستامون نگاه کردمو لب زدم مرینت : آره..قشنگتره..:)) ادامه دارد....💙 کم بود چون انرژ ها هم کم..

کم بود.. تا به روتون نیورده بودم نظر نمیداید که! اینم این شکلی شه دیگه نیمیزارم🤧