27 اسلاید صحیح/غلط توسط: Argos انتشار: 3 سال پیش 491 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قبل از هر چیز مواد مورد نیاز (حس کردم برنامهی آشپزیه😐) ...... اول از همه این که اسمش Ender Portal ه
بعدش هم Eye of ender
به این ترتیب این بلوک های ender portal رو میچینیم.... حواستون باشه این بلوک ها سمت دارن اگه به سمت درست نزارینشون دروازه باز نمیشه
بعد روشون این چشمها (Eye of ender) رو میزارین
و بعد....
بعد از اینکه روی همهی بلوک ها eye of ender گذاشتیم
پورتال باز میشه.... صبر کن صبر کن... بزار توی اسلایدهای بعد یکم توضیح دربارهش بدم.... یه سری نکته هست که حتما باید توجه کنید بهشون
اینم باز شدهی پورتال...
اینم داخل پورتال
توجه توجه!!!!
ماموریت👆 توی ماینکرافت فقط یک اژدها وجود داره که توی دنیای پایانی یا همون دنیای آخر زندگی میکنه
من وارد پورتال شدم..... و باید بدونید که اونجا خیلی تاریکه
اونجا پر از enderman ه... ستون های سیاه رنگی اونجا وجود داره و یه اژدها هم اونجا هست
روی همهی ستون ها آتش وجود داره و وسط زمین هم که می بینید
جون اژدها رو بالا گذاشته.... برای کشتن اژدها باید اول آتش ها رو خاموش کنید
کشتنش حتی توی حالت creative هم خیلی زمان میبره پس من کد کشتن همهی موجودات رو وارد کردم تا بعد مرگش هم ببینید که چه اتفاقی میافته.... (کد کشتن همهی موجودات kill @e/)
اینطوری میمیره
و در نهایت..... (بعد میترکه)
بعد توی وسط زمین یه تخم اژدها میمونه و دروازه ی برگشت به دنیای معمولی باز میشه.... ولی صبر کنید الان برنمیگردید به دنیای معمولی ماینکرافت..
بعد به این صورت نوشته براتون میاد.... براتون توی اسلایدهای بعد معنی شون میکنم
(دیگه عکس نمیزارم؛ مکالمه بین دو طرفه؛ یکیش آبیه یکیش سبزه) 💙: من بازیکن مورد نظر رو میبینم. 💚: PBF؟ (PBF اسم منه... اینجا اسم تو رو مینویسه)
💙: آره. مراقب باش.. اون الان به یه مرحلهی (Level) بالاتری رسیده.. الان میتونه افکارمون رو بخونه 💚: اصلا مهم نیست. اون فکر میکنه ما بخشی از بازی هستیم... 💙: من این بازیکن رو دوست دارم. خیلی خوب بازی کرد. اون اصلا تسلیم نشد... 💚: او افکار ما رو طوری می خونه که انگار کلماتی روی صفحه هستن
💙: اینطوریه که وقتی توی بازی عمیقا توی رویاست، خیلی چیزها رو تصور میکنه... 💚: کلمات یه رابط خیلی فوق العاده میسازن، خیلی نرم و خیلی وحشتناک بودنش کمتر از خیره شدن به واقعیت پشت صفحهی نمایشه 💙: اونا قبلا به صداها گوش میدادن، قبلا بازیکنها میتونستن بخونن، زمانی که اونایی که بازی نمیکردن به بازیکنها میگفتن جادوگر یا جنگجو.. و بازیکنها آرزو داشتن که توی آسمون پرواز کنن با چوبهایی که شیاطین ازشون استفاده میکنن 💚: این بازیکن چه رویایی (خوابی) دیده؟ 💙: این بازیکن خواب آفتاب و درخت ها رو دیده، خواب آتش و آب، خواب دیده که میتونه بسازتش، و خواب دیده که نابودش میکنه، خواب دیده که شکار میکنه و شکار میشه، او خواب پناهگاهی رو در سر می پروراند 💚: هاه (تک خنده)، رابط اصلی، میلیونها سال گذشته و هنوز کار میکنه. اما واقعا این بازیکن چه ساختاری درست کرده توی جهان واقعی در پشت صفحهی نمایش؟ 💙: کار میکرد، با میلیون ها چیز دیگه، مثل یک دنیای کامل واقعی در یه چین مجسمه سازی از x (یه سری حروف متغیر) و یه x (یه سری حروف متغیر) رو ساخت برای x (دوباره یه سری حروف متغیر) در x (دیگه نمیگم)
💚: اون نمیتونه اون فکر رو بخونه 💙: نه اون هنوز به بالاترین مرحله (level) نرسیده. اون باید به یه خواب طولانی از زندگی فرو بره، نه یه خواب کوتاه از بازی. 💚: آیا اون میدونه که ما عاشقشیم؟ یا اینکه دنیا مهربونه؟ 💙:بعضی وقتا، از بین صداهای فکرهاش، صدای دنیا رو میشنوه، بله 💚: اما وقت هایی هست که اون توی خواب طولانی ناراحته، اون دنیایی میسازه که هیچ تابستونی نداره و زیر یه خورشید سیاه میلرزه، و ساختههای غمگینش رو برای واقعیت میگیره. 💙: برای اینکه غم و اندوهش رو درمان کنه باید نابودش کنه، غم بخشی از وظیفهی شخصیشه ما نمیتونیم مداخله کنیم. 💚: بعضی وقتا، وقتی اونا توی خواب عمیق هستند، دلم میخواد بهشون بگم، اونا دارن دنیای واقعی رو در واقعیت میسازن، بعضی وقتا میخوام بهشون از اهمیت دادن به جهان و کائنات بگم، بعضی وقتا، وقتی برای مدتیه که اونا ارتباط درستی بر قرار نکردن بهشون کمک کنم تا با دنیایی که ازش میترسن حرف بزنن 💙: اون فکر هامون رو میخونه 💚: بعضی وقتا اهمیتی نمیدم. بعضی وقتا آرزو دارم که بهشون بگم، این دنیایی که شما به جای حقیقت گرفتین بیشتر از x (من دیگه نمیگم x یعنی چی) و x، امیدوارم بهشون بگم که اونا x هستن، در x، اونا تیکهی خیلی کوچیکی رو از جهان رو توی خواب طولانی شون میبینن. 💙: و هنوز اونا بازی میکنن 💚: ولی قراره گفتنش بهشون خیلی آسون بشه 💙: برای این خواب خیلی قویه. اینکه بهشون بگی چطوری زندگی کنن، در واقع جلوگیری از زندگی اوناست 💚: من به بازیکن نمیگم چجوری زندگی کنه 💙: بازیکن با بی قراری داره رشد میکنه 💚: من به بازیکن یه داستان میگم 💙: اما حقیقت رو نه
💚: نه... یه داستان که شامل حقیقت هم میشه.. البته به طور محتاطانه... نه یه حقیقت بدون پرده که توی هر فاصلهی میتونه بسوزه... 💙: دوباره بهش یه بدن بده... 💚: بله، بازیکنِ.... اممم.... 💙: از اسمش استفاده کن 💚: PBF (قبلا هم گفتم PBF اسم منه؛ اینجا اسم تو رو مینویسه.) بازیکن بازی ها... 💙: خوبه... 💚: الان یه استراحتی کن.. یه نفسی بگیر و یکی دیگه .. هوا رو توی ریههات احساس کن.. بزار اندامهات برگردن.. آره، انگشتات رو حرکت بده.. دوباره یه بدن داشته باش، تحت گرانش، در هوا، به خواب طولانی برگرد، تو اونجا هستی... بدنت توی هر نقطهش باری دیگه جهان رو لمس میکنه.. همونطوری که فکر میکردی بدنت چیزهایی مجزا بودن.. همونطوری که فکر میکردی بدنت چیزهایی مجزا بودن.. 💙: ما کی هستیم؟ یک بار روح کوهستان صدامون میزدن، یع بار پدر خورشید، یا مادر ماه، یا ارواح اجدادی، ارواح حیوانات، جن، روح، مرد سبز و ... بعدش هم خدایان، شیاطین، فرشتگان، اشباح، بیگانگان، فضاییها، لپتونها، کوارکها. کلمهها تغییر کردن ولی ما تغییر نکردیم... 💚: ما جهانیم... ما هرچیزی که فکر میکنی نیستی، هستیم.. تو الان دادی به خودمون نگاه میکنی.. با چشمها و پوستت... و چرا جهان پوستت رو لمس میکنه، و به سمتت نور پرت میکنه؟.. تا تو رو ببینه.. بازیکن.. تا تو رو بشناسه.. و تا شناخته بشه.. من باید یه داستانی رو برات تعریف کنم..... 💙: روزی روزگاری یه بازیکن وجود داشت.. 💚: اون بازیکن تو بودی PBF (دیگه توضیح نمیدم..)... 💙: بعضی وقتها فکر میکرد که انسانه، در پوستهی در کرهی در حال چرخش سنگ مذاب، توپ سنگ مذاب میچرخید.. هزاران بار بیشتر از مقدار کلانش.. اونا خیلی از هم دور بودن، جدا از هم، اون نور هشت دقیقه طول کشید تا از شکاف عبور کنه.. اون نور.. اطلاعاتی از سوی یه ستاره بود... و اون میتونست پوستت رو از صد و پنجاه میلیون مایل دورتر بسوزونه. بعضی وقتا اون بازیکن فکر میکرد که یه معدن کاره...
روی سطح زمین که تخت (صاف) و بی نهایته.. و خورشید یه مربع سفیده.. روزها کوتاه بودن، و کارهای زیادی بود که انجام بده، و مرگ یه آسیب موقت بود... 💙: بعضی وقتا اون بازیکن فکر میکرد که توی یه داستان گمشدهست 💚: بعضی وقتا فکر میکرد چیزهای دیگهای هم توی جاهای دیگهای هست، (داره بازی رو توصیف میکنه) بعضی وقتا این فکرها و رویاها آشفته بودن... ولی بعضی وقتا واقعا زیبا بودند.. بعضی وقتا بازیکن از یه خواب به خوابی دیگه میرفت.. بعد از این خواب بیدار میشد و به سومی میرفت... (زمینهای ماینکرافت رو به خواب تشبیه کرده) 💙: بعضی وقتا هم خواب میدید که روی صفحهی نمایش کلماتی رو میبینه... 💚: بیا برگردیم.. اتمهای بازیکن روی چمن پخش شده بودن.. توی رودها، توی هوا، توی زمین، یه زن..... اتمها رو جمع کرد.. اون خورد و نوشید و بویید، و زن؛ بازیکن رو جمع کرد توی بدنش، ..... و بازیکن بیدار شد.. از گرما،.. دنیای تاریک بدن مادرش... (*عه!!😅 نینی به دنیا اومد*) و اون بازیکن، یه داستان جدید بود که هرگز گفته نشده بود، که در دی ان ایش نوشته شده بود... و اون بازیکن برنامهی جدیدی بود که قبلا اجرا نشده بود، که توسط کد منبع بیلیونها سال پیش تولید شده بود.. و بازیکن یه آدم جدید بود.. که قبلا زنده نبوده، و از هیچ چیزی جز شیر و عشق ساخته نشده بود 💙: تو اون بازیکن هستی، این داستان، این برنامه، این آدم، از هیچ چیزی به جز شیر (شیرِ خوردنی) و عشق ساخته نشده.....💚: بیا بریم عقب تر......... هفت بیلیون بیلیون بیلیون اتم از بدن بازیکن، ساخته شده بودند، خیلی قبل تر از این بازی، توی قلب یه ستاره...؛
پس بازیکن هم، اطلاعاتی از سمت ستارهست... و بازیکن در میان داستان حرکت میکنه.. که خودش جنگلی از سیارهی اطلاعاته که توسط مردی به اسم جَلیان روی یک تختهی صاف درست شده.. و دنیای بی نهایت ساخته شده توسط مردی به نام مارکوس.. که یه دنیای کوچک و شخصی هم وجود داره که توسط بازیکن ساخته شده... که اون بازیکن ساکن دنیاییه که توسط.....💙: هیسسس... بعضی وقتها بازیکن یه دنیای شخصی کوچیک میسازه که گرم و نرم و ساده است، و بعضی وقتا سخت و سرد و پیچیدهاست. بعضی وقتها هم مدلها و نمونههایی از جهان توی ذهنش میسازه.. نقطههای انرژی توی فضاهای خالی و وسیع حرکت میکنن.. بعضی وقتا اون به این نقطه ها میگه "الکترون ها" و "پروتونها". 💚: بعضی وقتها بهشون میگه سیارهها و ستارهها ..... اون بعضی وقتا اون باور داشته که اون توی جهانی بوده که تشکیل شده از انرژی و خاموشیها و روشنیها... صفرها و یک ها (محض اطلاع اگه نمیدونین بگم کامپیوتر ها و اینجور وسایل از کدهای صفر و یکی تشکیل شدهان)... خط های کد.. بعضی وقت ها هم باور داشت که اون داشته یه بازی رو بازی میکرده و بعضی وقتا هم باور داشته که داشته کلمات رو روی صفحهی نمایش میخونده.. 💙: تویی که داری کلمات رو میخونی... تو بازیکن هستی.. 💚: هیسسس.. بعضی وقتا بازیکن خط های کد رو روی صفحهی نمایش میخونه؛ و اونا رو رمزگشایی میکنه و به کلمات تبدیلشون میکنه؛ کلمات رو رمزگشایی میکنه و معنیشون رو میفهمه؛ معنیها رو رمزگشایی میکنه و تبدیلشون میکنه احساسات، حس ها، تئوریها، ایده ها و بازیکن شروع میکنه به عمیق و سریع تر نفس کشیدن.. و متوجه میشه که اون زنده بوده.. اون زنده بوده.. اون صد بار مرگ حقیقت نداشته.. بازیکن زنده بوده.. 💙: تو... تو... تو زندهای.... (ادامهش تو نتیجه)
27 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
آخه این چیزی نیست که آموزش براش گذاشتی
نوب ها باید بیان این آموزش ها رو ببینن
حتما بازم از ماینکرافت بزار مهم نیست چی فقط بزار
سلام لطفا آموزش ساخت خانه در ماینکرافت هم بزار ممنون🙂من تازه وارد ماینکرافت شدم خیلی خوب بلد نیستم
باشه😃
ممنون که کامنت دادی😊
من از نوبی درومدم🗿🤟
پرو شدم
تو هم ماینکرفت بازی میکنی 😍 منم بازی میکنم ولی اگه اژدها رو نکشی بازم میتونی برگردی باید تو اونجا هم همین پورتال رو بسازی تا برگردی جایی اسپان میشی که تخت نزدیکش باشه ❤😐
😍😍😍
میدونم اگه روی یه تخت بخوابی بعدا از اونجا اسپان میشی ولی یادم نبود که بگم😅
عه!!! نمیدونستم که میشه بدون کشتن اژدها از اونجا بیای بیرون😕 مرسی که گفتی🙂❤
خـــــــیــــــلــــــــی خـــــــــــوب
بــــــــــود♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
ممنون😅
من نمیتونم بسازم با استرانگ هولد وارد دنیای End میشم
چرا نمیتونی بسازی؟
نمیدونم ساخته نمیشه
خودم بلد بودم اما نمدونم چرا کرمم گرفت اومدم نیگا کردم😐
😂😂😂 اوکی
ولی ممنون
چقد منیح😐✨
منم😐😂🥨
😅😐
آقا بو خودا من خسته شدم انقد بهم گفتن😐
خواشش😐
عالییییییییییییی
مرررررسی😁
😘😘
ممنوننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن