
وقتی با یه بچه بازی میکنی 😊

با تام اومده بودین ایران اون روز مهمون داشتین یکی از بچه های فامیل اومد سمتت تو هم شروع کردی به بازی با بچه تام اومد و تورو با بچه فامیل دید و از اینکه اصلا بهش توجه نمیکردی عصبانی شده بود و یه جوری به بچه نگاه کرد که بچه خودش پا میشه و به طرف مادرش میره 😂😂 ( خدارو شکر کنین که بچه رو نکشته )

با رون بیرون رفته بودین و رون رفت خوراکی گرفت رفتین پارک اونجا متوجه بچه ای شدی که داشت گریه میکرد رفتی سمتش و گفتی : عزیزم چیزی شده و بچه گفت : مامانم رو گم کردم دست بچه رو گرفتی رفتی کنار رون روی نیمکت پارک نشستی و با بچه حرف زدی رون هم که فهمید بچه گم شده گفت : بیا منتظرببمونیم مامانش بیاد ببرتش و به بچه از خوراکی هاش داد 😂😂( فکر نمیکردم رون خوراکی هاشو به کسی بده خلاصه مامان بچه پیدا شد)

تو قرار بود بری به بچه های سال اولی کمک کنی تا تکالیفشون رو انجام بدن و بچه ها اصلا گوش نمیدادن تصمیم گرفتی هم باهاشون بازی کنی هم واسه اشون کمک کنی تکالیفو انجام بدن سدریک که وارد اتاق شد و تورو با بچه ها دید اومد سمتتون و گفت : منم بازی میدین و همگی بازی کردین

به مهمونی ویزلی ها دعوت بودی وکل ویزلی ها اونجا بودن فرد / جرج صدات کرد وگفت بیا اینجا داشتی میرفتی که متوجه یه بچه شدی و کلا با بچه بازی کردی فرد/جرج اومد و دید که تو داری با بچه بازی میکنی بچه رو صدا زدن و بهش طلسم زدن که خواب بد ببینه و بلاخره مهمونا رفتن از فرد/جرج پرسیدی که چرا بچه رو به آشپز خانه بردن اونا هم گفت که به بچه شکلات دادن ( بچه بی چاره )

تو هری رفتین مغازه ولی تو وارد مغازه نشدی یک بچه دیدی و رفتی سمت بچه با اون بازی کردی که متوجه نگاه های سنگین هری شدی از بچه خداحافظی کردی و به سمت هری رفتی هری گفت : چه عجب یادی از من کردی و تو خندیدی هری گفت : خنده داره توهم گفتی : نه و بعد رفتی دستشو گرفتی و گفتی فکر نمیکردم این قدر حسود باشی و هردوتون خندیدین ( وای 😍😍)

تو ومتیو رفته بودین بیرون هوا بخورین تو یهو یک بچه رو دیدی که داشت بهت نگاه میکرد بچه اومد سمتت و دستتو گرفت و تو هم برگشتیو با بچه حرف زدی متیو دستتو گرفت و به سمت خودش کشید به بچه هم گفت : بچه برو اون طرف ا / ت فقط باید به من محبت کنه و از اوتجا رفتید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییی بود فوقالعاده بود
خیلی دوسش داشتم
کاش دراکو رو تو نتیجه میذاشتی ولی بازم خوب بود🙂💚
دختر خاله ات اون روز کار مهمی داشت و بچه اشو به تو سپرده بود برای سرگرم کردن بچه شروع کردی به بازی کردن با بچه داشت با اسباب بازی های بازی میکرد که سرشو بلند کرد و یهو با نگاه کردن به بالای سرت جیغ کشید سریع بچه رو بغل کردی و برگشتی ببینی چیه که دراکو رو دیدی دراکو با چهره خیلی ترسناکی به بچه زل زده بود که صداتو بالا بردی و گفتی دراکو این چه نوع رفتار با یه بچه اس بعد شنیدن این حرفت دراکو ناراحت شد و رفت توی اتاق و خودشو حبس کرد از دستش عصبی بودی پس دنبالش نرفتی چند ساعتی گذشت و دختر خاله ات
اومد دنبال بچه اش بعد رفتن اونا تو که نگران حال دراکو بودی رفتی تو اتاقش و دیدی زانوی غم بغل کرده رفتی کنارش نشستی با صدای آرومی گفتی متاسفم من ... نمیخواست اونجوری حرف بزنم دراکو که دید خیلی ناراحتی گفت میدونی ا/ت هیچکی اندازه تو برام اهمیت نمیده من فقط ، فکر کردم که اون بچه رو بیشتر از من دوست داری دراکو رو ب.غ.ل کردی و گفتی نه من عا.ش.ق.تم
عر مای پشمززززز 😭
هری خیلی خوف بود🤩
😍❤
#عالی
# ممنون
#عالی🎼
#عالی
# میسی
#عالی🎼
# ممنان 😘
#عالی
# مرسی عزیزم
عالیییییی بود♥🎼
مرسی ♥🎼
یه سوال الان
منکه کلا رابطم با بچه ها خوب نی 😐
ولی خیلی ممنون که زحمت کشیدی 🎈🎈💖💖
ولی ولی ولی🥺❤
اخه دراکو باید اول میبود من کلا همرو واسه دراکو رد کردم🥺
میدونی راستش خیلی خوشم میاد بقیه رو منتظر بزارم 😂😂
نه دیگه کار درستی نیست این بچه گناه داره من هیچی😂😂