اتاناز 8

سلام . با پارت دیگری از اتاناز خدمت شما میباشم 🥕🥕لایک کن الا چون اطمینان میدم خوشت میاد💗💗ممنون

صدای تیر اندازی اومد دوباره و ... نفهمیدم چی شد فقط استاد رو دیدم که واژگون شد و تنها چیزی که شنیدم صدای جیق خودم بود و دیگه هیچ چیز . شاعر راست میگه که این شعر رو سروده و حق تر از این وجود نداره که میگه:از بهشت جهل تبعید شدم به جهنم عقل حالم بهم خورد و داشتم واژگون میشدم که یه دست قوی بازوم رو گرفت و بهم کمک کرد ، به سختی چشمام رو باز کردم که یک فرد با لباس پلیس بازوی منو گرفته بود و چند نفر هم دور استاد معین جعم شده بودند...

اگه انتقادی دارید خوشحال میشم که تو کامنت ها بگین 😁😁🥕🥕

حالم با دیدن استاد دوباره بد شد که همون مرد یه بتری اب معدنی به سمتم گرفت منم که دهنم خشک شده بود با اشک های که جاری میشد یه قلپ رو به زور خوردم ، انگار یه گردو وسط گلوم گیر کرده بود و نمیذاشت نفس بکش ، به خیابون نگاه کردم که پرنده داخلش پر نمیزد ، یکدفعه زانوم خالی کرد و واژگون شدو جلوی استاد و بغزم با صدای بدی شکست و دستم رو گرفتم جلوی صورتم و هق هق کردم ، یکی از پلیس ها که مسن تر بود اومد سمتم و گفت _دخترم نگران نباش ، چیزیش نشده ، گلوله از کنار دستش رد شده و چیز زیادی نیست و اونم زیاد از این تیر ها و بدتر خورده و خوب شده ، الا هم به دلیل ...

🥕😐😐🥕😁😁🥕😂😂🥕🤣🤣🥕😂😂🥕😁😁🥕😐😐🥕🤦‍♀️🤦‍♀️🥕خل شدم به خدا ، کلا شما ولم کنید و فقط لایک کنید من خود به خود خوب میشم🥕🖐🖐🥕

_ دلیل این حالش هم سمی بودن گلوله هستش که الا سم رو از بدنش خارج کردیم و چیزی نیست ...شما خوبید؟ +(اشکام رو پاک کردم ) بله خوبم ، ممنون . _( لبخندی بهم زد ) وظیفم هستش . به راهش ادامه داد و رفت من به استاد نگاه کردم که داشتن میبردنش توی امبولانس و منم نگاهش میکردم که یکی از خانم های پلیس اومد سمتم و با لبخند گفت _ عزیم تو هم سوار شو . + ولی من خوبم . _ میدونم ولی مردم نمیدونن و فکر میکنن شما ادمای معمولی هستین . ...

امیدوارم خوشتون اومده باشه