
به پارت ²خوش اومدین❤🥰

بلاخره ظهر شد و.....به سمت خونه راهی شدم ...وارد خونه شدم .... من:سلام مامان مامان:سلام عزیزم خوبی ؟خسته نباشی بیا بشین غذا درست کردم.... من:مامان مگه دکتر نگفت استراحت کنین؟! مامان:اینکه اشکالی نداره...زیاد استراحت کردم.... من:مامان شما بشینین من خودم غذا رو میارم.... مامان:باشه عزیزم❤ غذا رو روی سفره پهن کردم... من:مامان قرصت و خوردی؟ مامان:کدومش؟ من:همون که باید قبل ناهار بخوری... مامان:ااااا. تموم کردم.... من:شما تمومکردین و به من نگفتین بخرم؟!! مامان:یادم رفت ...بشین بخور.....

غذام و خوردم سفره ذوجمع کردم و با کلی اسرار ..ظرف هارو شستم ......رفتم تو اتاقم و........یاد قرص مامان افتادم ....قرص گرون قیمتی بود.... نمی دونم چیکار کنم می ترسم قرص و بخرم پول شام و ناهار و نداشته باشم....بخرم... مامان هم که نمی تونه قرص نخواد.....

لباسام پوشیدم ...و .. من:مامان من می رم قدم بزنم سر راهی هم براتون قرص و می گیرم.... مامان:نه دخترم من قرص نمی خوام همین طوری هم حالم خوبه اصلا نیازی به قرص نیست که می بینی که سرحال جلوت نشستم..... من:این به خاطر اینکه قرصاتونو سر وقت خوردین ....باید بخورین ..نمی شه که یادتون رفت دکتر چی گفت؟گفت که همه داروهاتون و باید سر وقت بخورین...

لباسام پوشیدم ...و .. من:مامان من می رم قدم بزنم سر راهی هم براتون قرص و می گیرم.... مامان:نه دخترم من قرص نمی خوام همین طوری هم حالم خوبه اصلا نیازی به قرص نیست که می بینی که سرحال جلوت نشستم..... من:این به خاطر اینکه قرصاتونو سر وقت خوردین ....باید بخورین ..نمی شه که یادتون رفت دکتر چی گفت؟گفت که همه داروهاتون و باید سر وقت بخورین...

مامان:چه کنم که تو حرف حرف خودته... من:پس من رفتم مامان خوبم فعلا.... داشتم می رفتم به سمت داروخونه که گوشیم زنگخورد.............. واااییییی صاحب خونه است.... من:الو سلام.... صاحب خونه:ببین شما وقت دارین تا ۳ روز دیگه پول اجاره رو بدین وگرنه از خونه پرتتون می کنم بیرون تمام ... ووگوشی رو قط کرد.... چقد خسته بودم ازاین ادما....نمی دونم باید پلش و از کجا بیارم..... لعنتی لعنت بهت زندگگگیییییی.....

دارو رو خریدم و ...به سمت خونه راهی شدم ..... دررو باز کردم.... من:مامان!!؟مامان؟!!مامان؟!! چرا جواب نمی دی مامانی.... ..رفتم توی اشپرخونه و دیدم که کف زمین افتاده .... ناگهان جیغ خفیفی کشیدم ....بلند گقتم مامان هرچقد تکونش دادم بیدار نشد...اشک از گونه ام پایین می یومد هق هق می کردم ..قلبش نمی زد نفس نمی کشید..نبض نداشت....هرچقد بهش تنفس مصنوعی دادم بیدار نشد ....به امبولانس زنگ زدم اومدن وبردنش.....هق هقم کل خیابون و گرفته بود..... خودمم به سمت بیمارستان راهی شدم ....مامان و بردن توی ای سی یو ........پشت در ای سی یو هق هق می کردم ..اشکام کم نمی شدن اصلا....داشتم می مردم...مامانی......چیشد...چرا یهو اینطوری شد ..... همین طور که هق هق می کردم ...دکتر اومد....

سریع پاشدم و به حالت التماس شونه ی دکتر رو گرفتم و..گفتم:دکککترر چی شدد صدام می لرزید .. دکتر:متأسفم....بیمار رواز دست دادیم .. همون جا بود که زانو زدم همه چی برام مبهم شد...دکتر صدام می کرد ولی به خواست خودمنبود می خواستم جوابشو بدم ولی نمی تونستم یهو ..همه جا جلوی چشمام سیاه شد....

این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون بیاد از پارت سوم هست که ....کنیا با مافیا اشنا می شه پس داستان رو از دست ندین و پارت ۳ هم حتما بخونین و بگم که پارت سوم ۸ اسلایدی نیس ..۱۵ اسلایدی هست....پس لایک و کامنت و فالو فراموش نشه داستان و حتما بخونین...❤🥰🥰🌹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی 😍
جیییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغ پارت بعددددددددددددد
عالیی💕
عالییییییییییییییی بود
برم از اول بخونمممممممممم
بااششه❤❤