My life with you 2

رسیدیم به یه غار که شبیه دهن غول بود ترسناک بود ولی با تمام ترسی که داشتیم به جلو رفتیم ادرین د.س.ت منو گ.ر.ف.ت.ه بود که نترسم فی گفت باید تا جایی که میتونیم از هم جدا نشیم چند دقیقه ای تو غار بودیم و به این طرف و اون طرف حرکت میکردیم که صبرم تموم شد و گفتم .مری : یکم استراحت که چیزی نمیشه ادرین هم موافقت کرد و یه جا برای نشستن من پیدا کرد گفتم : ممنونم عزیزم گفت : خواهش می کنم 💜 فی گفت بسه دیگه پاشین بریم کلی راه مونده تا برسیم مری و ادرین پاشدن به به دنبال فی رفتن و رفتن تا

رفتن و رفتن تا رسیدن به یه جایی که کلی رود دور تا دورش بود و سبز بود و کلی کریستال همه جا دیده میشد ادرین گفت خوبه ارزش داشت این همه راه بریم گفتم یعنی اگه اینجوری نبود ارزش نداشت گفت چرا کنار تو بودن همیشه ارزش داره 😍 و مری ب.غ.ل.ش کرد فی که داشت اطراف را نگاه میکرد گفت ارو باشید اونجا و نگاه کنید

به نقطه ای که فی اشاره میکرد نگاه کردم یه غول خوابیده بود گفتم شاید غول مهربونیت باشه 😍(😂) فی گفت : فکر کنم زده به سرت اون نگهبان میراکلس هست باید در ازمون های که ازت میگیره موفق بشی وگرنه که ... حرفش رو نصفه گذاشت گفتم :وگرنه میمیرم ادرین پرید جلو وگفت من نمی‌زارم که اینجوری بشه کمکت میکنم

( برای اینکه داستان طولانی نشه اونا به غول نشون دادند که مری چقدر دختر خوبیه و لیاقت میراکلس رو داره و غول هم اجازه داد اونا میراکلس رو بردارن راستی میراکلس ماهی هست .خب ادامه) اسمش و قدرتش رو شما پیشنهاد بدید )

خب ادامه ) از غار خارج شدیم تصمیم گرفتیم بر گردیم پاریس ولی این بار فی رو هم با خودمون به پاریس اوردیم تا چند ماه استراحت کردیم و دنبال میراکلس ها نگشتیم فی توی این مدت یه جایی رو اجاره کرد و به اون هایی که به ورزش رزمی علاقه دارند اموزش میداد

( دقیق یادم نمیاد کلاس چندم بودن برای همین شما فکر کنید دارن برای کنکور میخوانند ) کلی درس و مشق داشتیم و وقت برای تلف کردن نداشتیم درس هارو با ادرین باهم می‌خواندیم یه روز اون خونه ما بود یه روز من خونه اونا یه روز من برای اون توضیح میدادم یه روز اون برای من فی هم چون همسن ما بود خودش رو برای امتحان اماده میکرد یک روز الیا زنگ زد و گفت ادامه تو نتیجه ←