🤍🖤سیاه و سفید 🖤🤍پارت آخر

از دید ا/ت:اونا پدر و مادرم بودن اومد طرفم م.ا(مادر ا/ت):دخترم اینجا چیکار می‌کنی چه اتفاقی برات افتاده؟ پ.ا(پدر ا/ت):دخترم این آقا کیه؟ ا/ت:خب.... کوک:سلام من کوکم جئون جونگ کوک دوست پسر ا/ت پ.ا:تو..ت....تو...پسر خانواده ی جئون هستی؟ کوک:بله م.ا:خوب چطوری با دخترمون آشنا شدید؟ کوک:تویه دانشگاه پ.ا:دخترم چه بلایی سرت اومده ا/ت:خوب یه تصادف کوچیک بود نگران نباشید

(یک هفته بعد)از دید ا/ت:یک هفته از اون ماجرا گذشته من کامل کوک رو بخشیدم و اینکه دیگه میتونم خودم راه برم و خانواده ی کوک هم با خانوادم صمیمی شدن من اول فکر میکردم که شاید خانواده ی کوک مخالفت کنن ولی نکردن اکثر خانواده ها وعض مالی عروسشون براشون مهمه ولی اونا نه خب نیازی نداشتن.امروز کوک بهم زنگ زد و گفت که حاضر شم که بیاد دنبالم و بریم بیرون منم سریع رفتم و لباسی از تویه کمد برداشتم و حاضر شدم (عکس لباس کوک و ا/ت رو تویه اسلاید های آخر میزارم)کوک زنگ زد و گفت که در خونه منتظره منم از پدر و مادرم خداحافظی کردم و رفتم پایین یه ماشین لامبورگینی مشکی رو دیدم که کوک ازش اومد بیرون رفتم سمتش. کوک:چطوری خوشگله؟ ا/ت:من همیشه خوشگلم😁(پرو نشو) کوک در رو برام باز کرد و سوار شدیم ا/ت:کجا میریم کوک:کجا دوست داری بریم؟ ا/ت:اوممممم.....شهر بازی کوک:باشه

رفتیم شهر بازی خلوته خلوت بود ا/ت:کوک...فکر کنم شهر بازی تعطیله کوک:نه نیست من اجارش کردم ا/ت:😳 کوک:بریم تو دیگه ا/ت:ب...باشه رفتیم داخل و یه عالمه خوشگذرونی کردیم.....سوار چرخ افلک شدیم یه بالاترین نقطه رسیدیم که دیدم کوک جلوم زانو زد و جعبه ای از تویه جیبش در آورد و بازش کرد اون...اون یه حلقه بود(عکسشو تویه اسلاید آخر میزارم) کوک:با من ازدواج می‌کنی؟ ا/ت:کوک....من....اره با اره گفتم لبخنی روی لبش شکل گرفت و حلقه رو کرد تویه دستم کوک:دوست دارم ا/ت:منم همینطور (بعدشم😘)

خب بچه ها تموم🥰😁بریم اسلاید های بعد برای تیپ کوک و تیپ ا/ت و حلقه ی ازدواجشون🤗

تیپ ا/ت👆🏻

تیپ کوک👆🏻(من غش)

اینم حلقه ی ازدواجشون 🤗

اینو همینطوری گذاشتم😁😙(ننه قربونشون بشه تکه کلام من😅😂)