سلام سلام. چطورید ؟ 😁 اگه خوبید بریم سر داستان 👇🏻
( صحبت از زبان جین ) داشتم فکر میکردم که یهو یک صدای رباتی مانند گفت خود تخریبی در ۱۰،۹... داد زدم : باید فرار کنیم بدویین 😱 کاخ خواهر ونسا دو طبقه داشت و ما هم طبقه بالا بودیم. ناتاشا ونسا رو هل داد و شیشه را شکست اونو پرت کرد پایین خودشم پرید پایین ما هم که عجله داشتیم از همون پنجره پریدیم پایین 😬 داشتیم میدوییدیم که یهو شمارش رسید به یک، صفر و کاخ منفجر شد 💥 پرت شدیم جلو... گوشم سوت میکشید 😕 مری بلند شد و بقیه رو هم بلند کرد بعد برگشت سمت ونسا. یخش آب شده بود. ونسا هم به سختی بلند شد پرسید : فراست چی شد ؟ مری : رفت و میخواست مارو منفجر کنه 😐 ونسا عصبانی شد 🙄 خلاصه که برگشتیم به مخفیگاه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
عررررر بالاخره اومد پارت 3333333
هورااااااااااااا
عالی بود😍💓
عالی بود 😂🤩 من خیلی وقت بود منتظر بودم
مرسی 💚
منم خیلی وقته منتظر پارت دو ام 😐💔💔
مینویسم حالا 😂😂😂
منتظر پارت بعدی ام😄❤
چشم ولی باید فکر کنم درست حسابی 😂🤝🏻✨
😂😉
خیلی هم عالی۱😂😐، هرچند من هنوز ناراحتممممم🥸🤝🏻
خوشحاللل باشششش 😂😐
عالییییی
مرسیییی 😻😻😻
اخجووووووون بالاخره منم ناظر یکی از داستانایی که دوست دارم شدمممم😭😂✊🏻💗
جووون 😂😻✨ برای بار دوم گذاشتمش بالاخره شد 😃