
سلام دوستان این اولین تست من هست امید وارم خوشتون بیاد
مرینت صبح از خواب بیدار شدم دیدم دیرم شده سریع رفتم آماده شدم ورفتم مدرسه وای بازم دیر رسیدم دیدم جاها عوض شده وکسی پیش آدرین نیست سریع رفتم وبه ادرین گفتم میتونم اینجا بشینم آدرین مرین اومد وگفت میتونم کنارت بشینم گفتم چراکه نه بشین نشستم ویهو....مدیر اومد وگفت بچه ها امروز حال معلمتون بد بود پس برید خونه هاتون مرینت داشتم میرفتم یهو....
یهو دیدم بازم هوای توفانی ذفتم داخل یه کوچه وگفتم (تیکی دختر کفش دوزکی آماده )وتبدیل شدم دیدم گربه سیا هم داره میاد آدرین دیدم یه نفرشرور شده وای بازم هوای توفانی بود تبدیل شدم ورفتم کمک کفشدوزک اون زود تر اومده بود گفتم سلام بانوی من دختر کفشدوزکی گربه اومد وگفت سلام بانوی من منم گفتم سلام حالا بیا بریم شرارتش رو خنثی کنیم رفتیم وبعد از کلی جنگیدن شکستش دادیم ویهو.....
گربه گفت بانوی من امشب ساعت8 میای بالای برج ایفل من موندم چی بگم گفتم شاید ولی قل نمیدم خداحافطی کردم ورفتم خونه خسته بودم گفتم تیکی خال ها خاموش وتبدیل شدم به مرینت تیکی اومد گفت مرینت گرسنمه یه ماکارون بهش دادم ورفتم روی تخت دراز کشیدم یهو.....
یهوباصدای مادرم بیدار شدم میگفت بیا شام حاضره داشتم میرفتم که یهو تیکی گفت قرار امشب با گربه یادت رفته دیدم ساعت هفته به تیکی گفتم حالا1ساعت وقت دارم رفتم شام خوردم وبعد تبدیل شدم ورفتم گربه منتظر من بود رفتم پیشش وگفت سلام بانوی من گربه سیاه دیدم کفشدورک اومد گفتم سلام بانو اونم سلام کرد وگفتم منتظرت بودم کفشدورک منم گفتم سلام وگربه گفت یه لحظه وایسا تابرم وبیام یهو....
یهو گربه اومد وگفت امشب کلی شگفتی برات دارم اول رفت وپیتزا خرید باهم خوردیم بعد رفت نوشیدنی گرفت وبعد رفت بستنی گرفت وباهم خوردیم کم کم خوابم گرفت وچشمام سنگین شد وخوابیدم ودیگه چیزی نفهمیدم گربه دیدم کفش دوزک خوابه منم رفتم کنارش ودراز کشیدم یهو.....
یهو دیدم کفش دوزک تبدیل شد وای اون......اون.....مری....نت بود باورم نمیشد برداشتمش وبردم از پوشت بوم خونشون گزاشتمش روی تختش وسریع رفتم
مرینت صبح بیدارشدم دیدم رو تختم خوابیدم وای نکه......گربه هویت منو فهمیدم دیدم ساعت شیش و نیمه صبحه رفتم صبحونه خوردم به سمت مدرسه راه افتادم توراه یه نفر شرور شده بود سریع رفتم تبدیل شدم وگربه هم اومد وباهم شرورو شکست دادیم گربه داشت میرفت گفتم وایسا گفت بله بانوی من گفتم نکنه دیشب....یهو ....
یهو دیدم گربه رفته گفتم اشکال نداره الان دیرم میشه باید برم مدرسه آدرین دیدم کفش دوزک میگه نکنه دیشب تافهمیدم میخواد چی بگه سریع از اونجا رفتم مرینت رفتم مدرسه دیدم ادرینم اومده رفتم پیشش نشستم 5ساعت بعد از زبان مرینت کلاس تموم شد رفتم خونه وبه تیکی گفتم الان اون میدونه من کیم چقدر بد یهو تیکی گفت روز اولی که استاد فو میخواست معجزه گر هارو به شما بده به ما گفت روزی میشه که گربه وکفشدورک باید هویت همو بفهمن والان تازه دیر هم شده
ادرین رفتم خونه وداخل اتافم یهو پلگ اومد گفت یه تیکه کممبر مبده دارم میمیرم بعد بع پلگ پنیر دادم وگفتم چطوره منم هویتم رو به کفش دوزک بدم (راوی پلگ هم حرف های تیکی رو به ادرین گفت)بعد ادرین گفت پس میرم خونشون وبهش هویتم رو میگم پلگ تبدیل گربه ای
ببخشید جای هیجانی کات کردم تست بعدی رو زود میزارم بای بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام به همگی پارت بعد منتشر شد
ممنون بابت نظرات
عاللی بود
پارت بعدی رو خیلی زود بزار