6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝘳ꫝ༆ انتشار: 3 سال پیش 154 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
"هر چند فکر نمیکردم بشه غافلگیریش رو جبران کرد!
اون حسی رو که وقتی بعد از یه هفته دعوا، توی کنسرت و روی استیج صدام زد تا بیام بالا و بعد جلوی اون همه آدم ازم خواستگاری کرد رو نمیشد با کارهای ساده مثل این ها برگردوند! باید یه کار بزرگ تر انجام میدادم و اون چی بود!؟"
لب پایینم رو که به لطف رژ گرون قیمتی قرمز شده بود، به آرومی گاز گرفتم و نگاهم رو به تصویر خودم توی آینه دادم.
به خواسته هوسوک آرایش زیادی نداشتم و همین هم عالی بود!
آرایش غلیظ هیچوقت هیچکس رو زیبا نمیکنه!
با صدای هوسوک از پشت در اتاق، آرایشگر خنده ای کرد و عقب رفت:
_بلند شو که الان صبر آقا داماد لبریز میشه!
خندیدم و بلند شدم. رو به آرایشگر کردم و لبخند زدم:
_ممنونم ازت!
لبخند زد. جلو اومد و مهربون و ملایم گفت:
_امیدوارم خوشبخت شین!
لبخندم رو بیشتر کردم و نگاهم رو با خجالت به پایین دادم:
_بازم ممنون!
آروم خندید و تورم رو روی صورتم درست کرد.
قلبم شدید به سینم میکوبید و دست هام عرق کرده بودن.
هیجان و استرس زیادی وجودم رو فرا گرفته بود. از طرفی ذوق وصف ناپذیری داشتم.
این که میخواستیم به طور رسمی برای هم بشیم ذوق نداشت!؟ خب معلومه که داشت!
از صمیم قلبم خوشحال بودم! خوشحال بودم از اینکه دیگه لازم نبود نگران باشم! نگران از دست دادنش!
نفس عمیقی کشیدم و محکم بیرونش دادم و سمت در رفتم. به آرومی بازش کردم و قدمی بیرون رفتم که بلافاصله قامت هوسوک جلوم سبز شد.
نگاهم رو از پایین به بالا کشیدم.
کفش های ورنی براق، شلوار مشکی نسبتا چسب، کت مشکی، پیرهن سفید و پاپیون...!
اون لباس های ساده بیش از حد به تنش نشسته بودن و بهش میومدن!
مطمئن بودم که اون میخواست اون روز من رو سکته بده...!
چهره میکاپ شدش وسوسم میکرد همونجا بکوبمش به دیوار و ببوسمش.
چشم های کشیدش وحشی تر شده بودن و بینی قلمیش بیشتر به چشم میومد. گونه هاش برجسته تر دیده میشدن و لب های صورتی و کشیدش آدم رو وسوسه میکردن!
اون به من خیره بود و انگار سعی داشت از زیر تور صورتم رو ببینه ولی موفق نبود!
فقط نگاهش رو سر تا پام چرخوند و بعد متوجه شدم که نفسش رو حبس کرد.
انگار از اون لباس خوشش اومده بود و همین من رو خوشحال میکرد!
میخواستم بعد از غافلگیریش من هم غافلگیرش کنم و ظاهرا موفق هم بودم!
با یادآوریش لبخندی زدم.
هر چند فکر نمیکردم بشه غافلگیریش رو جبران کرد!
اون حسی رو که وقتی بعد از یه هفته دعوا، توی کنسرت و روی استیج صدام زد تا بیام بالا و بعد جلوی اون همه آدم ازم خواستگاری کرد رو نمیشد با کارهای ساده مثل این ها برگردوند! باید یه کار بزرگ تر انجام میدادم و اون چی بود!؟
کنارش موندن!؟ آرومش کردن!؟ عشق ورزیدن!؟ چی!؟!؟!؟ هرچی که بود بالاخره پیداش میکردم و برای هوسوک هم که شده بود انجامش میدادم!
بازوش رو که سمتم گرفت، به خودم اومدم و لبخندی زدم. بازوش رو به گرمی گرفتم و راه افتادم و با هم به سمت ورودی سالن رفتیم.
در های سالن باز و مهمون ها برامون بلند شدن. دوتامون چند لحظه ایستادیم و بعد هوسوک با لبخند به من نگاه کرد و دوباره راه افتادیم.
لبخند های بقیه، اشک های از روی شوق مادرم و نگاه های پدرم، همه و همه ذوقم رو بیشتر میکردن!
بالاخره به جایگاه رسیدیم و رو به روی هم ایستادیم. بازوی هوسوک رو ول کردم و اون به آرومی و با لبخند تور روی صورتم رو برداشت و به عقب هدایت کرد و حریصانه نگاهش رو روی صورتم چرخوند.
دست هاش همونطور خشک شدن و نگاهش روی صورتم قفل شد. یه جوری نگاه میکرد انگار یه الهه جلوش ایستاده!
لبخندی زدم و به چشم هاش خیره شدم و اون بالاخره به خودش اومد. لبخند زد و دست هاش رو پایین آورد و دست هامون رو توی هم قفل کرد.
دست هاش رو به آرومی فشار دادم و کشیش شروع به خوندن متن سوگند نامه کرد و بعد از سوالش، من سوگند خوردم. سوگند خوردم که تا آخر عمرم کنار هوسوک بمونم و عاشقش باشم. سوگند خوردم غم هاش رو با وجودم تسکین بدم و خوشحالی هاش رو لذت بخش تر کنم! و چه چیزی قشنگ تر و لذت بخش تر از این!؟
بعد از من هوسوک هم سوگند خورد. سوگند خورد که تا همیشه عاشقم باشه و همین برای من کافی بود! همین که تا همیشه قلب و روحش برای من باشه...!
مهمون ها بلند شدن و برامون دست زدن و ساقدوش حلقه ها رو برامون آورد.
حلقه طلاش رو برداشتم و به آرومی توی انگشتش کردم. اون هم حلقه الماسم رو برداشت و دستم رو بالا گرفت. عمیق دستم رو بوسید و بعد حلقه رو توی انگشتم کرد و دوباره بوسه عمیقی رو دستم زد.
اون شب...یه چیزی بهتر از یه شب رویایی بود! اون شب وصف نشدنی بود!
با دهن باز دور تا دور عمارت رو برانداز کردم.
این حجم از بزرگی و شکوه برام غیر قابل هضم بود!
هوسوک خندید و دستشو روی کمرم گذاشت:
_بریم بالا رو ببین!
سر تکون دادم و دامن لباسم رو جمع کردم و به کمکش از پله ها بالا رفتم. سمت اتاقی رفت و درش رو باز کرد و کنار رفت و داخل اتاق شدم.
با دیدن اتاق که با ریسه ها تزئین شده بود جلوی در خشک شدم و چشم هام برق زدن:
_اینجا عالیه هوسوک! خیلی بهتر از عالی!
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
دوست داشتم اینم خیلی قشنگ بود 🥺❤️❤️
الهی😍🖇
اجی اون تک پارتی کی میاد؟
من گذاشتمش ولی رد شد با اینکه هیچ چیز خاصی نداشت مطمئنم اگه منتشر میشد بهترین تک پارتی بود که نوشته بودم🙂💔
عالی اجی میشه بعدی از تهیونگ باشه؟
چشم ایندفعه از بچم میزارم🙂💔
ممنون
گذاشتمش تو صف منتشر شدنه🙂
ممنون اجی
سلام صوییتی💖
دلت میخوای ایدل بشی؟
کمپانی 𝐘.𝐇 ایدل میخواد🥺
فقط کافیه توی یکی از تستام به اسم کمپانی𝐘.𝐇 به کاراموز نیاز داره:) بدی و یه تست بسازی به اسم(بیو من برای کمپانی 𝐘.𝐇) 😉
شرایط کامل تو تست قوانین کمپانی 𝐘.𝐇:) هست😉
_او میجو_