
سلام کیوتا😍خدمتتون پارت جدید😘ناظر عزیز این پارت هیچیییییی نداره میتونی خودت بخونی و ببینی😁
___میریم سراغ مری____ فردا روز اول دانشگاهمه. رشتهی هنر و طراحی رو انتخاب کردم ارامش خاصی داره.ولی برنامههام با همدیگه تداخل پیدا کرده. چون فردا ساعت ۱۰ صبح قراره برم فیلمبرداری از مدل جدیدی که گفتن میاد. اما دقیقا همون ساعت اولین کلاس دانشگاهم شروع میشه.چیکار کنم؟هیچ دوستیهم ندارم که بخوام ازش مشورت بگیرم. نه مرینت نه! تو ادمی هستی که با تنهایی بزرگ شدی! عادت کردی! اگر نکردی هم باید بکنی! مادرم هم که مغازه داره و کلی دوستای خوب پیدا کرده. چرا من نمیتونم؟ *چرا* این کلمه منو ازار میده! پس دیگه ازش استفاده نمیکنم! الانم باید برنامه ریزی کنم که چهجوری ساعت ۱۰ فردا هم سر کلاس باشم هم از مدل جدید فیلمبرداری کنم. اه از دست تو مارک. اگر میزاشتی بعد از دانشگاه یه کاری پیدا کنم اینقدر مشغلههای الکی نداشتم. 《ادرین》فیلیکس؟ادریانا؟ امادهاید؟ ادریانا:اره داداشی من چمدونم رو بستم میتونیم بریم اما فیلیکس هنوز توی اتاقشه. _میرم ببینم چرا نمیاد__تقتق__ فیلیکس:بیا تو. _وقتی رفتم داخل دیدم خیلی متمرکز روی لپتاپش داره نگاه میکنه. داری به چی اینقدر با دقت نگاه میکنی؟ وقت نداریم پروازمون کمی دیگه تِیکآف میکنه ها. _میدونم دارم راجعبه دانشگاه جدیدمون تحقیق میکنم بالاخره باید بدونیم چه محیطی داره دیگه.
ادرین:کلافه پوفی کشیدم و شقیقههام رو فشردم و گفتم:اخه تو چرا اینقد وسواسی فیلیکس!یه دانشگاهه دیگه! فیلیکس همیشه روی کار هایی که انجام میداد تا صد قرن قبلش راجعبهش تحقیق میکرد.باشه تموم شد؟وقت نداریم.ادریانا هم منتظره. _لپتاپم رو بیمیل بستم و چمدونم رو از زیر تخت در اوردم و گفتم:خیلی خب داداش بریم. 《تویپرواز》ادریانا:داداشی؟ _جونم؟ _تا حالا به این فکر کردی که چرا بعضی اوقات یکدفعه ناراحا میشی و بدون دلیل میری توی خودت؟ _خب خودتم خیلی خوب میدونی که زیاد توی کودکیم اسیب دیدم. _خب منم همیناتفاقایی که واسهی تو افتاد برام اتفاق افتاد ولی اینطور نیستم که یهو ناراحت بشم و اینکه معمولا شاد هستم. _ادریانا قصد خوبی کردن داره ولی زیادی حوصلم رو سر میبره چون اصرار های الکی میکنه. اما خواهرمه و دوسش دارم برای همین لبخند مهربونی زدم و گفتم: در تلاشم برای خواهر کوچولوم ادم شادی بشم. _ممنونم داداشی. _سرشو گذاشت روی شونم و خوابید. منم بدم نمیومد تا برسیم پاریس کمی بخوابم. ابی که توی کنسول صندلی هواپیما بود رو برداشتم و چند قُلُب خوردم و بعدش خواستم بخوابم که فیلیکس که ردیف جلویی بود نظرمو به خودش جلب کرد
بازم داشت توی سایت دانشگاه میچرخید. اه این پسر چقدر حساسه.بهتره زیاد بهش سخت نگیرم هرچی نباشه داداشمه. (شوکهنشید از رویصمیمیت میگه) چشمام گرم شد و خوابیدم. 《رسیدن》 ادرین:داشتیم با ماشینی که پدرم برامون فرستاده بود به سمت خونهای که واسمون خریده بود میرفتیم،،، باران میومد. داشتم از شهری که ۱۴ سال بود ندیدمش لذت میبردم که اون قطره های باران سمج حال خوبمو خراب کردن، از بچگی از باران خوشم نمیومد. یادمه اخرین باری هم که پاریس رو دیدم باران میبارید و من حس بدی که اون لحظه داشتم رو به خاطر میارم اما علتش رو نه! چشمام رو بستم که دیگه اون قطره هایی که روی شیشهی ماشین با هم به شدت مسابقه میدادن رو نبینم. 《در خانه》ادریانا:وای چقدر اینجا قشنگه،،،بابایی خیلی خوب میدونه چه چیزای زیبایی خلق کنه. ادرین:اره خب اون یه زمانی قبل از اینکه وارد کار مدل بشه معمار بوده.مادر هم توی معماری باهاش اشنا شده بود. بعد از گفتن این جمله سهتامون سرمون رو به نشونهی ناراحتی پایین بردیم. فیلیکس که مشخص بود میخواست جَو رو تغییر بده گفت:
بچه ها بیاید اتاقامون رو بچینیم و بعدش بیاید یه فیلم طنز ببینیم. ادرین:فیلیکس؟ تو خوبی؟ _اره چرا بد باشم؟ _تو فارت غمه و فیلمای تراژدی میبینی چی شد که گفتی طنز!!!! _اره خب.ولی یه حس کِسلی میکنم گفتم شاید برای یکبار هم که شده با هم بشینیم فیلم طنز ببینیم. _خیلی خب.خودمم دوست نداشتم فیلم طنز تماشا کنم ولی برای اینکه زد حال نزنم موافقت کردم.از اونجایی که زیادی منظم و قانونمند بودم خواستیم هممون بریم توی اتاقامون که برگشتم بهشون و گفتم:راستی!! ساعت ۹هه فیلیکس:خب؟ _ساعت ۱۰ باید همگی خواب باشیم! ادریانا:اه داداش اینقد زدحال نزن. _قانون قانونه! _خیلی خب. 《مرینت》داداشم معمولا اواسط شب میاد خونه. برای اینکه خستگیش از تنش در بره یه شام خوشمزه واسش پختم تا وقتی برمیگرده بخوره. 《بعد از رسیدن مارک》سلام ابجی نازم. _سلام داداشی خسته نباشی. _ممنونم عزی.... وایسا ببینم این چه بوییه که داره میاد!!! _لبخند دندون نمایی زدم و با عشوه گفتم:ابجی جونت واست غذا درست کرده.سرد میشه هااااا. _الهی من قربون این کَدبانو بشم که از ماه بهتره. _این جمله چنان واسم اشنا میومد که یهو سرم تیر کشید ولی نزاشتم مارک بفهمه برای همین گفتم:اممم برو بخور دیگه. _چشمممم!در حال خوردن بودم که پا دهان پر گفتم:الان که میبینم اینقد دسپختت خوبه عمرا دیگه بزارم از&دواج کنی. _لبخند تلخی زدم ولی از ته قلبم گفتم:هیچ مَردی رو نمیتونم بیشتر از تو دوست داشته باشم داداشی. (ببینیم و تعریف کنیم😂😏) اممم میشه من دیگه برم بخوابم؟ فردا سرم خیلی شلوغه قراره توی یک زمان هم روز اول دانشگاه و هم فیلمبرداری از مدل جدید رو بکنم. _مگه ممکنه توی یکزمان؟ _نه اما من از پسش بر میام نهایتا یه خورده دیر میرم سر کلاس. _اوکی عزیزم برو بخواب. _شبخوش
___صبح___ مرینت:*خمیازه* وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۹ و نیمه و فقط نیم ساعت وقت اماده شدن دارم...سریع دویدم سمت کمدم... باید امروز توی اون شو مدلینگ جلوی همهی خانمای زیبا و شیک کم نیارم. مارک همیشه بهم میگه رنگ ابی خیلی بهم میاد، منم سلیقش رو قبول دارم. پس یه هودی کوتاه اسمانی که روش barbie نوشته شده بود با رنگ صورتی پررنگ پوشیدم و یک شلوارجین مشکی و کفشای نو ای که خریده بودم طرح آلاستار بودن و ابی بودن رو پوشیدم و کیف مشکیم رو همراه با دوربین فیلمبرداریم برداشتم و خواستم برم بیرون که مارک هوار کشید:هوی اینقد زیبا شدی نزدیک پسرا نشیاااااا. _کمی خندم گرفته بود منو چه به این حرفا اخه. و گفتم: چشم داداشی و در رو بستم و راهی مراسم مدلینگ شدم. 《ادرین》باید امروز کُت طوسی و شلوار مشکی سادهای که پدرم واسهی شو درنظر گرفته بود پوشیدم و ادکلن زدم. و رفتم از فیلیکس بپرسم که اماده شده یا نه که دیدم اماده نشسته و پوکر داره نگام میکنه...چی شده؟... _والا هیچی ما که تماشا چی هستیم شمایید که قراره روی صحنه برید و ژست بگیرید. _اوه داداش کنایهای صحبت نکن خودت که میدونی من از زیاد دیده شدن خوشم نمیاد پدرم میگه. _خیلی خب بیا بریم. 《مرینت》 اونجا روی صندلی ویژه نشستم چون باید فیلمبرداری میکردم ولی لقب خاص و مطرحی نداشتم. منتظر بودیم مدل جدید بیاد. این شو مدلینگ خیلی متفاوت بود. هیچکس نمیدونست مدل کیه. میگن خیلی جذابه. ایش بدم میاد حرفای آبکی... یهو لامپا خاموش شد و یک نور سفید دایرهای شکل روی صحنه روشن شد و یک پسری که هنوز چهرهاش مشخص نشده بود شروع به جلو اومدن و ژست گرفتن شد
وقتی نزدیک تر شد سریع دوربینم رو برای عکاسی در اوردم و شروع به فیلم برداری کردم... من مدل های زیادی توی عمرم دیدم ولی این یکی از همشون زیبا تر بود.،، اینقدر نورافکن نورش زیاد بود که بازم نتونستم درست چهرهاش رو ببینم.... 《ادرین》 یه حس عجیب و غریبی داشتم من نهایتا با دونفر خوش و بش میکنم اونم ادریانا و فیلیکس بودن تا حالا این حجم جمعیت رو یکجا ندیده بودم.... خیلی عجیب بود... داشتم برای عکاس ها ژست میگرفتم که یهو یک جفت گوی بلورین برق زدن... ابی! خیلی ابی! درواقع اون یه دختر بود... یکی از همون عکاسا،،،،، اما به خودم اومدم و دیدم نباید به هیچ چیز جز ژست گرفتن فکر کنم... نباید اولین شو مدلینگم رو خراب کنم،،. بیخیال ژست گرفتم و پس از ۲۰ دقیقه ژست گرفتن و اینا بالاخره تمام شد... منم برگشتم پشت صحنه که عکاس ها ریختن سرم... مرینت:خیلی خب.. الان تمام شد پس وقت مصاحبه هست... نزاشتم بقیه فیلمبردار ها جلو تر از من برن چون هیچکس بهتر از من اطلاعات از کسی نمیکشه! امم خیلی خب بقیهی مردم رو کنار زدم و با دوربین به سمت پسره رفتم... سلام اقای محترم میشه خودتونو معرفی کنید؟ ادرین:انگار باید خودنو معرفی میکردم خب اولین بارم بود گیج شده بودم... تندتند گفتم:سلام من ادرین اگرست هستم.. _ایا این اولین شو مدلینگ شمائه؟ _بله،درسته! ۴سال در نیویورک اموزش دیدم و درحال حاظر این اولین شو مدلینگ من هست... ببخشید من باید برم... کلافه پوفی کشیدم و با خودم گفتم: همه چی عالی بود ولی چرا اون چشما اینقدر.... نمیدونم مردم یه ادم چشم قشنگ ببینن ذوق میکنن یا بهش میگن زیبایی... اون چشما زیبا بودن ولی منو ازار دادن.... امیدوارم دیگه توی بقیهی مراسم هایی که برگذار میکنیم نیاد... وای ساعت ۱۰ و نیمه! دانشگاههههههه! فیلیکس اومد سمتم که سریع گفتم:فیلیکس وقت صحبت نداریم فقط بجنب که باید بریم سمت دانشگاه
نتیجه کارتون دارم😘 امیدوارم خوشتون اومده باشه و لطفا نظراتتون رو توی کامنت بهم بفرمایید و اگر خوشتون اومده لطفا لایک کنید🧡💙ناظر عزیز این پارت هیچ چیزی نداشت لطفا منتشر کنید ممنونم😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام ادمین قشنگم پستات خیلی قشنگن❤
واقعا از معدود داستانایه که خیلی خوشم اومد❤
اگه جدی به درد و دل نیاز داری پیوی بهم پیام بده آجی کوچولو من تو مشاوره و شنونده بودن استادم❤
هوروت کمک نیاز داشتی فقط یه پیام😙
ممنونم زیبا از تعریف های قشنگت و دل مهربونت
عالیهههههههههههههههه
عالی آجی من برم این دو پارت رو بخونم ازبس مشق دارم طول میکشه بیام بخونم😁🙂
ممنونم اجی
راستی پارت بعدی تو بررسیه خیلی وقتهههه
نمیدونم چرا اینقدر داستانا تویه برسیه
ابجی جونم خودت منو میشناسی و میدونی که چقدر دوستت دارم و نمیخام تو ناراحت باشی منم همینتوریم و توی اینستاگرامم همه منو مسغره میکنن ولی باز کم نمیارم امیوارم کامنتمو تا اخر بخونی و تصلیم نشی دوستت دارم عشکم بای
قربونت بشم اجی قشنگم مممونم کیوتکم.دوستتون دارم❤
😘😘
ادامهی کامنت قبلی👉.....اون هم حتما قبول میکنه.وقتی که باهاش رو به رو شدی بهش میگی که من گفتم میخوام ببینمت تا بهت دلیل جواب منفیم رو بهت بگم.واگه هم دلت خواست میتونی ازش بپرسی که چرا عاشقت شده و دلیلش چی میتونه باشه.🤔🤔
فقط قربونت برم سعی کن با آرامش حرف بزنی و مثل دفعهی اول که بهت ابراز علاقه کرد سرش داد نزنی،وبا منطق جلو برو و خیلی راحت بهش بگو که من فقط تو رو به عنوان برادر دوست دارم.بدون هیچ ترسی.😘😘😘😘😘
امیدوارم که این روشی که بهت پیشنهاد کردم کمکت کنه فدات شم.
اصلا هم نگران نباش.
ممنونم اجی جونم بابت کمکهایی که کردی
ببین ما اشتی کردیم حالا چجوری رو توی نظرسنجیم که اسمش پیوی هست میگم لطفا اونجا بخون اجی جونم
راستی آجی در مورد همین ماجرا یه چیزی بهت میگم امیدوارم از دستم دلخور نشی قربونت برم.
طبق اون چیزی که گفتی پسر عموت بهت ابراز علاقه کرده.و تو هم سرش داد زدی و بهش جواب منفی دادی.
به نظر من خوشگل من شما بهش یه فرصت بده.منظورم از فرصت این نیست که عش/قش رو بهت ثابت کنه.نه.منظورم اینه که وقتی دوباره زنگ زد تو جوابش رو بده.میدونم فدات شم سخت و استرس بدی میگیری.اما باید باهاش مقابله بکنی.من کاملا درکت میکنم...بعد از اینکه جوابش رو دادی بهش بگو که باهاش میخوای صحبت بکنی.ادامهتوی کامنت بعدی........👈
اجی جونم امشب همو دیدیم و صحبت کردیم الانم کنارمه و داره میبینه😂
واییییییی😍😍😍😍
خیلی برات خوشحالم.
خوبه که پسر عموت منطقیه و زکد باهم آشتی کردین.
خوشحال شدم عزیزدلم.
امیدوارم دیگه ناراحت نباشی.حالا به خاطر هر دلیلی.❤❤❤❤
سلام فردی که داری راجعبهش حرف میزنین منماااا😉😂
شرمنده.ولی من قصد توهین نداشتم.برعکس ازتون تعریف کردم که شما منطقی هستید که اینقدر زود با آجی فرنوشا آشتی کردین.😍
اگه ناراحت شدین شرمنده😅
سلام آجی🖐
امیدوارم بعد از این اتفاقی که گفتی هنوز حالت خوب باشه.
قربونت برم به نظر من تو از یه ج ه ت دیگه نگاهش بکن و دید مثبت بهش داشته باش.
به این فکر بکن که خدا تو چقدر جذاب و کیوت خلق کرده که پسر عموت که رابطهی خواهر برادرانه داشتین عاشقت شده.
همیشه که نباید ب د هاب منفی رو دید.
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛💛
قربونت بشم اجی ممنونم اما من اونقدرا زیبا نییتم که پسری به دلیل چهرهام عا^شقم بشه
خیلییی عالی بود اجییی😍❤
قضیه رو فهمیدم اجی.. متاسفانه مشاور خوبی نیستم😅ولی باید قوی باشه همون فرنوشا همیشگی
امیدوارم خیلی زودتر پسر عموت به خودش بیاد❤
ممنونم ابجی جونم توی پارت بعدی یه سری چیزا هست که میگم، نیازی به مشاوره نیست اجی تو همینقدر که باحال و خوبی کافیه🧡
اجی جو یک نظرسنجی گذاشتم به نام پیوی من برای درد و دل با اجیا..... اونجا کاری داشتی بگو
اجی پارت بعد رو کی میزاری
شب میزارم شاید فردا منتشر شد
باشه ♥️♥️♥️
اجی عزیزم قربونت برم خودتو ناراحت نکن پسرا همینن بهشم فکر نکن اگر واقعا خوشحالی تو رو نیخواست ناراحتت نمیکرد اگرم مشکلی داشتی بهم بگو مثل کوه بشتتم
الهی دورت بگردم اجی جونم خیلی دوستت دارم ممنون که کنارمی. پسرعموم همیشه پشتم بود.مثل داداشی که ندارم. الان من دارم تاوان چیو واسش پس میدم!!!!؟؟؟؟
لطفا جمع نبند همشون اینجوری نیستن
منظورم به پسر عموی فرنوشا جان بود نه شما عزیزم
ما پسرا چه گناهی داریم ؟