
سلام دوستای گل چطور مطورین این پارت ۱۱ تقدیم شما....الان هم ساعت ۱۳:۴۲ دقیقه بعدازظهر هست و در تاریخ ۱۷ دی ماه ۹۹.....خواستین بخونین و نظر بدین دوستای گل🌷🌷🌷🌷🌸🌸🌸🌸🌸⚘🌻🌻⚘🌻🌷🌸🌷🌷🌻
از زبان مرینت👈حالم خوب نبود....همه چی از اول شد..دوباره باید فراموش کنم همه چی رو دوباره از اول....همه چی همه چی از اول شد...اون صحنه ها.....اون حرفها..همه اش....خدایا من چه گناهی در حقت کردم.؟؟؟چرا باید بعد از ۱۹ سال بفهمم مامان بابام کین تازه باید بفهمم دیگه ندارمشون..چرا از اعتمادم از دوستیم سواستفاده بشه...نمیخوام دیگه نمیخوام زنده بمونم😢😭😭و اشکهام رو گونه ام جاری شدن....پشت در همینطوری گریه میکردم یه دفعه همه جا تاریک شد یه صدای برخوردی اومد صدای چند نفر که میگفتن مرینت!و دیگه هیچ چیزی نفهمیدم.....از زبان الیا👈مرینت بزار بهت بگم....میخواستم بهش توضیح بدم میخواستم دیگه ازم تنفری نداشته باشه.....ولی چیزی تغییر نکرد انگار بد تر شد..ازم متنفره..خدا من چی کار کردم..یه دفعه صدای افتادن چیزی اومد تو اتاق مرینت..همه رفتیم بدو بدو سمت اتاقش اما در قفل بود....هرچی صداش زدیم جواب نداد...دیگه داشتم نگران میشدم...که داداشش گفت باید درو بشکونیم....بعد با نینو و ادرین درو سعی کردند بشکونن که شکوندن..مرینت بیهوش افتاده بود پشت در و سرش خورده به پایه میز...سرش خونریزی داشت...داداشش ب.غ.ل.ش کرد و سمت ماشینشون رفتن...به ما هم گفتن بریم.....
بیمارستان...بردنش به بخش..دکتر هم گفت به خاطر شوک عصبی و ضعف وارد شده بهشه..الان ارامبخش زدیم حالش بهتره...خیالم راحت شد...یه نگاه به خواهرش کردم خیلی شبیه مرینت بود...انگار دستگاه کپی اونارو کپی کرده که ازم سوال پرسید...از زبان میرا👈حال خواهر گلم خراب شد...دوستاش ادمای بدی به نظر نمیان اتفاقا انگار خیلی ساده و پاکن...بزار از دختره بپرسم....ببخشید اسم شما چیه؟(میرا×الیا^)^من..من الیا هستم ...الیا سزار×خوشبختم میرا ملانیو هستم...^همچنین...×میگم میشه داستان دعواتون با مرینت رو برای من بگین اخه به نظر ادمای بدی نمیان....^اها..الب...ته همه چی رو برای خواهرش گفتم...×خیلی تعجب کرد..گفت:خیلی عجیبه اخه مرینت میگه شما اونجا بودین...خودتون بهش گفتین نمیخواین باهاش دوست باشین....^نه اینطور نیست من مرینت رو از جون و دل دوست دارم به خاطر رفتنش ۵ ماه مشاوره میرفتم...افسرده شده بودم کارم گریه بود...الانم که اومدم به خاطر ناراحت کردنش نیومدم...اومدم دلیل کار بدمون رو بپرسم اومدم ازش بپرسم چرا باهامون دعوا کرده از پیشمون رفته؟؟؟؟؟×لبخندی زدم مطمئن شدم مرینت داشته اشتباه میکرده به الیا گفتم:منم همینو میخوام...اگر میشه اولین کسی که ببینه تو باشی خیلی خوبه اینجا بیمارستانه راحت میتونی باهاش حرف بزنی.^واقعا!!!؟؟؟خیلی ممنون...ممنون...به سمت در اتاق مرینت رفتم...چشماش بسته بود..رفتم دستاشو گرفتم..الیا در حال صحبت کردن با مرینت👈مرینت میدونی دلم چقدر برای تو و کارات تنگ شده بود میدونی این یه سال چی بهم گذشت....مرینت اومدم ازت بپرسم چرا تنهامون گذاشتی؟؟بپرسم اونروز چی دیدی که ازمون دلگیر شدی...مرینت مت دوست دارم...و بعد جریان کامل اونروز رو به مرینت گفت....(توجه مرینت بیهوشه ها)همینجوری داشت گریه میکرد...که مرینت گفت:واقعااااااااا؟؟؟؟؟^ت..تو بهوش اومدی مرینت😢😢😢😭😭😭با گریه ب.غ.ل.ش کردم....(مرینت* الیا^)*ب.غ.ل.م کرد احساس ارامش داشتم انگار یه حسی میگفت دوباره میتونی بهش اعتماد کنی...میگفت اون راست میگه...به حسم توجه کردم...محکم تر بغلش کردم...گفتم:اره اره بهوش اکمدم...الیا میخوام دوباره باهات دوست باشم......
^مرینت داری راست میگی؟؟؟شوخی نمیکنی؟؟؟*نه تصمیم گرفتم دوباره همون دوتا دیوونه بشیم...کنار همدیگه....^وای مرینت خیلی خوشحالم خیلی خیلی ازت ممنونم مرینتم...*😊میگم اگر ادرین اومده به شما گفته که من نمیام...پس شما چطور اونجا بودین؟؟؟^من نمیدونم مرینت ولی اگر از ادرین بپرسیم شاید بدونه...*نه...نه نمیخوام باهاش چشم تو چشم بشم...^هنوز دوسش داری؟*چچ..چی..میگی بابا نه اون الان با کاگامیه...حتما هم خیلی خوشبخته...^مرینت اینطور نیست...ادرین دیگه با کاگامی نیست...*میشه بگی با کیه؟^والا به منم نگفته..حالا میرم بهش میگم بیاد...*نه الیا..نه..^ادرین قشنگ برای منو مرینت توضیح بده....که دقیقا اون روز چه اتفاقی افتاد؟(ادرین#)#خوشحالم حالت خوبه مرینت...*مم...منون#خوب الیا و مرینت من بعد از اینکه اونروز از پیش مرینت رفتم دیگه پارک نیومدم...تا روزی که قرار گذاشته بودیم..وقتی اومدم هیچ کسی رو ندیدم رفتم پارک های اون دوروبر رو هم گشتم اما کسی نبود...منم فکر کردم قرار کنسل شده برگشتم...*ولی من دیدم دقیقا تو هم بینشون بودی همه بودن...اگر اینطوریه کار کی میتونه باشه،؟؟؟؟؟#نمیدونم...^مرینت...خالا خودتودرگیرش نکن...میگم یه سوال...تو ،تو این یه سال چی کار میکردی دوستی نداشتی فقط خواهرت بود...*الیا داستانش طولانیه راستش من ۳ روزی میشه فهمیدم میرا و مارتین خواهر و برادرم هستن...ولی با کلویی دوست صمیمی بودم...الان هم هستم...واااای کلوییی دیروز ساعت ۶ باهاش قرار داشتم .... وای گوشیم...^واقعاا با کلویی شما که باهم دشمن بودین #راست میگه الیا..*نه اشتباه نکنین خیلی خوش قلب و مهربونه....ما باهم خیلی خوبیم....
^وای حسودیم شد...*😆😅....ببخشید میشه یه لحظه به میرا بگی بیاد...^البته راستی خواهرت خیلی خوشگله ها مثل خودت...*ممنون...#خوب دخترا من فعلا میرم شما حرف بزنین...^باشه...مرینت به ادرین گفتم ع.ا.ش.ق.ش.ی....*چچچ...چییییییی گفتیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟الیاااا میکشمتتتت^فعلا دستت بهم نمیرسه هههههه😆😆😅😅😅*الیااااااا×وااای گوشم کر شد....میبینم باهم اشتی کردین افرین نی نی کوچولو ها....^بله اشتی کردیم...راستی نرینت باهات کار داشت میرا....*واو انگاری شما هم خیلی خوب باهم گرم گرفتین....×بله الیا خیلی خوبه...راستی باهام چی کار داشتی؟؟؟*ببخشید میرا گوشیمو ندیدی فکرکنم منفجر شده...^چراا؟..*از تماس های کلویی..^😅😆..×بفرما...*بلهههه ۱۳۴ تا تماس از ساعت ۵ دقیقه به ۶ دوروز قبل....الو سلام کلویی..(کلویی $)$الو سلام دختره بی عقل خنگ چرا جوابم رو نمیدی هااااااا*وااای بابا چرا خروس جنگی میشی کلی چیز هست که باید برات بگم... $خوب الان بگو..*نمیتونم که بیمارستانم الانم میخوان بیان گوشیمو بگیرن... $چییییی؟؟؟ بیمارستان صبر کن الان میام فقط ادرس..*نمیخواد بابا...زحمت نده خودتو.. $حرف مفت نزن ادرس بده ...*باشه یادداشت کن...فلان فلان فلان......*بچه ها الان کلویی میاد....۱۰ دقیقه بعد...............
$واییی مرینت نباید یه خبر بدی قلبم اومد تو دهنم..*بابا بچه دوساله که نیستم...راستی کنارت رو ببین... $آ...آلیاااااااا اما تو کجا اینجا کجا؟؟مگه باهم قهر نکرده بودین؟؟؟^چرااا ولی اشتی کردیم...اومدم دنبال مرینت.... $هورااااا خیلی خوبه.....پس الان شدیم ۴ تا دوست باهم دیگه...*۵ تا...یه نفر دیگه هم هست...لونااااااخیلی خوب شد...من که خیلی خوشحالم...الیا بالاخره یه جا کنجکاوی و سمج بازی هات به درد خورد...^بلهههه دیگه بعد باهم زدیم زیر خنده(هر هر نمکدونا😐😒😒)×مرینت راستی برنامه ریزی کردم فردا همه باهم بریم پاریس.... $بچه ها ولی نمیتونم بیام...×لوس بازی در نیار نیای مثل گونی سیب زمینی میبرمت....و بعد از اصرار های فراوان کلویی لوس بازی رو گذاشت کنار و راضی شد بیاد...بعد الیا پرسید که لونا کیه؟*لونا دخترخاله عزیزمه....راستی میرا لونا هم میاد دیگه؟؟؟×مگه میشه مارتین بیاد و لونا نیاد..*اره راست میگی...بعد تمام ماجرا رو برای بچه ها تعریف کردیم و تعداد لبخندهای شیطانی افزایش یافت😈😈😈😈
فردا صبح 👈(مارتین÷میرا*مرینت×)×بابا بیا دیگه چقدر لفتش میدی....÷صبر کن الان میام دیگه شما چقدر عجول هستین...*میرا جان داره خودشو برای لونا خانم خوشتیپ میکنه..مگه نه؟؟؟؟÷بابا مسخره بازی در نیارین اه..یه چیز یاد گرفتینا...*میرم بهش میگما!!÷مرینت تو که بی رحم نبودی....*حالا هستم...بزن قدش خواهری و با میرا بزن قدش کردند...همه اومدن و رفتن سمت فرودگاه....در هواپیما ساعت ۴ نصفه شب با مرینت خفاش و میرای خفاش روبه رو ایم👈*میرا از زاویه های مختلف عکس بگیر...×باش باش...وای این دوتا چقدر بهم میان(نکته لونا و مارتین کنار هم خوابیدن...مثل مرینت و ادرین تو قطار خوابیدن...ولی دستای همدیگرم گرفتن...الهی😢😘)*اینم نقطه ضعف مارتین و لونا با این راحت تر اذیتشون میکنیم...×قربونت برم که به خودم رفتی...😘😘😘.....چند ساعت بعد در پاریس👈(الیا^مرینت*مارتین÷میرا×لونا=ادرین#کلویی$نینو%)=وای چه خوشگلههههه÷اره خیلی قشنگههه^اینم پاریس مرینت شهری که یه سال باهاش قهر کردی...#%خوش اومدی...*ممنون.. $چقدر تغییر کرده هاا مثلا یه سال گذشته فقط....×تا به حال پاریس نیومده بودم خیلی قشنگههه.....*خوب بچه ها منو مارتین و لونا و میرا میریم هتل...شماها هن میاین هتل.... $نه مرینت جان من میرم پیش بابا و مامانم(توجه مامان و بابای کلویی بعد از رفتن کلویی به ایتالیا تو پاریس زندگی میکنن)^منو نینو هم میریم خونه خودمون...#منم که جام مشخصه خونه خودمون...*اها حیف شد کاش باما میومدین..ولی باشه....میخوام بچه های دوران دبیرستان رو ببینم..^حتما فردا هماهنگ میکنم. *باشه خداحافظ از همه خداحافظی کردیم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم..مامان سابین بود...(مامان سابین@مرینت*)*سلام مامان سابین چطوری؟؟؟@سلام دختر گلم تو خوبی کجایی؟؟*با اجازتون پاریسم @واقعااااا؟؟؟؟بدویین بیاین شیرینی فروشی....*نه مامان مزاحمتون نمیشیم میریم هتل...@مرینت اگر نیای حلالت نمیکنم...*ماماننننن؟؟؟؟ باشه باشه الان میایم....خداحافظ@باشه پس بیاین هاااااا....بچه ها مامان سابین بود تهدید کرد اگر نریم پیششون...حلالم نمیکنه..همه زدیم زیر خنده😅😅😂بعد رفتیم خونه مامان سابین و بابا تام
*سلام مامان سابین ....سلام بابا تام...مامان و بابام باهم:سلام خوش اومدیننننننن....*بعد از کلی احوالپرسی...لونا رو بهشون معرفی کردم....هممون رفتیم طبقه بالا...(نکته لونا هویت میرا و مارتین رو از اول میدونه...برای همین قابل اعتماده مرینت هم بهش هویتشو گفته...)*بچه ها من میرم تو پاریس یه گشتی بزنم یه دوست قدیمی هم ببینم و بیام....همه باهم:باشه برووو....تیکی اسپاتس ان...و رفتم تو پاریس بگردم داشتم همینطوری میرفتم که یهوووووووووووو.......
گربه رو دیدمممممم...رفتم سمتش...از زبان ادرین بعد از اینکه رفت خونشون👈اومدم خونه به پدرم سلام کردم یه جوری شده بود...انگار مهربونتر شده بود نمیدونم...دلم تو این دوروز برای پاریس تنگ شده بود..دوباره به امید اینکه شاید امروز کفشدوزک اومده باشه دوباره رفتم تو پاریس گشت بزنم که یه صدایی شنیدم خیلی اشنا بود....درسته...صدای کفشدوزک بود سمت صدا برگشتم...کفشدوزک بود...باورم نمیشه.....خودش بود....رفتم سمتش ..از زبان مرینت👈رفتم پیش گربه خیلی دلم براش تنگ شده بود...محکم بغلش کردم..اونم منو بغل کرد....ازم پرسید:اومدی پاریسسسس واقعاا میمونی دیگهههه؟؟؟؟جواب دادم:نه برمیگردم دوباره نیویورک.....یه دفعه حالش گرفته شد...گفتم:اخه من مجبورم گربه برای منم سخته اما بایدبرم نیویورک...همه چیم اونجاست!!گفت:درک میکنم...خیلی خوشحال شدم دیدمت ...میشه یه عکس باهم بگیریم؟...گفتم:البتههههه...بعد یه عکس گرفتم...موقعی که داشتم میرفتم..گونشو ب.و.س.ی.د.م و خداحافظی کردم و رفتم.......
انچه خواهید خواند.......واقعا میتونی اینکارو کنیییییی؟؟؟؟؟؟؟_معلومه که میتونمممم.....دیگه وقتشهههه وقت انجام کارررررر
دوستان گل الان ساعت ۱۱ و ۵ دقیقه شب هست و روز ۱۷ دی ۹۹....امیدوارم خوشتون اومده باشه...خواستین نظر هم بدین ممنون🌻🌻🌻🌷🌷🌷⚘⚘⚘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ممنون لاوم😘😘😘😗😗😘😗😘😗اره ژست گرفتنای لیسا خیلی باحاله😂
اوهوم :)
خیلی قشنگ بود :)
واقعا دستت درد نکنه داستان مینویسی برامون :)
خیلی ممنون عزیزم داستان شما هم خیلی قشنگه متینا جون مشتاقانه منتظر پارت بعد هستم
مرسی عشقم نظر لطفته :)
پروفت خیلی خوبهههههه (فضولیم گل کرد ببخشید :/ )
نوشتمش لاولی
به نظرت وقت داری یه تست فکت بزاری؟
تست فکت؟؟؟؟باشه گلم حتما وقت کنم مینویسم
عشقم قسمت بعدی داستانم منتشر شد. وقت کردی به خوان نفس
خواندم عزیزم و فوق العاده بید 🌷
بمیرم ۱۱ روزه گذاشتی؟؟؟؟چقدر طول کشیده بابا صبر ایوب رو داری من الانشم به تستچی پیام دادم گفتم چرا منتشر نمیکنه😐
دور از جون عزیزم💖
اره روز 11 ام بود ک منتشر شد بس اومدم سر زدم خسته شدم😂
و من همچنان منتظرم 😶😜💜
😅شرمنده بررسیش طول میکشه وگرنه من ۶ یا ۵ روزه گذاشتم
اشکال نداره عزیزم پس من چی 11 روزه گذاشتم منتشر نشده😶💔
راستی پارت 2 جونگ کوک و من منتشر شد😁💕
اجی خوشگلم قسمت بعدی داستان رو نمیخوای بزاری؟
گذاشتم گلم منتشر نشده
اها
نفس قسمت بعدی داستانم منتشر شده وقت کردی انجام بده عشقم
ببخشید زهرا نوشتم زهره
عیبی نداره 😅
ممنون زهره جونننن❤❤❤
قربونت برم خوشگلم 😘😘😘