
سلام اینم پارت بعدی
تیکی :چی کار کردی مرینت اون فهمید نباید میفهمید حتی اکوما میشد مرینت :چاره ای نداشتم اگه تو هم جای من بودی همین کار رو میکردی ..اه من میرم بیرون تیکی :صبر کن منم بیام مرینت :نه تیکی ..تیکی :اما مرینت :نه تیکی :باشه هر جور راحتی ...ادرین :من برم بیرون ناتالی :نه ادرین اجازه نداری ادرین :خسته شدم همه چیرو شما میگید وتیکی :چی کار کردی مرینت اون فهمید نباید میفهمید حتی اکوما میشد مرینت :چاره ای نداشتم اگه تو هم جای من بودی همین کار رو میکردی ..اه من میرم بیرون تیکی :صبر کن منم بیام مرینت :نه تیکی ..تیکی :اما مرینت :نه تیکی :باشه هر جور راحتی ...ادرین :من برم بیرون ناتالی :نه ادرین اجازه نداری ادرین :خسته شدم همه چیرو شما میگید و من باید انجام بدم ولی الان وقتش نیست
نگهبان ادرین میره جلوش بایمیسته ادرین :ناتالی ..ناتالی با سرش میگه میتونه بره بیرون ..ادرین :امید وارم یه روزی درکم کنن ..راوی :مرینت و ادرین در حالی که راه میرن به هم دیگه میخورن ادرین :سلام (با حالت غمگین )مرینت :سلام (با حالت غمگین )ادرین :چرا ناراحت هستی مرینت :تو چرا من بیخیال ادرین :بیخیال مرینت :باشه من برم ادرین :صبر کن (اینجا دستش رو میگیره و 💏)
ادرین :ببخشید .امم من دیگه برم مرینت:واو چی شد فکر کنم بهتره برگردم خونه .........مرینت:تیکی .تیکی :چی شده مرینت:ادرین منو بوسید تیکی :چی چی چیکار کرد مرینت :بوسیدددددد تیکی :😳😳🤦🏻♂️
ادرین : عجب اونجا من چیکار کردم پلک:چی کار کردی ادرین :مرینت رو بوسیدم یا همون لیدی باگ رو پلک : چیکار کردی ادرین :بوسیدم پلک :خب ادرین :دیگه خب نداره
و اینطرف :یه دختره به اسم الستا الستا :خب دارم میرسم به فرانسه شنیدم اونجا آب های عجیب غریبی دارن (الستا یه کاشف دریاست )به قول قدیمی ها میرم اونجا تا اتلانتیس رو پیدا کنم (تو هواپیما پسر کنار الستا ):خانم من شمارو میشناسم الستا :نه نمیشناسی پسره :پس چرا دارید با من حرف میزنین الستا :من با همه حرف میزنم پسره :فکر کنم این خانم دیوونس ......الستا :پاریس شهر عشق و عجایب به به
الستا :خب برم پیش دختر خالم ....مرینت چه خبرا مرینت:الستا وای کی اومدی ..الستا:خودت که میدونی من عجیبم مرینت :از دست تو خب بیا بریم اتاقت رو نشون بدم
از اینطرف :پیش فیلیکس ...مامان لازم هست که من برم پاریس مامان فیلیکیس :خب البته من برای ادامه تحصیلت تورو پیش پسرخالت میبرم فیلیکس :باشه .......
بعد از رسیدن به پاریس فیلیکس :خب دوباره اومدم به پاریس نگهبان ادرین :دست نشون میده به فیلیکس :این گودزیلا اه باشه .....مرینت :الستا بیا کمک بیا این شیرینی ها رو ببریم به خونه اگرست ها الستا :باشه .....زنگ .زنگ ...ناتالی در رو باز میکنه مرینت :سلام این شیرینی ها رو مال شماست ناتالی :اره بیارین تو بذارین تو اشپزخونه ..الستا :واو اون پسره کیه مرینت :اون اون فیلیکس هست پسر خاله ادرین الستا :عجب خوشتیپ هست
مرینت :نکنه از اون خوشت اومده باشه الستا :کی میدونه مرینت :😑😑 الستا :مگه چیه مرینت :باشه اونا رو بذار و بیا
خب دیگه داستان تموم شد اگه خواستین ادامه بدم ۵تا نظر مثبت بدین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتما حتما ادامه بده
بعدییییییییییی
عالی بود 😁