
خب باید بگم اگه حمایت کنی پارت میزارم و از الان تا به بعد پارت هام در حال ویرایش هستش
از زبان خودتون : مثل هرروز از خواب بیدار شدم یک تیکه نون تست با پنیر و مربا خوردم و فرم یو ای هم رو پوشیدم و به سمت مدرسه راه افتادم (هروقت*گزاشتم یعنی شخصی داره با خودش حرف میزنه )*واس دیشب دوباره همون خواب مسخره رو دیدم همش دارم خواب اون ع.و.ض.ی رو میبینم کاشکی زودتر از شررش خلاص شم *همین جوری با خودم کلنجار میرفتم که صدای یک نفر من رو از هپروت در آورد _هی داری به چی فکر میکنی برگشتم دیدم اون باکوگو بود بهش گفتم: اول سلام بعد به تو چه 😑 باکوگو: هی نفله بامن درست حرف بزن منم که رگ سادیسمم فعال شد یکی زدم پس کله باکوگو و گفتم : اگه درست حرف نزنم چی میشه دیدم حاله های سیاهی دور باکوگو جمع شدن و نگاه وحشتناکی بهم کرد و.....
گفت: میکشمت منم دوتا پا داشتم هزارتا پای دیگه از این ور و اون و جم کردم الفرار حالا من بدو باکوگو بدو(موش بدو گربه بدو ) پشت سرم میگفت : کارت بیارم میکشمت نفله آبکی(لقبه کوسه ابتون) تا رسیدم به حیاط مدرسه ایزاوارو دیدم گفت چیشده گفتم : اوهایو بعد اینه جت رفتم داخل ایزاوا تا بکوگورودید:* بهتر برم تا بلایی سر دختره بیچاره نیاورده * من تا رسیدم دم در کلاس درو با پا باز کردم آیدا اومد سرم غر بزنه تا میخواست حرف بزنه گفتم : قایمم کن ایدا: برای چی ؟ دیگه دیر بود باکوگو با داد گفت : میکشمت نفله من رفتم پشت تودوروکی قایم شدم گفتم: تودوروکی کمکم کن تودوروکی : ببخشید کاری از دست من بر نمیاد دیدم باکوگو داره میاد این ور گفت: از پشت اون نفله دووجهی بیا بیرون منم رفتم پشت کریشیما و اشیدو قایم شدم کریشا جلوی باکوگورو گرفت گفت: بسه پسر ولش کن که همون موقع ایزاوا اومد خدارو شکر رفتم سر جام نشستم و .....
استاد : خب هفته دیگه امتحان های کتبی و عملی رو انجام میدین و هرکس تو امتحانات قبول نشد اخراج میشه و یعنی نمی تونه بیاد اردوی جنگلی کلاس تمومه بعد اتمام کلاس ها بچه ها دور یائوروزو جمع شدن و میخواستن بهشون تو درس ها کمک کنه یائوروزو : هی چرا نمیگین 🌌 بهتون کمک کنه همه بچه ها به اممم اههه افتادن چون هنوز به من اعتماد نداشت وسط این همه جمعیت کریشیما اومد جلو و گفت :🌌 چان میتونی بهم کمک کنی تو درسا اخه خیلی مشکل دارم توشون منم قبول کردم گفتم : خب پس امشب بیا خونه من تا بهت درس هارو یاد بدم اونم گفت باشه بعد از اتمام تمامیه کلاس ها لوکیشن خونمو برای کریشیما فرستادن و قرار شد ساعت ۶ بیاد دا بهش یاد بدم
ساعت ۶ کریشیما در زد و منم در رو باز کردم اومد داخل 🌌: اوهایو کریشیما اوهایو 🌌 آمد داخل نشست رو مبل و منم رفتم براش چایی و بيسکوئيت بیارم( از زبان کیریشیما بعد رفتن 🌌 از مدرسه ) کامیناری : وای کیریشیما مطمئنی میخوای بری پیش اون درس بخونی کریشیما :آره خب سرو: هیچ کس هنوز بهش اعتماد نداره بهش اعتماد نداریم چون هیچی درباره خودش و خانوادش بهمون گفته کریشیما: اما من بازم بهش اعتماد میکنم نباید از روی ظاهر نظر بدیم کامیناری و سرو: اوکی خب من دیگه میرم : جانه *ولی واقعا کنجکاوم بدونم گذشته چجوری بوده
ساعت ۶ شد پاشدم لباس پوشیدم رفتم خونه ● (از این به بعد ● شما هستین ) در باز کرد خونه خیلی قشنگی بود دکوراسیون خونش خیلی قشنگ بود ولی چرا تنهاست اون رفت تا چای و بيسکوئيت بیاره کریشیما: چه خونه قشنگیه ●:خیلی ممنون کریشیما: چرا تنهایی پس خانوادت کجان دیدم ● یک خورده برای جواب دادن دودل شده بود ولی بعد گفت : مادرم مرده و پدرم یک تبهکار هستش که ازش متنفرم اون بدونه اینکه به مامانم بگه تبهکاره باهاش ازدواج کرد ولی بعد من مامانم از اونجا رفتیم ۱۲ سالم بود که اون ع.و.ض.ی مادرم رو کشت تا منو به چنگ بیار و قویترین بشه کریشیما : واقعا ولی دوتا کوسه تو که زیاد بکارش نماد ●:میدونم اما من یک کوسه دیگه هم دارم که هیچ وقع ازش استفاده نمیکنم اسم اون کوسه .......
خب اینم از این پارت اگه دوست داشتین یک نظر کوچولو بدین تا من پارت بعد رو بنویسم اگه نظر ندین انشالله گوشیتون بسوزه 😂😂😂 خب دیکه اها یک تست ساخت که یک صحبت با شوتو تودوروکی هست بدین بخونیم خیلی باحاله جانه مینا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
با اجازه از داستانت الهام گرفتم ولی داخل توضهات بالا تست نوشتم از داستان تو الهام گرفتم اگر بنظرت اشکالی دارد لطفا بگو تا تستومو حذف کنم
نه اصلا اشکالی نداره راحت باشه
پارت بعد لطفا
باشه