
قبلا درباره ی اهداف داستان توضیح دادم میتونید نگاه کنید❤
دوباره سر جای اول این یه شروع دوباره نیست یه پایان دوبارست پایان دادن به رویاها پایان دادن به زندگی اون طرف دیوار.......... بعد از چند دقیقه که تو دفتر بودیم جسیکا امد گفت .. فرد و دوستاش شاهد فرار تو از اینجا بودن بخاطر همین گفتم که شاید اوناهم باید توی بحث ما باشن...... فرد و دوستاش ازدر امدن تو ...... جسیکا ادامه داد..... چی میتونه نفرت تو رو از اینجا کم کنه چرا قصد فرار از اینجارو داشتی من هرکاری میکنم تا تو احساس ارامش کنی تو نباید اواره ی کوچه خیابون باشی برای تو خطرناک نباشه برای جنی کارولین و مکس هست نباید مکس کارولین و خواهرتم وارد این ماجرا میکردین... من اینجا فقط دفتر دارمو مسئولیتش به عهده من نیست باید مدیر تصمیم بگیره... احتمالا از هم جدا شید و تا یه مدت از هم دور بمونید برای خودتون بهتره
فردا روز جسیکا مارو به دفترش برد اقای دریل که مدیر یتیم خونه بود گفت لازمه شما از هم جداشید ولی نه تو از خواهرت شما کنار هم میمونید مکس با کارولین تو با خواهرت و اینکه بعدا باهت حرف دارم......... داشتیم بر میگشتیم که اقا دریل جلوم رو گرفت من گوشه کرد واز جنی خواست که به اتاقش برگرده ...... دستشو گذاشت رو شونم و گفت.... تو پسر عاقلی هستی بهتر درک کنی که با این کارت که مثلا میخواستی از بچه ها حفاظت کنی اوضاع رو براشون سخت تر کردی البته گذشته ها گذشته من درباره ی موضوع دیگه ای باهات کار داشتم... یه خوانواده امده که میخواد جنی رو به فرزندی قبول کنن خوانواده ی خوبیه با ابرو و مهربون تو نباید کار اشتباهی ازت سر بزن چون واسه ی خودت دردسر درست میکنه این عالیه که جنی میخواد خوانواده دار شه این یه شانس بزرگه.... حتی اگه تو بگی نه ما نمیزاریم اینده این بچه خراب بشه اینارم بهت گفتم تا درجریان باشی....
فردا صبح پاشدم از تو پنجره ی اتاق بیرون نگاه کردم یه ماشین دم در وایستاده بود هعی یه بچه ی دیگه به سرپرستی گرفته شد تا به خودم امدم دیدم که اون بچه خواهرمه سریع دویدم سمت در جنی برام دست تکون میداد و گریه میکرد منم براش دست تکون دادم ..... اون گفت .... هیچوقت فراموشت نمیکنم تو هم فراموشم نکن........ اون لحظه زبونم گرفته بود خواهرم خواهر نازم داشت ازم جدا میشد بعد چند ساعت گریه کردن تو اتاق مکس امد گفت گریه نکن لطفا قول میدم هروقت از اینجا برم بیرون دنبال جنی بگردم فقط الان خودتو ناراحت نکن...... گفتم باورم نمیشه چقدر احمقم خواهرمو به همین راحتی از دست دادم .....مکس گفت....... تو چیزی از دست ندادی بلکه اون الان خانواده دار شده باید خوشحال باشی اون دیگه توی خونه گرم و نرم نشسته و داره حال دنیا رو میبره
فکر کردم دیدم مکس حرف راستو میگه ............ رفتم پیش اقای دریل درباره ی اینکه قنعم که جنی رفته حرف زدم ..... شروع کرد تحسین کردنم گفت تو باید ... باید باهش کنار بیای قبل اینکه دیگه بیشتر بخواد حرف بزنه محلو ترک کردم.......🕛🕧🕓🕞🕒🕝🕑🕜🕐🕟🕔🕠🕕🕡🕖🕢🕚🕥🕙🕤🕘🕣🕗🕦ساعت خیلی دیر میگذشت و هردفعه زجر میکشیدم...............چند سال بعد(برو صفحه ی بعد جالب میشه😘😘🤩😍🤩😍😍😜🤗🤫🤫😙😛😛😛😜😐🤪)
من ۱۸ سالم مکس ۱۶ کارولین ۱۳ سالش بود...... هرسال سن جنی رو حساب میکردم اون ۱۴ سالش بود........ چون من ۱۸ سالم بود و به سن قانونی رسیده بودم میتونستم بچه ها رو باخودم ببرم چون بچه هارو از ۱۸ سالگی ول میکنن ومنم میتونم اونارو باخودم ببرم..........احتمالا هدفمون براتون روشن ...... جنی.جنی.جنی.جنی.جنی💛 ازدر امدیم بیرون بازم بنظرم این شروعی دوباره نبود پایان خاطره ها مون تو یتیم خونه بود😞 ولی بریم دنبال جنی..... اه وایسا باید ادرس خوانواده جنی رو ازشون بگیریم..... بعد از گرفتن ادرس راه افتادیم مثل رویاهام بود اواره ی کوچه خیابون..........
رسیدیم به خونه فرد مورد نظر 🙂 زنگ درو زدم در باز شدم یه خانم پیر درو باز کرد بهش گفتم من برادر جنیم ما تو یتیم خونه بودیم که شما خواهرمو به سرپرستی گرفتین.... اوه عزیزم بببخشید احتمالا خیلی زجر کشیدی بفرمایید تو..... رفتیم تو وگفتم ... خب جنی کجاست... اوه ببخشید اون رفته از دارو خونه برام ارام بخش بگیره...... پس منتظر میمونیم
چشمم به در بود که یه دختر خوشگل درو باز کرد......... جنییییییییی واییییییی... سریع دویدم سمتش بغلش کردم اونم پرید بغلمو🎭....................... خب جنی بیا بریم....... خانوم پیر گفت .... هوی پسر دخترمو کجا میبری.... دختر شما خواهر منم هست........ خاهرتو دختر منم هست...........
به خانومه گفتم اگه نمیخوای دخترتو ازدست بدی تنها راهش اینکه ما رو هم به سرپرستی قبول کنی ...... نه جنی تو خودت دوست داری بری بعد اون همه مدت...... نه مامان ولی اون برادرمه..... گفتم ... تف تو این زندگی اگه اون روز پیدات نمیشد الان جنی پیش من بود...تو نه مامانشی نه سرپرستش تو فقط جنی رو ازم دزدیدی.... مکس منو گرفتو برد بیرون...... رفتارت با اون خانوم درست نبود نباید انقدر سرش داد میزدی.....
جنی امدو پیشم نشست گفت اون خانوم خوبیه گفت اشکالی نداره و میتونه کس دیگه ای رو به سر پرستی بگیره...... منم بدون توجه بچه هارو برداشتمو بردم رفتیم پیش عمو جیمی میشناسینش که شب رو اونجا خوابیدمو..... فردا صبح رفتم دم در خونه پیر زن ازش تشکر کردمو بخاطر دیشب عذر خواستم
این داستانم تما میشد سعی میکنم پارت بعد رو بنویسم پارت بعد نه پارت بعد قسمت پایانیه نظر بدید بگید چطور بود واینکه اگر دوست دارید تستی بسازم بهم حتما بگید🎗🎗🎗🎗🎈🎈🎈🎈🎗🎗🎗🎗♥️♥️♟🧶🪀🧩🎽🏏🎋🎍🎊🎄🧨🎃🎁🎟🎫🎾🏓
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا بعدی رو نمیزاریییییییی😑💔
چرا پارت بعدی نمیاد؟💔
هنوز کاملش نکردم😅
من میرم محو شم😐💔
کلاس چندمی راستی؟ :/
یعنی واقعا حرفی ندارم جز عرررررررر :/
خیلیییییی باحال بود منتظر پارتای بعدیم😀💙
اهوم مرسی😅
●_●..۶..●_●
خدایی؟ :/
اوکی خوشبختم💙
چرا تستچی پر کلاس شیشمی شده؟😐😂
اها ممنون که جواب دادید...تست هم خیلی عالیه...
مرسی🧡💛💚 مثل تست های'شما😄
🙄خودتم یه روز کلاس شیشمی بودی🙄مگه چشه🤔
چرا همش پاسخ ها رو اشتباه میزاری :/ من اون بالاییم
چش نیست میگم تقریبا بیشتر شیشم هستن وگرنه ک ب قول خودت منم شیشمی بودم -_-
عالی❤
مرسی😌
چون که بعضی موقع ها جاش خالیه اصلا نداره مثل الان
پس چرا واسه من داره؟
من میترسم همینجوری پیش بریم نظرات اخر رو مجبور شیم رو فرش خونه هامون بنویسیم😐😂😂😂😂😂
داستان عالیی هست مخصوصا برای انگیزه دادن فوق العاده هست راستی میتونم یه سوال بپرسم؟اینکه شما دختری یا پسر؟و اسمتون چی هست؟اگر خواستین جواب بدین
مرسی...بله...پسر...ابوالفضل😬
عالییییییییییییی
مرسییی🧡💛💚
خیلی زیبا بید
چشماتان زیبا میبیند😅