Coquette ] P1🖤💫 ]

ببخشید خیلی دیر شد چیزی تو ذهنم نبود 🤍💜🖤

از زبون ا/ت: یه روز بود که پدرم و مادرم از ايتاليا اومدن تا به من سر بزنن و چند روزی پیشم باشن و من هم از این موضوع خیلی خوشحال بودم:) از کلاس پیانو اومدم خونه مثل همیشه لباسم رو دراوردم و حموم رفتم بعد یه ساعت دوش آب گرم درومدم لباسم رو پوشیدم (عکس لباس ا/ت) که در اتاقم زده شد.

ا/ت: بله؟! خدمتکار: خانوم پدرتون گفتن صداتون کنم بگم که تو اتاق کارشون منتظر شما هستن. ا/ت: باشه میتونی بری. موهام رو خشک کردم و یه آرایش کوچولو و ساده کردم و سمت اتاق کار پدرم راه افتادم، در زدم ا/ت: منم بابا پدرت: بیا داخل دخترم . رفتم داخل و روی مبل چرمی مشکی رو به روش نشستم و گفتم ا/ت: با من کاری داشتی بابا؟! پدرت: آره دخترم ، میخواستم بگم که عموت و پسر عموت قراره از لندن فردا بیان اینجا و شب برای شام میرسن و چند ماهی میمونن ، گفتم بهت خبر بدم .

ا/ت از شدت تعجب یه جا رو نگاه میکرد و چیزی از حرف های پدرش رو نمی فهمید . پدرت: دخترم چیزی شده ؟! چرا یهو خشکت زد؟! ا/ت: ن نه پدر امتحان دارم یه لحظه فکرم پیش اون رفت، مرسی که خبر دادین اگه کاری ندارید من برم . پدرت: نه دخترم کاری ندارم میتونی بری. ا/ت بلند شد و از اتاق زد بیرون

با عجله رفتم تو اتاقم و محکم در رو بستم و به یاد اون شبه مز.خرف افتادم . فلش بک به شب مهمونی(( امشب به مهمونی شراکت عموم دعوت بودیم و من خیلی هیجان داشتم چون میخواستم بعد مدت ها جیمین رو ببینم (جیمین هم وارد داستان شد😄) تصمیم گرفتم یه لباس نسبتا باز بپوشم و یه آرایش سبک کنم برش زمانی به مهمونی____ به مهمونی رسیدیم و من جیمین رو دیدم رفتیم کنار هم و اتفاق هایی که تو این مدت افتاده بود رو تعریف کردیم

جیمین: ا/ت نظرت چیه بریم اتاقای بالا اینجا خیلی شلوغه سر درد گرفتم ! ا/ت: باشه بریم. رفتیم طبقه بالا و داخل اتاق جیمین شدیم نشست روی صندلی اتاقش که دیدم.... .

خببب تموم شد حتما بگید که ادامه بدم یا نه و اینکه به نظرتون چی میشه؟😉 برید نتیجه چالش داریم🤍