
سلام دوستان یک داستان دیکه از لیدی باگ و کت نوار
از زبان مرینت :تیکی خال ها روشن .رفته بودیم به جنگ یک آکومای دیگه ولی این یک آکوما نبود این ارباب شرارت بود کهشرور شده بود شکست دادنش با اون قدرت های جدید غیر ممکن بود اون همه چیز رو وارونه می کرد مثل :یک آکو ما وارونه دو آکوما من کمکت می کنم وارونه عمرا کمکت کنم خیلی سخت بنظر می رسید بعد ۱۰ دیقه جنگ کت نوار و من عین کوفته هایی شدیم که قبل کوفته بودن خیلی حالشون بهتر بود که گفتم دیگه وقتشه لاکی چارم یه آینه اومد دستم کت نوار گفت من فکر نمی کنم نیاز به آرایش داشته باشیم که یک دفعه فهمیدم قدرت وارونه بودن رو میشه با آینه هم دوباره وارونه کردم پشت آینه جلو رفتم تا رسیدم به ارباب شرارت که الان شده بود وارونه گر اما تا خواستم معجزا گرشو بردارم محلم با عصاش که قدرت هاشو با اون پرت می کرد به طرف چیز هایی که می خواست وارونه باشن زد به آینه ام و اون رو شکست رمانم کم بود و داشتم به حالت اول بر می گشتم که از فرصت استفاده کردم و عصاش رو با یویو هم شکوندم و آکوما رو گرفتم و دویدم دنبال ارباب شرارت اما انگار غیب شده بود که یهو یه چیزه زد به سرم..........
از زبان کت نوار :بعد ۱۰ دیقه جنگ احساس کردم جلوی ارباب شرارت یا همون وارونه گر مورچه هم نیستم که لیدی باگ بهش نزدیک شد و آکوما رو گرفت بعد دیگه ندیدمش رفتم دنبالش که دیدم بیهوش رو زمین افتاده بلندش کردم و گزاشتمش روی یک صندلی که دیدم گوشوارش داره چشمک میزنه و کمتر از یک دیقه مونده تا وقتش تموم بشه که فهمیدم محاسباتم اشتباه بوده و بلاخره پشت اون نقاب رو دیدم مرینت باورم نمی شد برگشتم و مرینتو بردم خونشون گزاشتمش رو تختش یکم اونجا موندم و دیدم که به هوش اومده و داره سرش رو می ماله مثل اینکه بد جور درد می کرده بعد برگشتم خونه خیلی ذوق داشتم چون شاید می تونستم به لیدی باگ از راه آدرینی برسم وقتی رسیدم خونه گفتم پنجه ها داخل و تو فکر بودم که دیدم پلگ داره با چشمانی عاقل اندر عصبانی نگاهم می کنه و گفت مگه قرار نبود هویت همو ندونید گفتم پلگ من فقط می دونم به اونم نمی گم فقط بیشتر بهش نزدیک می شم اونم با آدرین نه گربه سیاه
بعد یه سوال اومد تو ذهنم که چرا مربنت همش جلوم به ا ت پ ت می افته یا چرا نمی تونه جسارتا (حتی و ذهنش هم با ادبه آفرین)عین یک انسان باشه 😅🙃بعد برام سوال شد ممکنه اون عاشق آدرین باشه( از زبان مرینت ۳ ساعت پیش)بعد اینکه یه چیزی خورد تو سرم فقط احساس کردم یکی اومد کنارم و وقتی صدای قدم یکی دیگه رو شنید رفت و دیگه یادم نبود چی شده سرم خیلی درد می کرد ولی تو اتاقم چی کار می کردم که یه حس خوب بهم دست داد انگار یکی داشت نگاهم می کرد دورو بر دنبالش گشتم ولی کسی رو ندیدم بعد از ظهر بود نشستم پای مشقام ساعت های ۸ رفتم شام خوردم و لعد که دوباره اومدم سر خوندن درس علوم......،،،خا پیشششش(چند لحظه پیش)از زبان آدرین : بعد صحبتام با پلگ رفتم سراغ نوشتن یه نامه و کادو درست کردن می خوام مرینتو غافل گیر کنم الان ساعت ۸ و نیمه و کارم داره تموم میشه خب توی پاکت کوچولوم رو نگاه کردم دوتا شکلات یک قلب که حرف اول اسمش توش نوشته بود نامه و دوتا گل سر خیلی خوشگل بارنگ مورد علاقه اش بعدم خوابیدم فرداش تو راه مدرسه یک گل رز گرفتم و ساعت ۶ و ۳۰ رفتم توی کلاس اما هیچ کس جز مدیر مدرسه نبود پس کادو ام رو براش توی جا میزش گزاشتم و سعی کردم جا میزشم مرتم کنم ولی خودش انقدر مرتب بود که نگو پس به جا میزش دیگه دست نزدم مبادا دستام کثیف باشه😝😷😁
تا ساعت ۷ منتظر موندم که آلیا اولین نفر اومد تو کلاس ازش پرسیدم میشه امروز من پیش مرینت بشینم آلیا که تعجب کرده بود گفت آره پس من پیش نینو می شینم وقتی رفت سر جاش تو جا میز مرینتو دید بعد گفت آدرین تو برای مرینت کادو گرفتم گفتم صداشو در نیار این موضوع بین من و تو و نینو می مونه بعد نوبت به نوبت بچه ها اومدن تو کلاس و سر جاشون نشستن اما مرینت هنوز نیومد به آلیا گفتم بهش زنگ میزنی گفت با کمال میل و گوشیشو برداشت و زنگ زد به مرینتو گفت سلام مرینت کجایی مرینت جواب داد تو راهم امید وارم باز دیر نرسم آلیا هم گفت زود بیا همه اومدنمخصوصا یکی که.....با اشاره دست با آلیا گفتم چیزی نگه احساس سرخی کردم بعد سعی کردم جدی باشم بعدم زدم زیر خنده و یهو......
مرینت اومد از زبان مرینت همین لحظه :آلیا بهم زنگ زد گفت زود برم مدرسه تا دیر نشده منم تند خودم رسوندم و دیدم آدرین سر صندلی من نشسته و دیدم داره بهم نگاه می کنه گفت سلام مرینت منم گفتم شلام یعنی سلام خوبی اممم می گم امروز تو کنارم می شینی ؟ آدرین گفت آره امروز داوطلبانه اومدم پیشت بشینم و بهم تارف کرد که برم بشین سر جام منم نشستمکه تو جا میزم یه چیزی دیدم آدرین که انگار چیزی فهمید بهم با اشاره دست گفت هییشششش که یعنی صداشو در نیار آروم توی پاکت رو نگاه وردم یه نامه چند تا شکلات یه گل رز قرمز که خیلی قشنگ بود رو دیدم با یک کارت که اول اسمم توی قلب بود آدرین اومد نزدیکم و یک دفعه دستمو گرفت و بهم گفت من دوست دارم منم که سرخ شده بودم بعد یک لبخند از ته دل زدم و چشام گره خورد تو چشای آدرین ووووووو.....
منو بغل کرد !!آدرین واقعا از زبان آدرین:بعد اینکه کادوم رو دید بهش نزدیک شدم دستشو گرفتم و بغلش کردم خیلی حس خوبی داشت که با امدند معلم که تا ما خواستیم عشق کنیم اومد تموم شد آه😔😒مرینت نمی دونست چی بگه که من گفتم لازم نیست چیزی بگی عزیزم من خیلی دوستت دارم فقط اگه تو اینو می خوای پلک بزن مرینت بدون هیچ تکونی پلک زد منم یواش دستمو انداختم اون و ره شونش یک نفس راحت کشید و دیگه اتفاق خاصی نیفتاد مدرسه که تموم شد بهش گفتم بریم یه بستنی از نوع آندره مهمون من باشی اون بدون لکنت یک کلمه با تمام وجود گفت نه!!!!!بعد گفت آره یعنی نه ببخشید همون آره تنها واایییی! زدم زیر خنده که خودشم یواش خندید فقط با اضطراب بودگفتم میشه جسارتا روم به دیوار عین آدم باشی اهممم😏🤪😳
خب ممنون که خوندید پارت بعدی ادامه همینه از موقعی که میرسن به بستنی آندره 🥰😍😍🤩🤩🤩
خدانگهدار
کامنت یادتون نره سعی می کنم به همه جواب بدم ممنون دوستان❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود پست های منم ببین باشه در کل خیلی خوب بود
پارت های مهم رو طولانی می نویسم ولی بقیه کوتاه تر
بجاش تا پارت ۱۰ رو امروز میزارم😍😍🤩🤩🤩🤩
ایوای قبول نکرد تست چی 😵😰
فقط ببخشید بارت بعد خیلی عاشقانس دارم رو پارت ۳ کار می کنم خیلی ممنون
ادامه رو بنویس جالبه داستانت خوشم اومد❤😘
ادامه داره تازه کجاشو دیدین😆😝
خب ادامه بدم یانه🤗
بله لطفا خیلی قشنگه
آره خیلی باحاله من احساس می کردم جای آدرینم اینقدر هیجان داشتم😅داستانت باحاله خوب و بلند ممنون