
سلام سلام😍ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید این پارت چیز خاصی نداره💙🧡
الکساندر:سلام الو هوگو چطوری؟(هوگو برادر الکساندر که توی امریکاست) هوگو:ممنون داداشی خب بگو ببینم از اون دختر خوشکله چه خبر؟ الکساندر:وای نگو و نپرس امروز تمام جراتم رو جمع کردم که برم بهش بگم چقدر دو*سش دارم..هوگو:ببین نمیخوام ضدحال بزنم اما تو حتی اسم دختره هم نمیدونی فقط یهو یه روز تو خیابون دیدیش.. اصن تا حالا باهاش مواجه شدی؟ میدونی چه رفتاری داره؟ الکساندر:خب نه ولی ع^شقه دیگه بدون صحبت و مواجه شدن میشه متوجه شد! هوگو:ببین اصلا اینجوری نیست من خودم قبل از اینکه با آنیلیا(ز^ن هوگو) از*دواج کنم عاشق یکی دیگه شدم ولی تا حالا باهاش مواجه نشده بودم یه روز که واسهی اولین بار چشم تو چشم شدیم و سر صحبت رو باز کردیم متوجه شدم چه ادم **** (یه چیزی بزارین😅) الکساندر: یعنی میگی این دختره که من عا%شقش شدم ادم خوبی نیست؟ هوگو:خب نه همهی ادما که شخصیت بدی ندارن ولی من میگم زود تصمیم نگیر...
___ادرین___امروز تمام فکرم درگیر اون پسره بود که الیس بود...استرس کل وجودم رو گرفته بود... یعنی باهاشون چیکار داره... اینقدر عصبی و نگران بودم یهو کنترلم رو از دست دادم و مشت محکمی به میز کوبیدم جوری که همهی پرسنل شرکت ریختن تو اتاقم... مرینت:داشتم طراحی میکردم طبق معمول یهو صدای بلندی از اتاق ادرین اومد سریع دویدم توی اتاقش بقیه پرسنل و بیرون کردم و در رو بستم:ادرین! چی شده؟ ادرین:بسه بسه بسهههههه! به اندازهی کافی نگرانی و مشغله دارم این دیگه چی بود اومد توی زندگیمون،،،میترسم! _رفتم سمتش و دستم رو روی شونش گذاشتم و گفتم: موضوع چیه ادرین؟ _اون مر*دک! _کدوم؟ _همونی که الیس میگفت... مرینت من میترسم! یه بار یکی افتاد دنبالت (مقصودش کارن هست) واسه هفپشتم بس بود! میدونم ایندفعه چیزی نمیشه ولی نگرانم! اخرین باری که یه پسر افتاد دنبالت ۸ ماه از دستت دادم! دارم دیو*ونه میشم... _الهی فدات شم من اخه با اون قلب مهربونت... ادرین اونموقع ما ۱۷سالمون بود! الان همهچی فرق کرده! از^دواج کردیم! یه فرشتهای مثل الیس به زندگیمون اضافه شده! الان دیگه مثل اونموقع نیست...البته من خودمم میترسم...
ادرین:یهو یه فکری به سرم زد... ولی باید مرینتو بپیچونم... اممم مری؟ _جونم؟ _ببین امروز گفتم یه جلسه دارم.. _خب؟ _ولی گفتم کنسلش میکنم اما نمیتونم! منو ببخش مجبوری امروزم تنهایی برین خونه... _پوفی کشیدم و یکم ناراحت شدم ولی ادرین قولش قوله تصمیم گرفتم بهش سخت نگیرم و گفتم:باشه عزیزم فردا با هم میریم خونه... ادرین:ممنونم که درک میکنی عزیزم پس برو چون ساعت ۶ و نیمه برو دنبال الیس و برید خونه.... _باشه پس خداحافظ... ادرین:تا مرینت رفت منتظر شدم که کاملا از شرکت بیرون بزنه... سریعا بلند شدم و دنبالش رفتم...(با ماشین) نقشم این بود که دنبالش برم و ببینم اون پسرهی **^^••(یه چیزی بزارین بهجاش) کی میاد دنبالشون چون مطمئنم اگر یک مرد رو همراهشون میدید نمیومد سمتشون... مرینت رفت خونهی مامانم اینا و الیس رو از اونجا برداشت و با هم به سمت خونه رفتن.. یکم فاصله گرفتم ازشون تا متوجه من نشن... اخی چقدر مادر،دختری زیبا قدم میزدن... (الکساندر) وای الان وقتشه! (وای استرسسسسس😂) میرم احساسمو به میگم! ادرین: دیدم یه مردی پشت سرشون داره میره...حتما خود *^*^(خودتون لطف کنید😂) سریعا ماشین رو پارک کردم ولی نرفتم سمتش خواستم ببینم چی کار میکنه نباید زود قضاوت کنم... مرینت:وای مامان نگاه کن بازم اومد...بدو بریم... الکساندر:دیدم داره میدووه منم زودتر و سریعتر از اون دویدم و جلوشونو گرفتم..
مرینت:یهو جلومون رو گرفت و منم سریع الیس رو بغ^ل کردم و سرجام خشک شدم.. استرس داشتم...میترسیدم... الکساندر:سلام خانم زیبا... ببخشید... ادرین:نمیشنیدم چی میگن.. با لبخند جنتلمنانهای رفتم دست مرینت رو گرفتم و گفتم: شما کی باشین؟😡 الکساندر:وای زکی اوند پیشش..مشخص بود که داداشش بود (شت😐🤣 فکر کنین ادرین برادر مری باشه😐🤣) ببخشید من قصد بدی ندارم... راستش من به این خانم زیبا علاقهمند شدم و با اجازه خواستم برای خواستگا*ری مزاحم بشم.. شما هم برادرش هستین لطفا برادری کنین و کمکم کنین این وصلت سر بگیره.. (یا خدا🤣) ادرین:دیگه صبرم تموم شد.. مشت محکمی با تمام زورم به صورتش زدم و بعدش گفتم: ا*شغال بی*پدر و ما^در مزاحم ز*ن و بچهی من میشی😡 افتادم روشو تا تونستم دستای مشت شدم رو به صورتش میکوبیدم... (به به😎) مرینت: وای😐 ادرین ادرینننننن ولش کن😨 _تو دخالت نکن فقط سریع با الیس برین خونه تا من تکلیفمو با این **^^-- مشخص کنم... مرینت:الیس نباید این صحنه ها رو ببینه برای همین سریع دویدیم تا خونه... الکساندر:چیکار میکنی😡 من گفتم قصدم امر خیره.. مگه چیز بدی گفتم؟ ادرین:نه انگار جدا از شعو*ر مغز هم نداری... متوجه هستی این خانم از%دواج کرده و بچهداره😡😐 بعد از گفتن این یه مشت دیگه هم بهش زدم.،. بهنظرت این دختر کوچولویی که همراهشه چه نسبتی باهاش داره؟ الکساندر:اما من فکر میکردم اون دختر خواهر کوچولوش هست و شما هم برادرش😐😨 (وات😐)
الکساندر:هیچی واسه توضیح نداشتم برای همین سریع فرار کردم تا بیشتر اسیب ندیدم (خب با اینم خداحافظی کنین💙😁) ادرین:اخی دلم خنک شد،.. رفتم خونه... مرینت:صدای در اومد به امید اینکه ادرین باشه با نگرانی دویدم سمت در و بازش کردم.. ادرین بود... بدون هیچ صبر کوچیکی پریدم بغ%لش و گفتم:خیلی نگرانت شدم...ترسیدم چیزیت بشه... ادرین:موهاشو ناز کردم و گفتم:هیییس تموم شد... دیگه هیچ نگرانی واست باقینمیمونه... قول میدم پرنسس نازم.. مرینت:اممم خب چی شد😐😁 ادرین:هیچی دیگه اینقدر ز*دمش که فرار کرد... یارو خنگ میزد کلا😐 فکر میکرد من برادرتم🤣 مرینت:وای🤣🤣🤣 الیس:هی😡بابا مگه من پرنسست نبودم😢چرا پس به مامان میگی پرنسس؟😢 ادرین:خندم گرفته بود الیس رو بغ#ل کردم و شکمشو قلقلک دادم و گفتم:مامانت پرنسس منه و تو هم فرشتهکوچولی منی.. الیس:😂😂😂بابایی نکن دلم درد گرفت😅😅 ادرین:دخترک لوس من به مامانش هم حسودی میکنه😊😐 الیس:عه من حسودی نمیکنم😒 مرینت:باشه فهمیدیم خداروشکر همهچی تموم شد.. وایسا ببینم! پس تو هم برای پیچوندن من گفتی جلسه داری؟ ادرین:معلومه! مگه میشه من قولی بدم و بزنم زیرش؟ ابدا.. فردا دیگه واقعا با هم میایم خونه... مرینت:من برم الیس رو بخوابونم... بیا مامانی وقت خوابه😊
___بعد از خوابوندن الیس___ ادرین:روی کاناپه نشسته بودم و فیلم میدیدم و منتظر مرینت بودم... مرینت:خب الیس خوابید.،، ادرین:بیا بشین عزیزم.،، _نشستم کنارش و کوسن های روی مبل رو مثل همیشه دور خودم جمع کردم و سرمو گذاشتم رو شونهی ادرین و باهم فیلم دیدیم،،،، اهههه ادرین😑بازم این فیلمه جای حساس کات شددد (کسایی که توی تستچی داستان میخونن خیلی خوب اینو درک میکنن✋🏼😁) ادرین: خب مگه تقصیر منه.. _اینا رو ولش کن حواست هست که بفردا تولد الیسه؟ _مگه میشه یادم بره! _اممم میخوام تولد امسالش رو خیلی متفاوت بگیریم.،، ادرین:خب میخوای چیکار کنیم؟ _اممم میشه فردا شرکت نریم؟ با خجالت سرمو پایین گرفتم و گفتم:البته اگر اشکالی نداره... _خیلی کار دارم ولی مهم نیست..، اره نمیریم.، مرینت:وای ممنونم ع*شقم😍خب پس فردا الیس رو میزاریم پیش الیا و میریم براش لباس جشن میگیریم... _خب چرا خودش رو هم نبریم؟ _چون میخوایم سوپرایز باشه دیگه... ادرین:اهان کیک هم من سفارش میدم.... مرینت:عالیه ولی میخوام توی پارک جشن بگیریم باشه؟ _هرچی تو بخوای خانومم... مرینت:ادرین یاد اون پسره که فکر میکرد تو برادرمی میوفتم خندم میگیره😂😂 _اصلا هم خنده نداره مرد*یکهی **** مرینت:خیلی خب بریم بخوابیم؟ _بریم عزیزم
نتیجه چندتا چیز مهم موخوام بگم😊😊😊ناظر عزیز و محترم خواهشا منتشر کنید این پارت که چیزی نداشت🧡😊💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
راستی آموزش که یادت نرفته نه؟
لایک و دنبال شدی
راستی داستان هات خیلی طرفدار داره بخاطر همین ازت می پرسم چیکار کنم همه تست هام رو ببینن ؟ البته به غیر از داستان ( بخاطر بابام)
امیدوارم از کیپاپ نباشه
نه نه نه نه
اصلاااااا
من نه کیپاپر هستم
نه از کیپاپر بودن چیزی سر در میارم
من فقط میراکولر دواتیشه هستم
داستان بعدی از میراکلسه خیالت راحت
خدا رو شکر
این پیام آخری برای یکی دیگه بود نخونینش حواستون باشه
اها😄😄
سلام
داستان عالیه
ولی بنظرم گربه و کفشدوزک داخلش بودن بهتر بود ولی الآن هم عالیه
اسم داستان بعدی چیه؟
سلام
ممنونم
بین دوتا اسم شک دارم
داستانت عالیه من از پارت اول دارم داستانت رو دنبال میکنم وفا وقتی تموم شد. سریال جدیدتر زود تر بزار ممنون
ممنونم گلم
چشم
عالییی بود اجی
نه اجی اصلانم مسخره نیست
عالی بود اجی جونم داستانت فوق العاده است و هیچ عیبی نداره و راستی اجی جون بعد این داستان بازم داستان مینویسی؟
ممنونم اجی جونم نظرلطفته
بله یه داستان اماده کردم فکر کنم اونو بیشتر دوس داشته باشید
راستی آجی
قسمت بعدی فردا میاد؟
بله اجی
قربونت بشم آجی که اینصدر وقت میزاری گشنگم
فدات اجو
از دیشب تو بررسیه
خدانکنه آجی
آجی صف برسی رو خالی کردم ولی پیداش نکردم
آجی میشه تو مسابقم شرکت کنی 🥺
عالی بود آحی و انیچه نهعههههههه تمومش نکننننن
آحی با من مشکل داری؟ آخه احساس میکنم چون ازت کوچیکترم نمیخوای باهام آجی باشی البته اگر نخوای هم حق میدم
ممنونم اجو
چی میگی😐
معلومه که دوست دارم اجی نازم
چی باعث شده اینجوری فکر کنی؟
من که حمایتت میکنم و کلی هم دوستت دارم
درضمن من کسایی که ازم کوچیکتر هستن رو بیشتر دوست دارم
خیلیم تفاوت سنی نداریم اجی کلش ۳سال اختلاف سنی داریم
🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺💙💙💙💙💙💙💜💜💜💜💜💜❤️❤️❤️❤️❤️عاشقتم آجی..... اولین آجیی که داشتم تو بودی و اینکه آجی 2 سال ازت کوچیک ترم😂
آجی جون مسابقه گذاشت شرکت میکنی ؟
اجی جون من زیاد ادیت بلد نیستم😓😓
می خوای یادت بدم
تنک من مسابقم نمی ره از دیروز تو برسی یک نگاه بی زحمت بهش می کنی ببینی مشکلش چی
اجی مسابقه ها رو ممد بررسی میکنه دست ناظرا نیست
اهان که اینطور