سلام بچه ها اینم پارت پنجم که بالاخره تستچی عزیز قبول کرد نطر فراموش نشه بریم سراع داستان تا شروع کنیم
انچه گذشت: مرینت من خونه گرفتم تا باهم زندگی کنیم آخخجونننن تا یهو مرینا حولم داد سمت ادرین
بعد زنگ خورد رفتیم سمت کلاس (بچه ها بقیه ی داستان اکثرا دیگه از زبون مرینت و ادرینه چون اونا شخصیت های اصلی هستن) خانم بوستیه اومد و درس داد خلاصه بعد از کلی درس خوندن زنگ خونه خورد ادرین اومد سمت من گفت مرینت من سرم رو بردم بالا گفتم بله گفتش میایی بریم خونه ی خودمون من از ذوقم همینجوری مونده بودم که چی بگم با لکنت و خوشحالی گفتم اره اره حتما میام من از همین امشب میام بعد ادرین دست منو گرفت منم دستش رو گرفتم و رفتیم خونمون
وقتی رسیدیم من تعجب کرده بودم خونمون خیلی خیلی به شدت زیاد بزرگ بود رفتیم داخل خلاصه منو ادرین کلی خودمونو مشغول کردیم تا دیگه شب شدش ساعت ۸ شب بود من رفتم اشپز خونه تا یه چیزی درست کنم تا ادرین اومد به در تکیه داد و گفت به به خانم کوچولو ی من میخواد غذا درست کنه من برگشتم نگاش کردم و عادی رفتیم سمت یخچال و یه سری مواد غذایی برداشتم بعد از اینکه غدا رو درست کردم ادرینو صدا کرردم غذا هارو چیندیم رو میز بعد از اینکه خوردیم جمع کردیم و شستیم ساعت ۱۲ شب شده بود آدرین اومد بغلم کرد و منو به خودش چسبوند واقعا چه بوی خوبی میداد(کلمه ای که تو هرروز میگی🙄)بعد رفتیم طبقه ی بالا آدرین گفت اینجا اتاقمونه گفتم چی اتاقمون؟(پ ن پ اتاق بچتون)
ادرین گفت بله عشقم بعدش رفتیم تو اتاق رو تخت دراز کشیدیم آدرین یه فیلم سینمایی گذاشت خیلی خیلی ترسناک بود من هی میچسبیدم به آدرین و پتو رو میکشیدم رو خودم از ترس میشه گفت نصف فیلم رو ندیدم از زبون ادرین دیدم مرینت از ترس هی داره منو سفت میگیره منم شیطونتم گرفت اونو هی به خودم چسبوندم از زبون مرینت بعد از یک ساعت که فیلم تموم شدش منو ادرین دراز کشیدیم روبروی هم تو تاریکی یه فانوسی هم گذاشتیم پیشمون(عکس همین پارت) من که چشمان یواش یواش داشت بسته میشد که یهو
که یهو احساس کردم یکی از پشت بقلم کرده و هی داره موهام رو بو میکنه میخواستم برگردم که اون بدو بدو منو گذاشت رو تخت و خودش هم پیشم دراز کشید اون آدرین بود ادرین دستش رو زیر من دراز کرد نگاش داشت بهم میگفت بیا بغلم من دوتا قل خوردم و رفتم پیشش میخواستم قل سومی رو که بخورم رفتم تو صورت آدرین،آدرین چشماش رو بشت و لبش رو اورد نزدیک صورتم مننم لبم رو نزدیک کردم و همو بوسیدیم من دیگه خوابم برده بود (صبح روز بعد)
بیدار شدم دیدم منو آدرین بغل همدیگه خوابیدیم دلم نمیخواست از این لحظه دل بکنم ولی دبیرستانمون دیر میشد بزور میخواستم که خودمو از بغل آدرین بیارم بیرون آدرین منو سفت گرفت و با چشای بسته گفت من برای چند هفته ای مدرسه رو برا خودمون و عشقمون و بچمون(😂) تعطیل کردم گفتم بچمون دیگه کیه🤣🤨؟ گفت وقتی ازدواج کردیم یه بچه میاریم اسمش رو میذاریم السا گفتم عخ پس اینجوریه باشه پس منم میخوابم رفتم دوباره تو بغلش خوابیدم و پتو رو تا کلمون کشیدم بالا و برگشتم سمت آدرین درست تو صورتش بودم تا چشمام رو بستم ادرین بغلم کرد و بلند شد من چرخوند من سرم داشت گیج میرفت دیگه تا آدرین منو انداخت تو بغلش و منو برد سمت کمد حاضرم کرد
گفتم چرا داری لباس تنم میکنی. گفت میخواییم بریم بستنی آندره بعدش که لباس های منو تنم کرد لباس های خودشو پوشید و رفتیم بیرون سمت بستنی اندره گفت وایی دوتا عاشق برای این دونفر زیبا باید یه طعم قشنگی بستنی بزارم قرمز با خال های مشکی تا ادرین به من نگاه کرد و بهم چشمک زد میدونستم منظوورش چیه خلاصه اندره بستنی هامون رو بهمون داد
منو ادرین رفتیم روی پل نشستیم که زیر پامون رودخونه بود و بستنی هامون رو خوردیم تا دیدیم بقیه ی بچه ها هم اومدن همه الیا نینو کاگامی لوکا ایوان میلن،........
...و پایان👋ببخشید بچه ها لحظه ی رومانتیکی کات کردم ولی الان ساعت ۲ نصفه شبه و من هنوز دارم مینویسم امیدوارم که از داستان خوشتون اومده باشه
نظر فراموش نشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام
برن رو پروفایلم و به دنیای میراکس وارد شو
از پیدا شدن معجزه گر کفش دوزک و گربه
تا ماجراجی های دو قهرمان در پاریس🗼
شرور شدن عزیزانشون💔
تا رقص مرینت و آدین در آسمان نیویورک🗽
تا ازدواج کلویی و کاگامی باا
دنبال کنید💕
من از همهی شما عزیزان انتظار نظر دارم
سلام عزیزم متاسفانه میخوام بگم تستت عالیییی و مرکه بود به خاطره این گفتم متاسفانه چون تو به داستان های من فتی چرت ولی من الان میگم عالیی پس یادت باشه حرفی که به من زدی خورده تو ذوقم
عالی بود عزیزم👌
ولی من پارت های قبلی رو نخونده بودم😅😂
به هر حال خیلی رومانتیک و باحال بود💏😵
حتما به تستامو داستانم سر بزن😙😉
ممنون عزیزم که تست رو انجام دادی