خنگ ترین پلیس دنیا part6

این قسمت : عاشقشم *عررررر اینا دارن به هم میرسن 😂😍*

از زبان باکوگو : چشمامو باز کردم .... هنوز شبه .... پس چرا بلند شدم 😑💢 نشستم روی تخت . گشنمه 😑 آروم و بی سر و صدا از اتاق جیم شدم . توی راه آشپزخونه بودم که چشمم به پنجره خورد . اون کیه دیگه 😶 نزدیک شدم ، اون ....( تودوروکی پدصگ مگه ساعت پنجه 😐؟!) سریع رفتم بیرون .... از ورودی در رد شد . (پدصگگگگگگگگ 💢) تودوروکی تا چشمش بهم خورد پشت دیوار قایم شد 😐😑 ( دیگه دیدمت اسکل 😑) رفتم پشت دیوار تا ببینم چه گ*هی میخوره 💢 شیوری ( جون مامانت به داداشم نگو 😭) ( مگه چه غلطی خوردی که چیزی نگم 💢 اصلا چرا ساعت سه بیرونی 💢) شیوری(بابا ساعت سه میام یکم تمرین کنم بلکه یکم قوی شم 😭) ( چه تمرینی ؟) شیوری( دورتادور حصار مدرسه هق میدویم ) ( بگو چرا دیروز خوابت میومد ) شیوری ( هق . به شوتو چیزی نگوووو😭😭😭) ( نفله گریه نکن 💢 بیا ببینم ) دستشو گرفتم و کشیدم دنبال خودم . شیوری ( کجا میریم ؟)(تمرین)شیوری ( توهم باهام تمرین میکنی 🤩)(چیه اینهو گربه چشات برق میزنه 💢 خداتو شکر کن به شوتو لو ندادمت 💢) شیوری ( خیل خب خیل خب 😑) بیرون آموزشگاه رفتیم بعد حرکات کششی شروع کردیم دوییدن . شیوری ( میگم ..... باکوگو) (....چته) شیوری(چند روزه مهربون شدیا ) سر جام میخکوب شدم . جریان خون رو توی گونه هام حس میکردم . واقعا ...... مهربون شدم ؟! شیوری ( ها؟! چرا وایستادی ؟! بخاطر اینکه گفتم مهربون ش—)(خفه نفله ننت مهربونههههههه 💢💢💢💢💢) شیوری ( غلط کردم باشه داد نزن ساعت سه نصف شبه) آاااااااااای لعنتی چرا هر چی درباره من میگه قرمز میشم 💢 الان فکر کنم شبیه گوجه شدم 😑💢 نفله غرغرو 😑😑😑💢💢💢💢💢 شیوری ( بدو یکم دیگه میرسیم خط پایان ) (بهم دستور نده 💢)

&بعد تمرین ساعت ۳:۳۰& با تودوروکی رو زمین نشستیم تا استراحت کنیم . نفله غرغرو سمت راستم نشسته بود و چشماشو بسته بود. هردومون ساکت بودیم تا اینکه بلاخره سکوت بین مون رو شکوندم ( سریع تر شدی ) شیوری چشماشو باز کرد:( چی؟!) سرمو برگردوندم سمت چپ ( مگه کری گفتم سریع تر شدی ) شیوری(واقعا!!) (آره) زیر چشمی بهش نگاه انداختم . مث چی ذوق کرده بود و لپاش گل انداخته بود . نمیدونم چطوری .... انگار نتونستم لبخند نزنم « عررررر اثرات عاشقی 😂😍» شیوری ( پس تو هم بلدی لبخند بزنی 😁)(خفه بینم 💢 دارم به این فکر میکنم که چطوری استقامتت بره بالا بتونی بجنگی نفله) شیوری ( چه ربطی به لبخنده داشت 😐) ( چون نقشه های شومی تو سرم دارم 😼) شیوری ( ب.ب.باکوگو ت.ت.ترسناک شدی😱) ( ها ؟! ) یهو یه فکری به ذهنم اومد ( نفله فهمیدم !! برای دفعه بعد کتاب قانون رو تا صفحه ۴۰ تا قانون پنجاهم بخون . میپرسم ) شیوری ( یعنی فقط حفظ کنم ؟ خودت خوب میدونی حفظیات من قویه ) ( نفله بهت یاد میدم بجنگی وسطاش هم قانون میپرسم ) شیوری ( ایول باکوگو🤩 ) بعد هم پرید بغلم 😶 ( ن.ن.نفله چیکار میکنی ؟) شیوری ( خسته شدم میشه منو ببری اتاقم ؟) ( خودت پا نداری 😑؟) شیوری با یه لحن خیلی نازی که قلبم رو قشنگ ذوب کرد گفت ( لطفااااا 🥺) ( اااااااه نفله 💢😑) انداختمش رو کولم بعد رفتم طرف خوابگاه

توی طبقه دوم بودم و فقط یه طبقه دیگه تا اتاق این نفله غرغرو مونده بود . یهو حس کردم که لبش روی گردنمه 😶 سریع سرمو برگردوندم دیدم خوابه 🤦🏻‍♂ یه نفس عمیق کشیدم رفتم طرف اتاقش . نمیدونم چرا ولی تا حالا همچین حسی نسبت به بقیه نداشتم .... رسیدم به اتاقش .... قبل اینکه بیدارش کنم به سرش که روی شونم بود یه نگاهی کردم ... پیشونیش رو بوسیدم بعد هم با اعتماد به نفس دستمو ول کردم تقی خورد رو زمین 😂 شیوری ( آااااای چته ؟!) ( رسیدیم برو بگیر بکپ تا ساعت پنج ) شیوری ( بلد نیستی مث بچه آدم بیدار کنی 😑؟) ( من داداشت نیستم برات دلسوزی کنم برو گورتو گم کن ) شیوری ( اااااه باشه 😑) بعد رفت تو درو هم پشت سرش بست 😂 گشنگیم بدتر شد 😑💢 اااااااه بازم باید برم پایین 😑🤦🏻‍♂ انگاری چاره نی 😑 حالا بیا دوباره برو 😑💢💢💢🤦🏻‍♂

از زبان شیوری شخصیت اصلی: رفتم تو درو هم پشت سرم بستم . کفشامو در آوردم و رو تختم دراز کشیدم . روی کول باکوگو خوابم گرفت .... ولی بازم حس میکردم چه اتفاقاتی میوفته ..... ولی نفهمیدم قبل اینکه منو پرت کنه از کولش پایین چیکار کرد 🤦🏻‍♀😅 دستمو رو پیشونیم گذاشتم .... نه فک نکنم دستشو رو پیشونیم گذاشته باشه .... یه چیز کوچولو بود مثل مارشمالو ...... نکنه لپش بود 😐 چیزا میگما😂 چرا لوپشو باید رو پیشونیم ...... وایسا 😶 نکنه منو...... نه بابا چه حرفایی میزنی 🤦🏻‍♀...... ولی آخه ...... خدایا کمک 😟 باید بخوابم ولی دارم به چیزای منحرفانه ای فکر میکنم 😅💔 خدایا توبه 🤦🏻‍♀💔

&نیم ساعت بعد & خاااااااااک تو سرت شیوری احمق 😑🤦🏻‍♀ نخوابیدی چرا باگا 💢💢 داداشت بفمه کلتو میکنه میزاره رو دیوار اتاقش ، دستاتو قاشق میکنه ، دل و رودتو میده حیوونا بخورن ، خونتم شربت ..... نه دیگه زیادی شد 😅 پا شدم کتونی هامو پوشیدم دوییدم بیرون ... ( سلام اونی جان ☺) شوتو( سلام ..... بیا اینجا ببینم ) ( چیزی شده ؟) شوتو به زیر چشمام نگاه کرد بعد ( شیوری ساعت چند خوابیدی ؟) ( اممممم —) شوتو ( شیوری مگه نگفتم زود بخواب💔 ) ( ببخشید اونی جان 💔) شوتو دستشو رو صورتم گذاشت و با انگشت اشاره گونه م رو ناز کرد ☺💓 شوتو ( قول بده چشاتو به این وضعیت نندازی ) ( باشه قول میدم ☺) باکوگو ( آبجی داداش بازیاتون تموم نشد 😑) شوتو ( تو یکی خفه 😑💢) باکوگو (🖕🏻😑💢) شوتو ( بیشعور 💢💢 ادبتو جلو دخترا رعایت کن پوفیوز 💢💢) باکوگو ( نخوام چی میشه پدصگ 💢💢) ( بسهههههههه باید تمرین کنیمممممم😅✊🏻) شوتو( حیف که آبجیم اینجاست وگرنه میزنم بشت خاک بره چشت 😑💢) باکوگو ( گ*ه نخور نفله 😑💢) شوتو(هوی ببین 💢) ( دههههههههههههه بسه دیگههههههههههههه 💢💢💢💢💢) شوتو و باکوگو یه نگاه به من کردن یه نگاه به همدیگه بعد شروع کردن خندیدن ☺ منم از خندشون خندم گرفت شروع کردم خندیدن 😄

خب این پارت تمام شد ✊🏻 یکم عشقول مشقول رفتیم 😂✊🏻 چالش : بنویس باکوگو و شیوری .... بقیشو بزار کیبوردت بره 😂 . ببینیم کیبورداتون با این شیپ به این جیگری چه می کنن 😂 شیوری :( خانم نویسنده منم جواب بدم به کامنتا؟) باش بده 😁 شوتو :( من چی ؟) تو هم بده 😅 باکوگو( پس من چی 😑؟) اااااااااه تو هم بده 😑💢 خب دیگه ؟........ شیوری( بخاطر من لایک کن 😘💓) شوتو ( بخاطر من کامنت بزار 💌) باکوگو ( بخاطر من فالو کن 💕) جانه رفقا 😘✊🏻