سلام من محسن هستم یه میراکولر و طرفدار دختر کفشدوزکی مثل شما دوستان
از زبان مرینت:داشتم به اون روزی فکر میکردم که نگهبان شدم همون روزی که سالگرد ازدواج شهردارو همسرش بود و شرورشدن کلویی ازدست دادن حافظه استاد فو بودن ادرین کنار کاگامی و... تیکی:مرینت... مرینت...مررررینت...مرینت:اااا...هاااا ترسیدم تیکی...تیکی:مرینت هواست کجاست؟؟..مرینت:یاد اونروز افتادم...تیکی:کدوم روز؟؟...مرینت:همون روزی که نگهبان شدم و ادرین کنارکاگامی بود...تیکی:اهاااا پس که اینطور داشتی به ادرین فکر میکردی...مرینت:تیکی من اگه به ادرین میگفتم که عاشقشم اینطوری نمیشد...تیکی:چه طوری؟؟؟....مرینت:همون که خودت دیدی...تیکی من بدبخت ترین ادم روی زمینم
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
خیلی داستانت باحال بود و به. مال منم لطفا لطفا سر بزن. و لایک بده
عالی بود ❤️
واییی عالیی بود
چقدر کیوت😍😍
عالی
عالی بود
یه سری به داستان منم بزنید
دوستان من تا قسمت 7را گذاشته ام منتظر انتشار باشید
فقط سه روز دیگه مونده تا منتشر شدن قسمت سه
عالی بود من منتظر قسمت بعدی هستم من هم نوشتم وقتی منتشر شد بخون ممنونم 💋💋💋
عالی بود.
فقط...
تیکی و پلگ حدود پنج هزار ساله که زندگی می کنن.
بعد الان عاشق شدن؟
ولی داستان قشنگیه
نه راستش از قبل عاشق هم بودن ولی نمیدونم داستان از چی قرار بوده