10 اسلاید صحیح/غلط توسط: matin انتشار: 3 سال پیش 64 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هممون بارون رو دیدیم صدای شرشرش رو شنیدیم ولی اون روز فرق داشت یه روز افتابی بود داشتم از مدرسه برمیگشتم پیاده رو مثل همیشه شلوغ بود و خیابون خا پر از ماشین صدای بوق ماشین ها و همهمه مردم همه جارو پر کرده بود تا اینکه شروع شد.....
آسمون قرمز شد و رعد انگار که داشت توی گوشم می غرید یادم میاد قطرات بارون بودن که صورتم رو نوازش میکردن مردم اطرافم جیغ میکشیدن و روی زمین می افتادن. خون کل زمین رو پوشونده بود کم کم دیدم داشت تار میشد درست یادم نمیاد که ترسیده بودم یا احساس دیگه ای داشتم وقتی که کمرم سطح گرم و اغشته به خون زمین رو حس کرد از حال رفتم و وقتی بیدار شدم دنیا دیگه مثل قبل نبود
هیچ ردی از افراد بالای ۱۷ سال نبود بوی خون و خون خشک شده همه جا بود اما هیچ وقت جسدی ندیدیم در عرض چند ساعت دنیا رو سکوت کامل گرفته بود حتی پرنده ها هم دیگه نمی خوندن اره خوب یادم میاد که بعد از بارون دیگه هیچی مثل قبل نشد تمدن ها و قوانین در کمتر از یک روز از بین رفتن و قانون جنگل بر دنیایی که تنها ساکناش بچه ها و افراد نوجوان زیر ۱۷ سال بودن حاکم شد
من جکسون اکدر هستم ۱۶ سالمه و با مادرم توی حومه یه شهر زندگی میکنیم پدرم وقتی خیلی کوچیک بودم توی تصادف کشته شد منم خیلی شانس اوردم به خاطر تصادف جنین تو شکم مادرم که من باشم خیلی زود تر از چیزی که باید به دنیا اومدم مامانم میگفت به زور ۱۵ سانت میشدم دکترا میگفتن امکان نداره زنده بمونم ولی مادرم قبول نکرد و حاضر نشد بی خیال تنها چیزی که از شوهرش به جا مونده بشه بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدیم هم مشکلات رهامون نکردن پدرمون رو از دست داده بودیم و هیچ آشنایی نداشتیم با اخرین پول باقی مونده به خونه تو حومه شهر خریدیم یادمه که مادرم صبح تا عصر سرکار بود یادمه اون روز هم مثل. بقیه روز ها داشتم برمیگشتم خونه که بزرگترین انقراضی که کره خاکی به خودش دیده بود اتفاق افتاد ما بهش میگیم بارون ولی هنوز هیشکی دلیلش رو نمی دونه بگزریم
وقتی به هوش اومدم رنگ سرخ همه جارو پوشونده بود لنگون لنگون راه افتادم نمی دونستم دارم کجا میرم بوی خون به قدری شدید بود که نفس های ادم رو به شماره مینداخت توی خیابون پر بود از ماشین هایی که بدون هیچ راننده یا مسافری تویه صف بی انتها وایساده بودن انگار تا قیامت این سکوت ادامه داشت تنها نشونه ای که از حیات میدیدم بدن هایه بی حرکت پسر ها و دختر های کم سنی بود که توی ماشین ها یا کف خیابون انگار که به خواب ابدی فرو رفته بودن هوا به قدری سرد بود که میشد بخار حاصل از نفس کشیدنشون رو به وضوح دید اونم درست وسط تابستون تا به خودم اومدم جلوی در آپارتمانمون بودم کلید انداختم و درو باز کردم داخل خونه هم به اندازه بیرون سرد بود شیر ابو باز کردم و گذاشتم که اب با دست لطیفش گلوی خشکیده و لب ترک خوردم رو نوازش کنه دقیق نمی دونستم چی شده ولی انگار مغزم میدونست چکار کنه بدون هیچ اختیاری از خودم پنجره هارو بستم و اب گرم کن رو روشن کردم لباس هامو درآوردم و رفتم زیر دوش اب پاک و زلال روی سر و صورتم میریخت و به رنگ سرخ به کف حمام میرسید وقتی اومدم بیرون فقط یه چیز میفهمیدم...سردم بود
نفهمیدم کی خوابم برده بود ولی وقتی بیدار شدم شب شده بود و از توی خیابون صدای نوجوان های دیگه میومد هنوز نتونسته بودم شوکی که بهم وارد شده بود رو هضم کنم و ترجیح دادم توی خونه بمونم از شدت خستگی دوباره خوابم برد ولی ایندفعه با صدای جیغ بیدار شدم فورا پرده رو زدم کنار و دیدم یه گرگ گلوی یه نفرو گرفته بقیه هم جیغ میزدن و فرار میکردن گرگ بعد از کشتن اون فرد زوزه کشید و بقیه روهم خبر کرد خیلی زود کف خیابون پر شد از اجساد کسایی که گرگ ها بهشون حمله کرده بودن خیلی عجیب بود توی محله ما گاهی گله های نهایتا ۵ تایی سگ دیده شده بودن ولی هیچکی تا حالا گرگ ندیده بود اونم ۱۵ تا خیلی زود کل محله رو سکوت گرفت کسایی که توی خونه ها پناه نگرفته بودن یا توسط گرگ ها کشته شده بودن یا اینکه قایم شده بودن هر چند دقیقه صدای جیغ همراه مرگ یه نفر که گرگ ها پیداش کرده بودن شنیده میشد از داخل مشا ساختمون صدا کمک خواستن یه نفرو شنیدم درو باز کردم و یه دختر ۱۰ ساله رو دیدم که جیغ میزد و کمک میخواست داشتم میرفتم که بیارمش داخل خونه که یهو یه گرگ پرید روش و دست راستش رو از جا کند در حالی که از ترس خشکم زده بود در رو بستم اما عضلاتم انگار که خشک شده بودن نمی تونستم تکون بخورم دعا میکردم که گرگه منو ندیده باشه اما وقتی صدا کشیده شدن پنجش رو روی در شنیدم فهمیدم دعا کردنم بی فایده بوده در داشت میشکست به ذهنم فشار آوردم و بالاخره تونستم از جام بلند شم دویدم سمت مبل. و کیفم رو از روش برداشتم دره یخچال رو بار کردم و هر چی که میشد خورد رو به علاوه یه بطری اب برداشتم از توی کابینت ها به کارد برداشتم هر چند که میدونستم اگه با گرگ ها روبه رو شم قبل از اینکه بتونم ازش استفاده کنم کارم تمومه... صدای شکستن در منو به خودم اورد در به طور کامل شکسته بود و گرگ اومده بود تو خونه زوزه کشید تا بقیه رو هم خبر کنه از همین فرصت استفاده کردم و دویدم داخل اتاق مامانم از اونجا به وسیله راه پله بالکن میتونستم برسم به پست بوم دره وارد بالکن شدم و بزرگترین گلدونی که اونجا بود رو گذاشتم پشت درش گرگ دقیقا پشت در بود و داشت تلاش میکرد بیاد داخل چند ثانیه بیشتر وقت نداشتم نردبون رو کشیدم پایین و با بیشترین سرعتی که میتونستم شروع کردم بالا رفتن وقتی با بالکن طبقه بعد رسیدم پایین رو نگاه کردم ولی گرگ ها انگار غیبشون زده پرتو های نور خورشید صورتم رو نوازش کردن و کم کم خورشید داشت از پشت کوه ها میومد بالا
با دسته چاقو شیشه بالکن رو شکستم و وارد شدم خونشون از خونه ما بزرگ تر نبود ولی وسایل توش خیلی باکلاس تر بودن وسطش هم پوست یه خرس پهن شده بود گوشه خونه و روی یکی از مبل های قهوه ای شکلاتی خونه ی گربه چاق سفید نشسته بود که پشم هاش رو خون قرمز کرده بود به محض اینکه وارد خونه شدم به سمتم حمله کرد و یه چنگ بزرگ به صورتم زد پرتش کردم اونور و قبل از اینکه بتونه کاری کنه با یه لگد از بالکن خونه پرتش کردم پایین همچی خیلی عجیب بود مردن اون همه ادم بزرگسال و ناپدید شدن یهویی شون هجوم دیشب گرگ ها و رفتار عجیب حیوانات از پنجره خیابون رو نگاه کردم هنوز نزدیک ۱۷ نفر تو حمله دیشب گرگ ها مرده بودن دو سه نفر هم داشتن میگشتنشون تا شاید چیزی پیدا کنن با توجه به شرایط اصلا دلم نمیخواست که باهاشون روبه رو شم ادما وقتی ترسیده باشن حتی از گرگ ها هم وحشی تر میشن داشتم به این فکر میکردم که چکار منم که بهو چیزی دیدم که هنوز هم وقتی یادم میاد موبه تنم خیس میشه روی یکی از مبل های خونه جسد یه بچه نهایتا۴ ساله افتاده بود و واضح بود که علت مرگش همون گربه ای بود که منم حمله کرده بود واقعا همه چی عجیب بود تنها امیدی که داشتم این بود که مادرم رو پیدا کنم.. مادرم توی کارخونه خارج از شهر کار میکنه با ماشین یک ساعت و نیم تا اونجا راه بود و با توجه به چیزایی که دیده بودم اصلا دلم نمی خواست که این مسیر رو پیاده طی کنم روی جاکفشی خونه چشمم به یه کلید ماشین افتاد برش داشتم....
ریموت نداشت و نمی تونستم ماشین رو با باز و بسته کردن درش پیدا کنم باید میرفتم پایین و یکی یکی امتحان میکردم البته توی پارکینگ ساختمون ۶ تا ماشین بیشتر نبود کلید رو برداشتم اما چشمم به جعبه سفید رنگ کمک های اولیه روی دیوار افتاد بازش کردم توش چند تا نوار باند پیچ و ۷ تا چسب زخم و ۱ دونه بتادین کوچیک بیشتر نبود به علاوه بدونه چسب باند پیچی همش رو توی کوله پشتیم ریختم درو باز کردم و از پله ها رفتم پایین.پارکینگ یه محوطه ۱۰ در ۷ متر بود کفش خاکی بود و بوی نم میداد رفتم سمت ماشین اول اما کالید بهش نمی خورد تا ماشین چهارم کلید رو امتحان کردم ولی دره هیچکدوم باز نمی شد رفتم سراغ ماشین پنجم یه بنز خانوادگی بود چندتا جاش خورده شده بود ولی همینکه راه بره برا من کافی بود به محض اینکه خواستم سوار شم صدایه یه نفر رو از پست سرم شنیدم:هی بهتره که چاقوت رو بزاری زمین برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم یه قول بیابونی به تمام معنا بود چوب بیسبالی که دستش بود رو چند بار محکم کف دستش کوبید جواب دادم: میتونیم با صحبت حلش کنیم _اگه همین الان اون چاقو رو نزاری زمین تنها چیزی. که باهاش صحبت میکنی مشتامه
امکان نداشت بزارم ماشین رو از چنگم دربیاره چون نمیشد مسیر شهر تا کارخونه رو طی کرد و به شب برخورد نکرد همون موقع یه فکری به سرم زد دولا شدم تا وانمود کنم که میخوام چاقو رو بزارم زمین میدونستم که توی درگیری مستقیم شانسی در برابرش ندارم پس مجبور بودم از حقه استفاده کنم مشتم رو پر از خاک کردم و دقیقا همون موقعی که فک کرد واقعا تسلیم شدم خاک رو توی صورتش پاشیدم و با تمام قدرتم هولش دادم تعادلش رو از دست داد و خورد زمین سریع چوب بیسبال رو برداشتم با اینکه میدونستم این کار باعث اذیت شدن روانم میشه ولی برای اینکه مطمئن شم فکر بدی به سرش نمیزنه چند تا ضربه تو شکم و پهلوش زدم وقتی مطمئن شدم که جونی برای دردسر درست کردن نداره سوار ماشین شدم.....
داستان چطور بود به نظرتون ادامش بدم؟
هیچی دیگه تموم شد منتظر پارت بعدی باشید
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
پارت بعد کفشدوزکسرخ و گربه ی سیاه رو بزاررر😐😂
عالی بود عزیزم