داستان غارتگران پارت (۱)

سلام✔ اول شرح گروه رو نگاه کن❤

این داستان رو من و دوستم ریگیولس بلک نوشتیم.. لطفا حمایت کنید چون ما خیلی بهش نیاز داریم😁♥😍

‌🔥داستان غارتگران پارت (۱)🔥 چهار دوست گریفیندوری توی سالن اجتماعات نشسته بودند ..جیمز گفت : ریموس هرماه کجا میری؟ لوپین کمی رنگ به رنگ شد و گفت : گفتم که مادرم مریضه باید برم به دیدنش. سیریوس از اونور مبل پوزخند سگ مانندی رو لبش داشت گفت : به نظرم یکی باید بیاد عیادت خودت!! با نگاه های تعجب آمیز لومین آهی کشید و گفت : توی این ماه تاحالا خودت رو تو آینه دیدی؟؟ زیر چشمات گود افتاده، خسته ای ،، منظورم خستگی معمولی نیست ! تازه روی صورتت و همه جای بدنت پر زخمه. پیتر روی زمین نشسته بود و داشت به تکالیف مک گونگال نگاهی می انداخت. ریموس سعی کرد که بحث را عوض کند برای همین گفت : من برای امتحان فردا استرس دارم.. حقه اش جواب داد. حواس سیریوس پرت شد اما جیمز همچنان داشت به ریموس نگاه میکرد. پیتر گفت : امیدوارم تعداد کتاب هایی که برای امتحان بینز خوندم کافی باشه! ریموس گفت : پروفسور بینز معمولا امتحاناش سخت نیست! سیریوس گفت : الحق که هیچکس از تاریخ جادوگری خوشش نمیاد. کی دوست داره بفهمه جادوگر ها چطوری مشکلشون رو با غول ها حل کردن؛ یا نیوت اسکمندر چجوری بایک شیر دال گنده حافظه ی یک شهر رو پاک کرده ؟ ریموس گفت: این حرف رو نزن سیریوس !! نیوت اسکمندر یک قهرمان بود!! ♥🔥(سه ماه بعد)🔥♥ جیمز مدتی بود که ساکت بود. سیریوس که به دوستش نگاه کرد،، متوجه شد جیمز دارد جای خاصی را نگاه میکند.. چشم جیمز روی دختری مونده بود که مو های قرمز مایل به زرشکیش رو از پشت بافته بود و چشم های سبزش روی کتابی خیره مانده بود. سیریوس دوتا بشکن زد جلوی چشم های جیمز ، جیمز اهمیتی نداد. ریموس گفت : هی شاخدار چت شده ؟ سیریوس پوزخندی زد و گفت : هیچی بابا! شاخدارمون عاشق شده.. جیمز به خودش اومد و کتاب را به سمت سیریوس پرت کرد .. سیریوس جاخالی داد و دوتا کتاب به طرف جیمز پرتاب کرد . ریموس پاشد و جلوی این دوتا رو گرفت و گفت : پانمدی و شاخدار بهتره همین الان تمومش کنید.. بعد از تموم شدن دعوا، سیریوس کش و قوصی به خودش و کمرش داد و بعد گفت :حوصله ام سر رفته و هنوز یک هفته به ماه کامل مونده[] جیمز گفت: بیاین بریم سر به سر لسترنج و رفقاش بزاریم. ایده ی محشری بود سیریوس از جایش پا شد. دستش را برد تو ی جیبش، نقشه غارتگران را بیرون آورد و نگاهی به آن کرد.. آرام به بچه ها اشاره داد و ریموس، پیتر و جیمز به سمتش آمده اند. هر چهار تایشان چوبدستی های شان را روی کاغذ گزاشته اند. جیمز گفت : من قسم میخورم کار بدی انجام بدم. خطوطی روی نقشه پدیدار شد آن طرف ریموس و رفقا توانستند لسترنج و رفقاش رو روی نقشه ببینند.

خوب بود بچه ها؟؟ حتما تا اسلاید آخر با ما باشید چون چالش داریم😍

این داستان رو کاملا خودمون نوشتیم و براش خیلی خیلی زیاد زحمت کشیدیم. لطفا کپی نکنید.♥ چالش: کدوم یک از غارتگران بهتر بود و چرا؟

لایک و کامنت و فالو یادت نره خدانگهدار😍