
خوب هرکی سوپرنچرال خونده باشه مهمون های داستان منم میشناسه البته ما اینجا تغییرات ریزی داریم
از زبان رونا ) نشسته بودیم که یه پورتال باز شد و چند تا عجیب و غریب ظاهر شدن خنجرم برداشتم و گذاشتم زیر گلوی یکیشون ( زیر گلوی کلارا ) یهو یکی دیگه شون ناگهان یکیشون ( الایزا ) شمیشرش کشید روی اما . رونا : اما !. الایزا : خب مساوی شدیم کافیه یه مو از سرش کم بشه تا همه تونو سلاخی کنم😏 . رونا : هوی بفهم چی میگی . یکی دیگه شون گفت ( لیندا ) : میشه تمومش کنید ما برای چیز دیگه ای اومدیم . یکیشون که پورتال باز کرده بود پوزخندی بر سر تاکیید زد خنجرم از زیر گردنش برداشتم و همونی که پورتال باز کرده بود پرسید : حالا بگید کدومتون شاهدخت رونا هست؟🤔 . رونا : فکر میکنم من باید اول بپرسم شما کی هستید و اینجا چه غلطی میکنید . اون یارو ( پارادوکس ) با عصبانیت گفت : حواست باشه با کی صحبت میکنی اراده کنم اتفاقی میوفته که باعث میشه تو هرگز وجود خارجی نداشته باشی کودن😠 . منم با عصبانیت فریاد زدم : جدا ؟ پس کاری کن بدنیا نیام اونوقت راحت میرم پیش خواهرم . و بعد با جادوم پرتش کردم به سمت بالکن . یهو الک داد زد : رونا ! تموش کن . اما : به خاطر النا تمومش کن . نذاشتم بیافته و اروم رفتم سمتش گفتم : ببخشید من عصبی که میشم جادوم از کنترلم خارج میشه اقای ؟. مرد : پارادوکس اشکال نداره نباید تند میرفتم ، حالا رونا کدومتونه ؟؟. گفتم : رونا منم! حالا میشه یه نفر بگه اینجا چه خبره جناب پارادوکس ؟. پارادوکس : خیلی خب به بقیه تون نیاز نیست فقط دختره رو میبریم . قبل از اینکه کسی اعتراض کنه یا فهمم چی شده با حرکت دست منو برد تو جنگلی که .... وایسا این همون جنگلیه که منو الک ازش فرار کردیم . پارادوکس : باید سریع بریم اینه رو پیدا کنیم . میتونم راحت فرار کنم ولی قبلش باید بفهمم اینا کین با عصبانیت نیمه ساختگی گفتم : خیلی معذرت میخوام ولی من یه ماموریت مهم تر دارم که باید انجام بدم سرزمین من بدون پادشاه مونده . پارادوکس : اگر بهمون کمک نکنی دیگه سرزمینی براتون باقی نمیمونه یه شیطان ۹۰۰۰ ساله داره سعی میکنه از زندانش آزاد بشه و ما به عنوان آخرین دفاع هستی باید جلوش رو بگیریم . جدا گیج شده بودم و گفتم : خب حالا نقش من چیه؟ . پارادوکس : تو مادر حقیقی قدرتمند ترین جادوگر برگزیده ریچل راس هستی😱 . بی اراده شروع کردم به قهقه زدن . یکیشون با تعجب گفت : چییی!؟ این دختره مادر ریچله؟. یگیشون که انگار مادر همون دختره که خنجرم زیر گلوش گرفته بودم گفت ( خانم گرین ): بی نزاکتی تو این خانواده موج میزنه😅 گستاخیش به دخترش هم ارث رسیده😒 . پارادوکس : جریانش طولانی در همین حد بدونید که ریچل دختر جیمز و فیونا نیست . یکیشون که پسر بود اومد باهام دست داد و گفت : منم کای هستم داماد آینده ات😁 . لبخندی زدم و شروع کردم به دویدن و فرار اینقدر رفتم اونور اینور گمم کردن و من رفتم قصر تو مخفیگاه همیشگیمون . الک و بقییه : رونا !!! . و بعد پریدن بغلم . رونا : ۹ نفرین میشه ولم کنین کمرم میشکنه الان . داشتیم میخندیدم که
صدای پارادوکس اومد : واقعا بی ادبیه که مارو ول کنی تو جنگل شاهدخت . هممون شمشیر هامون کشیدیم و اماده نبرد شدیم . رونا : اصلا اسماتون چیه ؟؟؟. پارادوکس : اخ ببخشید اینا کای ، کلارا ، مارتا گیرین ، الایزا و لیندا هستن . رونا : اینا هم ایزابل ، اما ، الک ، ربکا ، اریک ، ویلیام ، الیور ، چارلی ، مارکوس هستن . پارادوکس : خوشبختم میشه از اول شروع کنیم ؟. رونا : باشه شما دنبال یه اینه میگردین و از اینده اومدین حالا اسم این آینه چی هست . پارادوکس : آینه دوزخ . با قیافه شوک زده ای گفتم : اون .... یه افسانه است . پارادوکس : تو میدونی اون چیه ؟. رونا : اره بچه ها دنبال یه کتاب بگردین که صفحه اولش دست خط النا باشه که کتاب به من داده . ( اول یه توضیحی در مورد مخفیگاه بدم یه جایی مثل کتاب خونه هست که چند تا صندلی راحتی قهوه ای و چند تا میز و صندلی داره ) شروع به گشتن کردیم پارادوکس و افرادش هم کمکمون کردن و بالاخره پیداش کردم صفحه اولش نوشته بود : تقدیم به قوی ترین و مهربون و باهوش ترین خواهر دنیا رونای من از طرف النا خواهری که همیشه دوست داره . پارادوکس : خواهرت کجاست ؟. با صدای بغض دارم گفتم : مرده ، ۵ سال پیش هدیه تولد ۱۱ سالگیم بود یجورایی اخرین هدیه خواهرم . پارادوکس و بقییه : متاسفیم . رونا : مهم نیست ، شما اون آینه رو برای چه میخواین . و اونا خیلی سریع برامون در مورد نرگال و اگاتا و ..... این چیزا توضیح دادن ( همچی نگفتن فقط یه توضیح کوچیک دادن ) رونا : پارادوکس بیا یه معامله کنیم ما کمک میکنیم تو اون آینه رو بدست بیاری و تو و دوستاتم کمک میکنید پادشاه و ملکه رو برگردونیم چون تخریب اتاق الیور بدست الهه خاک بوده . کای و الک : الهه چی ؟؟؟. رونا : کسایی که قدرتشون رو عناصر خاص مثل خاک و اب و ماه و ..... این چیزا تامین میکنه میگن الهه البته میگفتن حالا میگن افراد برگزیده چون همه شون کارای خاصی کردن بعضی ها بد شدن بعضی ها خوب ولی نقطه مشترکشون اینکه تو تاریخ جاودان میشوند ، من تونستم اون رو تشخیص بدن چون نمیدونم چرا . پارادوکس : چون توام یه فرد برگزیده ای و این به ریچل هم میدی . رونا : منظورت چیه که برگزیده ام من فقط یه شاهدخت جادوگرم . پارادوکس : من مطمئنم میخوای امتحان کنی ؟. رونا : چطوری ؟. پارادوکس : تبدیل به قطره بارون شو . رفتم زیر بارون و دستامو باز کردم و بعد حس کردم حرکت کردم یهو دیدم تو مقبره النام پارادوکس راست میگفت دوباره حس کردم حرکت کردم و تو بالکن قصر بودم . پارادوکس : تو میتونی تبدیل به بارون بشی و هر جا دلت خواست بری این یکی از قدرت های زیادته . رونا : عالیه حالا جناب پارادوکس معامله مون قبوله ؟. پارادوکس : البته شاهدخت رونا .
رونا : خیله خوب ما اول یچیزی مشخص میکنیم اینه یا بدست شما میافته یا آینه ای وجود نداره . کای : عالیه پارادوکس آینه دست کیه ؟ یا کجاست ؟. پارادوکس : جایی که هلفایم نامیده میشه دنیای اموات و قلمروی فرماندهی هادس(Hades) چیزی که دنبالشیم آینه ی دوزخ یا آینه هادس هست خوشبختانه رابطه ی دوستانه ای باهم داریم و اسلحه های الایزا رو هم اون نفرین کرده پس اگر خوشبین باشیم بدون چکو چونه آینه رو گرفتیم . داشتم میخندیدم که کلارا پرسید : به چی میخندی . رونا : ینفر باید قربانی کنی عزیز دلم تا اینه اجازه بده یکیو که مرده بر گردونی . پارادوکس : آگاتا ینفر فدا میکنه ولی ما کیو باید فدا کنیم ؟؟؟؟؟ 🤔🤔🤔🤔 . رونا : من رو با خواهرم . لحن مصمم همه رو شوکه کرد و بعد اما اومد سمتم و شترققق از شدت ضربه سیلی یه قدم رفتم عقب . ربکا : اما بس کن رونا یه نقشه داره ، بهتره داشته باشه !. رونا : دارم ببینید من جامو با خواهرم عوض میکنم من میرم دنبال اونی که آگاتا فداش کرده پیداش میکنم و بعد از اونطرف شما شمشیری که مال منه رو میدین با النا و من قبل از ورود به دنیای مردگان شمشیر النا برمیدارم النا و شما افراد اون یارو آگاتا و ناکس میکشین و بعد من که اون یارویی که آگی ( لقبی که رونا به اگاتا داده به نشونه تحقیر شدن ) فرستادش اون دنیا پیدا میکنم و بعد من و النا جامون عوض میکنیم و اون یارو رو هم میاریم اینور من از دنیای زندگان و النا از دنیای مردگان شمشیر هامون بر میداریم و محکم آینه از طرف ما و دروازه از طرف النا ( برای دنیای مردگان اون یه دروازه است ) نابود میکنیم و پایان ! . کلارا : پس مگه نگفتی آینه بدست ما میفته یا نابود میشه . الک لبخندی میزند و به کلارا میگه : چون این پایان فصل اوله فصل دوم هنوز شروع نشده . کای : هوی الان چرا به خواهرم خیره شدی ؟؟؟ 😤😤😤 . الک : چون مثل رونا باهوشه شما هم همینطور اگه خواستین وقتی قضیه نرگال و ..... تموم شد بیاید اینجا چون فکر کنم اینجا زندگی راحت تری داشته باشید . کای : موافقم فکر خوبیه . پارادوکس : ولی این زمان نابود میکنه . کای : رونا و ریچل با هم توافق میکنن خط زمانی عوض نکنن چطوره ؟؟ . پارادوکس : فعلا بسه باید روی نرگال تمرکز کنیم خب شاهدخت فصل دوم چیه ؟. رونا : میشه فعلا کمکم کنید امروز سلطنت بدست بگیرم و گند نزنم به همچی ؟؟؟. پارادوکس : البته .
از زبان راوی ) شاهدخت دیانا جیغی از سر تعجب کشید : یعنی چی ؟ ما تو کلارین . شاهدخت رونا که خسته شده بود با عصبانیت به شاهدخت دیانا گفت : بسه از صبح فقط میگی ما تو کلارین فلان کردیم .... ما تو کلارین بهمان کردیم ..... کلارین اله ..... کلارین بله ..... اینجا کلارین نیست اینجا کارستینه و من میدونم چی به نفع سلیارد و کارستینه ، پس برو تو اتاقت شاهدخت کوچولو و فراموش نکن تو ۱۵ سالته و من ۱۷ سالمه ۲ سال ازت بزرگترم . شاهدخت دیانا : ببین کی داره این حرفا رو میزنه شاهدخت رونا کسی که بعد مرگ خواهر دیوونش تا ۲ سال از قصر بیرون نیامد بعد فقط رفت تو یتیم خونه شهر و اونجا اخر هفته ها با دوستای فقیر و احمقش حواسش به یه مشت بچه یتیم بود شاهدخت ترسویی که حتی جرات نداره برای استقبال خانواده سلطنتی به مرکز پایتختش بیاد چون خواهر دیوونش نیست که یبار دیگه خودش پرت کنه جلوش و بمیره . شترققققققق شاهدخت دیانا از شدت ضربه سیلی به زمین پرتاب میشه ملکه آیلین به سوی دخترش میرود و بلندش میکند و سریع میگوید : دیانا همین الان معذرت خواهی کن . شاه استفان : دیانا آداب و رسوم کلارین این بهت یاد نداده . آلبوس : دیا میدونم عصبی هستی ولی داری تند میری . الک : رونا خواهش میکنم لطفا اروم باش . رونا بی توجه سر دیانا فریاد میکشد : جدا ؟ من ترسوام ؟ من میترسیدم با حقیقت رو به رو بشم میترسیدم مرگ خواهرم باور کنم میترسیدم برم بیرون و خواهرم پیشم نباشه و هرجا که برم با خاطرات اون همراه باشه و هی تو سرم بپیچه که اگه من خودم پرت میکردم جلوی خواهرم اون الان زنده بود یا اگه من باهاش قهر نمیکردم یا قدرت داشتم تا نجاتش بدم اون الان اینجا بود ولی با همه اینا من رفتم بیرون شجاعت روبرویی با حقیقت پیدا کردم و وقتی فکر میکردم بخاطر شجاعتم باید بهم جایزه بدن مادرم شروع کرد به سرزنش کردنم که نباید دیگه مثل یه دختر معمولی اشراف زاده رفتار کنم و باید شاهدخت باشم در حالیکه من فقط میخواستم و میخوام زندگی ارومی داشته باشم و باور کن اگه دست من بود کاری میکردم توی یه مزرعه به دنیا بیام و در آرامش کامل نون بپزم و به مادر و پدرم برای پروش گاو و گوسفند کمک کنم ( جمله ای از ایزابل لایت وود شاهزاده فراری خون بیگناهان قسمت ۲۰ اسلاید ۵ ) ولی شدم یه شاهدخت و تو خانم کوچولو تو اسم منو میدونی نه داستانمو پس حق نداری قضاوتم کنی وقتی جای من نبودی .
رونا با خشم به طرف اتاقش راه می افتاد و میگوید : ایزابل ، اما ، الک ، ربکا ، اریک ، ویلیام ، الیور ، چارلی ، مارکوس ، کای ، کلارا ، خانم گیرین ، الایزا و لیندا و پارادوکس لطفا فقط ۳۰ دقیقه معادل نیم ساعت من تنها بذارید . و بعد به سمت اتاقش میرود الک شروع به دست زدن میگوید : واقعا عالیه کارت هیچکس تا حالا این قدر عصبیش نکرده . بعد به بقییه میگوید : بیاید بریم پیش رونا . پارادوکس : ولی . الک : اون خواهش کرد ولی تصمیم گیری با مائه پارادوکس . و همه به سوی اتاق رونا میروند . رونا : قشنگ حریم خصوصی حفظ کردین . لیندا : میشه بریم سر فصل دو ؟؟؟. رونا : آره خب آینه نابود میشه و آگاتا و افرادش برمیگردن به زمان خودتون خب اما چیزی که کمتر کسی میدونه اینکه آینه دوزخ یه جفت داره !. کای : و تو میخوای جفت دوم به ما بدی ؟. رونا : افرین جفت دوم و جفت اول وقتی باهم باشن توانایی عجیب دارن . کای : چی ؟؟ . رونا : اگه جفت دوم و اول داشته باشی دیگه بدون هیچ ضرری میتونی به دنیای مردگان بری و بیای و رفت و امد کنی . کلارا : جفت دوم تنهایی قدرتش چیه ؟؟. رونا : هیچی فقط ایندفعه باید ینفر برگرده تا ینفر بره به دنیای مردگان . ربکا : رونا یه سوال ؟. رونا : بگو . ربکا : آینه دوم کجاست ؟؟. رونا : نمیدونم پارادوکس میشه لطف کنی ؟؟؟. پارادوکس : البته . و بعد روی زمین می نشیند و تمرکز میکند و بعد چند دقیقه میگوید : دست هادسه . اریک : پس مشکلی نمیمونه . الیور : چرا اتفاقا یه چیز هست . خانم گیرین : چی ؟؟. مارکوس : ایندفعه ماهارو میبرید . رونا : خسته نباشید شرط اولمه . الایزا : قبول . پارادوکس : بریم ؟. رونا : شمشیر النا برمیدارم و میریم . و بعد به سوی اتاق النا میرود ۵ سال است ان اتاق خالی و ساکت است مطمئنن همه جارا خاک گرفته رونا اگر با هرچیزی در مورد مرگ خواهرش کنار بیاید با این مورد کنار نمیاید با این حال در اتاق باز میکند و وارد میشه اتاقی که روزی تمیز و گرم بوده الان گرد و غبار او را پوشانده و سرد است رونا برای جلوگیری از اشک هایش سریع شمشیر النا را برمیدارد و خارج میشود . شمشیر خودش را به ایزابل و اما میدهد و روبه پارادوکس میگوید : بریم البته با لباس شنل پوشا . و بعد از ۵ دقیقه ۱۰ نوجوان با لباسهایی سرتاسر سیاه که شامل : نیم بوت ( برای دخترا و برای پسرها چکمه ) ، بلوز و شلوار سیاه میشد به اتاق برگشتند و به پارادوکس گفتن : شروع کن . و با بشکن پارادوکس همه به جنگل رفتن
از زبان رونا ) پارادوکس : مکان شئ بعدی درست از همین جاده میگذره و از اونجایی که نمیتونم پورتالی باز کنم ناچاریم پیاده روی کنیم . رونا : لیندا ریچل چه شکلیه ؟؟. لیندا لبخندی میزند و میگوید : مثل خودت موهای قهوه ای داره . پارادوکس : لیندا ! . لیندا : ببخشید . کای : چرا خود ریچل با ما نیومد پارادوکس ؟. پارادوکس : نیاز نمیبینم پاسخ بدم فقط بدون که ممکن بود اگر مادرشو میدید اختلال های زمانی ناجوری رخ بده . کلارا : حداقل بگو چطوری هم پیش ریچلی هم اینجا ؟. پارادوکس : قوانین زمان درباره ی من صدق نمیکنه میتونم همزمان توی ده ها مکان مختلف حضور داشته باشم . الایزا : شما با کیا میجنگین ؟. چارلی : رستگاران مرگ . خانم گیرین : شاه و ملکه رو اونا بردن ؟؟. ایزابل : در اصل ۳ تا شاه و ملکه بردن : شاه ادوارد و ملکه گلوریا پدر و مادر الک و اما ، شاه الکسیوس و ملکه الینور پدر من و مادر چارلی و مارکوس ، شاه جیمز و ملکه ویکتوریا پدر و مادر رونا . خانم گیرین : چرا میگی پدر من و مادر چارلی و مارکوس ؟. ایزابل : مادر من ملکه جیانا مرده و من و مارکوس و چارلی خواهر و برادر ناتنی هستیم از مادر . خانم گیرین : متاسفم . ایزابل : نه اشکالی نداره . لیندا : خواهرت چرا مرد رونا ؟. صورت رونا غمگین شد و پاسخ داد : هیچی جادوگری کرد و کشیش ها کشتنش من ازش دفاع کردم و موقعی که میخواستم من به جاش بمیرم اون خودش انداخت بغلم و خودش فدای من کرد 😭😭 . لیندا : معذرت میخوام رونا . رونا : خوبه فقط میشه در موردش حرف نزنیم ؟. همه : البته . بعد از مدت کمی پیاده روی با فرمان پارادوکس همه ایستادند . چیزی به چشم نمیخورد درخت ها دور ما حلقه ای زده بودن و روبه رومون چیزی نبود پارادوکس چند قدم جلو رفت وگفت . پارادوکس : نمیشه فقط شخص معین قادر به باز کردن دربازه هلفایم(Hellfime) هست . همه برگشتن سمتم با بی میلی رفتم جلو . پارادوکس دستمو گرفت و پرسید : کسی خنجر همراهش هست؟ . الایزا خنجرشو از غلاف بیرون کشید و به سمت پارادوکس پرتاب کرد پارادوکس به آرومی با خنجر علامتی کف دستم کشید مور مورم شد تا دردم بگیره چند قطره ای خون اومد اما تحملم بیشتر از این حرفا بود خیلی خیلی بیشتر . علامت روی دستمو بالا گرفتم ناگهان چند پله ی آجری رنگ به همراه یک در پدید اومدن از پله ها بالا رفتیم و وارد سرزمینی خشک و بی رنگ شدیم و ارواح اطرافمون پرسه میزدند . رونا : دفعه بعدی خواستیم بریم مسافرت حتما یه سر به اینجا میزنیم . همه مون زدیم زیر خنده
پارادوکس نقشه رو شروع کرد و برای ما که مثلا چیزی نمیدونستیم توضیح داد : اینجا هلفایم نامیده میشه دنیای اموات و قلمروی فرماندهی هادس(Hades) چیزی که دنبالشیم آینه ی هادس هست خوشبختانه رابطه ی دوستانه ای باهم داریم و اسلحه های الایزا رو هم اون نفرین کرده پس اگر خوشبین باشیم بدون چکو چونه آینه رو گرفتیم . ناگهان صدایی از پشت سر گفت : نبینم دزدکی راجبم غیبت کنید ها😈 . اما اروم به کلارا گفت : این یارو دوست دیگه ؟؟. کلارا در حالیکه اب دهانش را قورت میداد و گفت : فکر کنم دوسته اگه مثبت فکر کنیم . پارادوکس با خوشرویی گفت : هادس! خیلی وقته ندیدمت برادر(برادر نیستن واقعا ولی چون هردوشون جز خدمتگزار های هکتات هستن زمان زیادی باهم کار کردن) ازدنیای مردگان چه خبر؟ . الک : ای مردشور دنیای دنیای مردگان و خودش ببرن باهم . کای : موافقم . هادس خیلی تند و سریع پاسخ داد : بیخیال جزئیات! حاشیه نرو گربه محض رضای خدا موش نمیگیره واضح که برای دیدن من نیومدی چی میخوای؟ . ربکا : مشخصا سابقه اش خرابه . لیندا : احتمالا . پارادوکس : برای پس گرفتن امانتی اومدم . هادس : پس خیلی حیف شد که دوستانت زودتر رسیدن . کنار رفت پشت سرش آگاتا و افرادش ایستاده بودن . رونا : آگاتا اینه ؟ با چیزی که فکر میکردم خیلی فرق داشت . آگاتا : پس مادر ریچل تویی ؟ جفتتون احمقین . رونا : خیلی از نظرت ممنون ولی نظرت بنداز تو صندوق انتقادات و پیشنهادات تا بررسیش کنم یا خفه شو !. هادس : خاله بازی که نیست برای بدست آوردن یه شئ جاودان باید بهای سنگینی پرداخت بشه اون دختره عزیزترین کسی که توی زندگیش بود رو برای آینه فدا کرد «کوین» پسری که از کودکی باهم بزرگ شدن و براش حکم برادر رو داشت کشتش و روحشو به من فروخت خب پارادوکس تو چیو برای آینه فدا میکنی؟ . رونا زیر لب میگوید : منو . پارادوکس طبق نقشه بادعصبانیت ساختگی میگوید : احمق نشو هادس! یه بارم که شده تو عمرت حماقت نکن اگه اونا ببرن توهم تو این آتیش میسوزی . هادس : شاید پارادوکس ولی نه وقتی که صحبت سر نرگال باشه هردو مون خوب میدونیم که تو هم اونقدری که به نظر میرسه بیگناه نیستی😈 .
پارادوکس : اشتباهات منو وارد این جریان نکن هادس! . رونا : مذاکره تون تموم شد حوصلم داره سر میره . اگاتا با استفاده از سنگ آلفارون طلسم قدرتمندی رو به سمت هادس نشونه رفت و گفت:دیگه حوصلم داره سر میره یا الان یا هیچ وقت . ناگهان افرادش به سمت ما حمله کردن از اونجایی که پارادوکس همزمان توی دو مکان بود ضعیف تر از حالت همیشگی قرار داشت برگ برنده دست اونها بود . سمتشون یورش بردیم لیندا با طلسم هاش خانم گیرین با خنجرش و الایزا هم با شمشیر الهه کش معروفش و ربکا و اریک که وقتی باهم کار کنن میشن یه ترکیب افسانه ای ، چارلی و مارکوس و ایزابل که با خنجر های تیزشون که قبل از اومدن داروی بیهوش روش ریخته شده بود ، الک و الیور و ویلیام که سه تا از دوستان هماهنگ باهم بودن ، اما هم منتظر بود من شمشیرم بکشم تا اون همراهیم کنه . کای : هر اتفاقی افتاد پشت من بمون . ناگهان شمشیر النا رو بیرون کشیدم و گفتم : حتی فکرشم نکن😏 . اما شمشیرش کشید و باهم شروع به جنگیدن کردیم . یکی از سربازای آگاتا به سمتم پرید گرفتمش و کوبوندمش به زمین با اینکه ضعیف بودن اما سرعت و وحشی گری قابل تحسینی داشتن 😠 کمکم زیاد شدن و کمک میخوام . آگاتا گرفتم و به جمعیت داد زد : اگر میخواید دختره زنده بمونه تسلیم بشید اون بمیره ریچل راس هم هرگز به دنیا نمیاد و هیچکدوم از این اتفاق ها نمی افته شما که اینو نمیخواید؟ . حالا وقتش بود . رونا : هادس تو گفتی پارادوکس ینفر باید قربانی کنه پس من جامو با خواهرم عوض میکنم با چند ضربه آگاتا انداختم زمین رفتم سمت آینه چهره النا کم کم نمایان شد دستم بردم و بغلش کرد حسش کردم . رونا : میدونم از نقشم خبر داری کمکم میکنی ؟. النا : البته رونا . رونا : دوست دارم النا . النا : دوست دارم رونا . و با هم جامون عوض کردیم
تو دنیای مردگان ) رونا : کوین کدوم خریه ؟. پسری که جلو اومد گفت : من کوینم همون که آگاتا کشتش . سریع نقشم گفتم قبول کرد . کوین : یه شرطی داره بزاری بمونم خانوادم اینجان . رونا : اوه ... باشه . به سمت دروازه رفتیم داشتیم دنیای زندگان میدیدیم . کای : پارادوکس حالا !!!!! . پارادوکس : بگیرین که اومد . و با دستاش موج انرژی فرستاد از اونور یه سپر درست کرد . اما : النا باید امانتی رونا بهت بدیم . و بعد شمشیرم به النا داد و حالا نبرد دوباره شروع میشود نوبت من میشه النا میاد سمت آینه و صحنه دوباره اتفاق می افته النا : تو منو برمیگردونی ولی با این آینه نه . رونا : قول میدم برت میگردونم . و بعد جامون عوض میکنیم . پارادوکس : رونا کارتو تموم کن نمیتونم سپر نگه دارم . آگاتا : چیکار میکنی ؟؟؟؟. رونا : اگه این آینه قرار دست شما بیفته پس بهتره آینه ای وجود نداشته باشه . و بعد شمشیرم بالا بردم النا هم برد و بعد فریاد زدیم : بخاطر عشق ( رونا و النا تو دو دنیای دیگه فریاد زدن ) و بعد محکم شمیرم زدم به آینه و همه فریاد زدن پرت شدم عقب همه پرت شدن آگاتا و افرادش فرار کردن آینه وجود نداشت ما ( النا و رونا منظورشه ) نابودش کردیم
هادس : هیچکس تا حالا به آینه نزدیک نشده میخوام بهتون پاداش بدم . رونا : آینه دوم . هادس : البته . رفتیم اونجا و بعد ناگهان همه عقب پرت شدیم . آگاتا : جدا انتظار داشتی بدون آینه برم ؟ . و بعد یه نور دیگه و بیهوش شدیم . چشام باز کردم داد پارادوکس همه رو بیدار کرد : لعنتی آینه بردن . رونا : چجوری ؟. پارادوکس : نرفته بودن و منتظر بودن اه . رونا : تقصیر منه . پارادوکس : چی ... نه تو عالی بودی ریچل افتخار میکنه تو مادرش باشی و اما قولی که بهت دادم . رونا : مهم نیست من آینه بهت ندادم پس معامله فسخ میشه . پارادوکس : ولی .... . رونا : ولی نداره . پارادوکس : ممنونم . خانم گیرین : کای! من خیلی فکر کردم و تصمیمم رو گرفتم. تمام عمرم مشغول ماجراجویی و هیجان بودم دلم میخواد چند سالی که عمر برام باقی مونده رو بدون استرس پایان دنیا و نگرانی از دست دادن شماها سپری کنم من چیزی که میخواستم رو از زندگی گرفتم حالا میخوام در این زمان بمونم اینجا برام حکم بهشتی که تمام عمر آرزوش رو داشتم میمونه🥲 . کای : اما .... .کلارا حرفمش قطع کرد: حق با اون کای! بزار بمونه😞. خانم گیرین با اشک هایی که روی گونه های چروکیده اش جاری بود گفت: ممنونم! به ریچل بگو هیچ وقت فراموشش نمیکنم😥 . رو به کلارا کرد و گفت: مواظب برادرت باش هنوزم خیلی کله شق خودشو تو دردسر میندازه . با ناراحتی برای بار آخر با خانم گیرین وداع کردن . موقع رفتن اونا بود . پارادوکس : حتما وقتی ماجرا ها تموم بشه ما مهمونتون میشیم . رونا : بی صبرانه منتظرم . قبل از اینکه پارادوکس پورتال رو باز کنه ناگهان شوکی بهش وارد شد قبل از اینکه زمین بخوره دستشو به درخت گرفت و دست دیگرش رو روی قلبش با صدای سردی که در گلویش خفه شده بود گفت:شئ بعدی رو هم گرفتن😱 . رفتیم سمتش و گفتم : کای و بقییه لطفا برید مطمئنن شما میدونید چیکار کنید . خداحافظی کردن و سریع رفتن خانم گیرین میره یتیم خونه و قبول میکنه یه مدتی یتیم خونه اداره کنه و ما دوباره تنها شدیم . الک : تونستی رونا . رونا : آره چون من شاهدخت رونام . ( برین نتیجه )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واقعا شاهکار کردی ، دست مریزاد ، خسته نباشی 🌸
مثل همیشه عالی ، نکته خاصی نیومد به چشم ولی عالی ( کلا دیالوگ های دخترم ایزابل خیلی خفنن 😂😎✌ )
ممنون ما شاگرد شماییم ( مامانم بفهمه این شکلی حرف زدم هیچی احتمالا فردا رو نمی ببینم ) ممنون به پای تو نمیرسم
دیالوگ های ایزابل که هیچ کل دیالوگای داستانت خفنه
کوچکیتم داداش 😂😂😂😂
( منم مامانم بفهمه فردا رو نمیبینم 😂 )
اختیار داری ، نفرمایید ، دست پرورده ایم 🌸
مرسی فدات شم 🌸🌸🌸🌸🌸
سلام داستانت ..... ام بد نبود ولی به پای هری پاتر نمیرسه بجای اینا میتونی فن فیک بنویسی تا وقتت برای این داستانای مسخره هدر بدی
داستان من ربطی به هری پاتر نداره ، در ضمن من فن فیک نویس نیستم ، داستان منم مسخره نیست
پس چرا هیچکی نمیخونه ؟؟؟؟ .
اتفاقا خیلیم طرفدار داره
خب واقعا سخت بود یکروزه کل قسمت هاش را بخوانم چون پس فردا امتحان ریاضی دارم و روز بعدش هم امتحان ...امتحان و ...
ولی داستان قشنگی بود کامل خوانم و لذت بردم .
من داستان های زیادی شروع کردم به خواندن ولی دوستان به نوشتن ادامه ندادن خواهشا تا آخر ادامه بده
ممنون برام باارزشه حتما تا اخر مینویسمش
نمیدونم چقدر فیلم میبینی ولی سبک نگرش تو از جادو شبیه به هری پاتر نیست ، بیشتر شبیه به سبک جادو در فیلم مرلین هست .
پیشنهاد میکنم این سریال را ببینی ۳ فصله و نکات جالبی داره که شاید بکارت بیاد .
احتمالا میدونی که مرلین قدرتمندترین جادوگر افسانه ای هست . حالا ببین خوشت میاد .
میشه گفت تو دو برحه از تاریخ این بلا را سر جادوگر ها می آوردن اواخر قرن پنجم زمان حکمرانی اوتر پندارگون و قرن ۱۴ یا ۱۵ داستانت تو کدوم یکی هست؟
قرن ۱۵
آها پس تو قرن ۱۵ بوده آخرای جنگ صلیبی🤔
میدونی شاید لازم نباشه بگم ولی ارزش داستانت خیلی بیشتر از داستان من هست . داستان من هر چقدر هم متفاوت از هری پاتر باشه و دور از هری پاتر ، همچنان فضای داستان مال خانم رولینگ هست ولی داستان تو تمام محتوا و فضاش مربوط به خودته ، برای تو یک داستان واقعی هست ولی برای من و امثال من فقط فن فیک هست ، برو حالشو ببر 😅
چه نظر پخته ای 👏👏👏👏👏
درباره داستانت کنجکاو شدم 🌸
ببخشید یه دفعه پریدم وسط ولی خیلی تحت تاثیر نظرت قرار گرفتم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏
حالا اگر موافق باشی بعد از نکات خوب چندتا نکته منفی هم بگم اولیش این بود که توی اسلاید اول که خواننده با شخصیت های من آشنا نیست بهتر بود بجای اسمشون توصیفشون میکردی(یه پیرزن یه دختر جنگجو یه جادوگر و یه مرد خیلی عجیب) اینجوری بهتر میشد از کلمه البته هم سعی کن کمتر استفاده کنی یه چیزی که یکم سرش اذیت شدم پارادوکس بود خیلی رفتار و دیالوگ هاش عوض شده بود ولی بازم خوبه اینارو به عنوان انتقاد سازنده از من بپذیر و موفق باشی منتظر قسمت بعد هستم
اره ولی خب طرفدارای شاهدخت طرفدار داستان توام هستن اتفاقا توصیفشون کردم ولی خیلی زیاد شد مثلا اسلاید ۷ و ۸ قرار بود یکی باشن ولی تستچی نوشت نباید بیشتر از ۳۰۰۰ کاراکتر باشه برای همین دوتا شدن اسلاید اولم قبول نکرد مجبور شدم کمش کنم بعد در مورد پارادوکس من کل دیالوگایی که تو قسمت ۱۸ بود اوردم بعد خب بخاطر اینکه اون یه کپی هست قدرتش نصف شده بخاطر همین یکم تغییر کرده و والا اون جایی که پرتش کرد رونا مودب بود اونم مودب شد بعد در کل رونا کاری میکرد که اونم بهش احترام بذاره وگرنه براش کاری نداشت
آینه خودش بگیره شایدم بخاطر اینکه مادر ریچله و درکل اتفاقا نظراتت دوست دارم چون همیشه وقتی یه متنی به خانوادم میدن چه خوب باشه چه بد میگن خوبه البته بابام اشتباهاتم میگه پس اولین نفری هستی که داری انتقاد میکنی و برام جالبه
نظری نداری آرین ؟
شرمنده الان جواب کامنتتو دیدم خب آره منم این مشکلو دارم خیلی دوست دارم نقد بشه داستان و خوشحالم که دوست داری کلا آدم انتقاد گیری ام خوب و بدو باهم میگم
شاهکارو ولش کن فراتر از شاهکار خلاقیتت هم دوست دارم این که عوض کردی متنو خیلی بهتر شد ولی کاش یکم شخصیت هات کمتر بود ما ده نفر بودیم شماهم ده نفر خیلی شلوغ بود داستان یعد پیشنهادم اینه که بجای نوشتن اسم کاراکتر و گذاشتن : جلوش میتونی از کلمات:(گفت- پرسید- پاسخ داد- فریاد زد- زمزمه کرد- زیر لب گفت-) استفاده کنی هم قشنگ تره هم اینکه خواننده راحت تر متوجه میشه
من فقط هنرم ریختم روی دایره همین اتفاقا خودمم میخوام از پارت بعد شخصیت هارو کمتر کنم
ممنون اخه تو کلاس نشستم نوشتمش یه ساعته ( به نبوغ خودم افتخار میکنم فقط کاش سردرد نداشتم ) فکر میکردم خوب نشه ولی بد نشد