
مرینت: همچنان تو لب تاب بودم دور بعضی عکسا قل/ب کشیده بود رو بعضی یا شکلش بوس/ه زده بود واااای خدا دیگه مطمئنم از اینکه آلیا عاش/ق شده مطمئنم. آدرین : نمی خوام دیگه برای مرینت با اینکه برای خودم سخته دردسر درست کنم ولی ....ولی اینجوری آدمی رو که ق/ لبم پذیرفته رو ترک کردم😢
ویلیام : حالا از شر/ه اون جناب اگراست خلاص شدم 😏 مرینت جان لطف کردی گوشیتو گذاشتی تو شارژ 😏باتریه ی گوشی پرا انرژی منم 100 .بعد از این رفتم بیرون از اتاق کبوتران مون فقط فک ر کن اگه نقشم بگیره .......خیلی بی قرارم شدم آدم قبلی ویلیام که صبر نداشت اما الان این اهمیت نداره .
مرینت از اتاق آلیا اومدم بیرون رفتم تو اتاقم خودمو رو تخت انداختم واااااای خدا باورم نمیشه خیلی بهم میان 😍😍😍😍🤩🤩. مرینت: موبایلم زنگ خورد آدرین بود گفتم سلام خوبی - نه +چرا -اینو تو بهتر میدونی +چیو بهتر میدونم -همونی که که بهم گفتی + چی من نمی دونم اصلا نمی دونم در رابطه با چی صحبت میکنی -خ خی خیلیم خو خوب میدونی +هوم داری گریه میکنی 😐 🤣🤣😂😂😂😂😂😂آدری آدرین مرد که گریه نمی کنه - چرا چرا همه ی عالم مردارو به عنوان بی احساس ترین میشناسن حتی حیوونا از نظر شون احساس دارن ولی مردا ندارن همه ی مردا مثل هم نیستن همه خلاف/کار نیستن مردا احساس دارن خیلی خیلی حسا دارن که عالم نادیده میگیره ..........ولی زنا اصلا احساس ندارن پسرا دارن دخترا ندارن .(آخی درسته مردا و پسرا احساس هم احساس دارن ولی دخترا هم هق هق احساس دارن دخترا و زنا هردو احساس دارن )
ویلیام: مرینت گوشیو برداشته بود و به دی اتاق تکیه داده بود .......ایول گرفت نقشم گرفت . مرینت: نمی دونم که در رابطه با چی صحبت میکرد ولی فهمیدم اونم از من متنفره 😢 اونم از اینکه کنار من باشه متنفره اونم با دیدن یه کی دیگه از من متنفره 🥺😢😭
ویلیام : مرینت از در فاصله گرفت دیدم روتختی نشسته و گریه میکنه و بعضی چیزا رو گفت که دلم براش سوخت نمی خواستم گریه اش رو ببینم اما منم عاش/ق شدم .درو بستم و رفتم پشتش تو بغ/لم گرفتمش و مو هاش و نوازش کردم زار میزد و اشکاش لباسم خیس میکرد لباس رو میشه عوض کرد اما قل/ب شکسته رو نمیشه هیچ وقت عوض کرد ولی میشه میشه درمانش کرد گفتم اون لیاقت نداشت لیاقت تورو نداشت به جای اینکه گریه کنی برای یه چیز بی ارزش لبخند بزن اون لیاقت تورو نداشت.مرینت : نمی تونننننننننننننم هق هق هق هق هق هق هق هق هق. ویلیام : لبخند زدم و گفتم تو از وقتی یه دختر سه ساله بودی برای چیزای بی ارزش آنقدر گریه میکردی که همه میگفتن اگه چیزی با ارزش از دست بده دنیا دو نابود میکنه میدونی من نمی خوام مجبورت کنم اما مسیر زندگیت رو تغییر بده یکی هست که هنوز میتونه قل/بت رو درمان کنه
خب آدرین باهات کار دارم .آدرین: چیکار داری 🤨من: میخوام که کلتو بکنم وبی اول اون دشت رو که رو سرت هست درو میکنم 😊. آدرین: هییییی اینجوری تمام جذابیتمو و از دست میدم . من : دقیقا واسه همینه میگم که اگه چشاتو لوس کردی دلم نسوزه 😊،،،،،، دخترا هم احساس دارن ( خب یه لایک کن حالا کامنت بذار )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تو یک دختر معجزه گر هستی آبجی ثنا 💕
داستان هات عالین
مرسییییییییی
عالی لطفا سریعا پارت بعد😐😂(چرا یهو اینجوری نوشتم؟ψ(._. )>)
مرسییییی. حتما
♥
عالی بود
ممینان
عزیزم پایانش خوشه ؟
نوموگم
عالی بود اجی قشنگم
مرسی آجو جونم