15 اسلاید صحیح/غلط توسط: ayat انتشار: 4 سال پیش 77 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من اومدمم با بی توقعی
باورم نمیشد که به این راحتی کل این چندین ماه الکی و کل زحمت هام هدر بره کل عرق ریختن هام کل کار ها و نا امیدی هام حالا که دارم به هدفم میرسم تموم شد خیلی زمونه بد شده باید باید یه کاری کنم میرم اره میرم ایران یه دو سه روزی بعد زود میام کره ولی ولی شاید ویزای منو باطل کنن نه این غیر ممکنه باید یه کاری کنم.کلی با خودم کلنجار رفتم اعصاب خیلی خورد بود خیلی صدای حرف زدن میومد یکم منتظر موندم دیدم نه یکم صدا ها کلفته و زنونه نیست بلند شدم لباسام رو درست کردم و رفتم پایین
دیدم اعضای بی تی اس هستند پس رفتم پیششون روی مبل ها نشستم و سعی کردم خودمو آروم نشون بدم چون فقط یک روز میتونستم توی کره جنوبی بمونم و واقعا عذاب بود برام شروع کردم شوخی کردن که فقط جو خونه عوض بشه و همه یکم بخندن پس بلند شدم و یه بطری اوردم و نشستم و گفتم خوب همتون بیاین بازی همه گفتن چه بازیی گفتم یه بازی هست به نام شجاعت حقیقت روی هر کی افتاد باید اون از فرد مورد نظرش بپرسه اگه حقیقت بود و جواب نداد باید یه جریمه بشه همه موافقت کردن و اومدن بازی کنیم ۱۴ نفر بودیم و بازی خیلییی عالی بود و جریمه هم شد ب°و°س روی لپ همه هم موافقت کردن و کلی خندیدیم
دیگه ساعت ۹ بود که دیدم همه گشنشونه پس بلند شدم چیپس و پفک اوردم براشون بعد رفتم شام درست کنم یکم فکر کردم و پیتزای کیمچی و سوپ مرغ درست کردم که تو این مدت خوب از پسش اومده بودم و کلی تعریف ازش کرده بودند تموم که کردم صداشون کردم و گفتم بیاین یه چیزی سنگ کاغذ قیچی کنیم هر دو نفر آخر که موندن باید برن غذا رو تزئین کنن و سفره رو بچینن و ما بخوریم اونا هم قبول کردن سنگ کاغذ قیچی کردیم بعد ای داد من موندم و جین نگاهش کردم و گفتم مامان بزرگ کاش برنده می شدی اونم خواست بیاد سمتم که نامجون گفت الان وقت دعوا و کلکل نیست برین برامون بیارین که کم کم دارم خود خوری می کنم بعد همه خندیدیم و من و جین رفتیم سمت آشپزخونه
توی آشپزخونه هی من یا جین ادا در میوردیم و کرکر میخندیدیم و کلی خوش گذشت و بعد سفره رو پهن کردیم و همه شروع کردیم به خوردن و کلیی تعریف کردن و کلی خوردن که شوگا و جیمین به خاطر من رژیم ۱۶ ساعتشون رو شکوندن و کلییی به این خاطر خوشحال شدم
دیگه ظرف هارو هم شستیم و همه رفتن و منم زود چپیدم تو اتاق که هی دخترا نشینن ازم نظر بخوان چون مطمعنم نظرمو عوض می کنن پس زود خودمو به خواب زدمو و زوود هم به خواب رفتم فردای اون روز یعنی آخرین روزم از صبحش تهیونگ اومد دنبالم و باهم رفتیم بیرون و خرید کردیم البته اینم نگم که هرجا میرفتیم جیغ میزدن و اسم تهیونگ یا من رو می زدن و ما چون بادیگارد درمون بود هیچ نمیتونستن نزدیکمون بشن و قرار شد نهار با بی تی اس و دخترا که یه کافی شاپ رزرو کرده بودن بریم بخوریم و اونجا هم کلی بهمون خوش گذشت و عصر بود که برگشتیم خونه چون باید چمدان هام رو میبستم و ساعت ۱۰ صبح هم پرواز داشتم به ایران دیگه داشتم میرفتم خیلی بد بود
خیلی بد بود از کشوری بری که کل آرزوهات توش بود و زندگیت رو از بچگی توش تصور می کردی یا همیشه هدفت اومدن پیش بی تی اس یا دیدن از نزدیکشون بود و زندگی باهاشون بود من کل اینارو تصور کردم و همش به این فکر می کردم که کاااش بیشتر میتونستم بمونم و زندگیمو بسازم
ساعت ۱۲ بود که دیگه چمدون هام رو بسته بودم و باز هم دومین شبه که زود میخوابیدم و ساعت ۸ بود که بیدار شدم دوش گرفتم و لباسی که تهیونگ خیلی دوسش داشت و برام خریدش که یه سرهمی صورتی بود و زیرش یه پیرهن دکمه ای سفید میومد با کلی شکلک روش بود و قدش هم خوب بود چون اونجا باید شال میپوشیدم و مانتو پس شال و مانتوم رو داخل کیفم گذاشتم تا به موقعش بپوشم و بعد صبحونه ای که سفارشی برام درست کرده بودن دخترا و کلییی ازشون تشکر کردم و اشک ریختن واسم و حدود ساعت ۸:۴۸ بود که دیدم موهام خشک شده بود پس همشو بستم و بافتم و یه رژ صورتی زدمو و یکم موژه هامو درست کردم و رفتم پایین که دخترا رو آماده دیدم رفتم پیششون و بغلشون کردم و کلی ابراز ناراحتی کردن که منم بدتر ازشون بود ولی سعی کردم اشکشون نریزه و بهشون قول دادم که زود برگردم سوار ماشین مخصوصمون شدیم و قرار بود من رانندگی کنم
کلی تو ماشین گاز دادم و آهنگ رو بلند کردیم و باهاش خوندیم و رسیدیم فرودگاه از ماشین پیاده شدیم پاهام کشش رفتن نداشت با هر قدمی که میگذاشتم زمین انگار داشتن توی پاهام خنجری میذاشتن و من واقعا برام درد آور بود که اون همه رویا آخرش این بشه یعنی اینقدر اینقدر......با دیدن سر و صدا و جیغ و داد دختر پسرا فهمیدم که نزدیک در اصلی فرودگاه شده بودیم که دیگه باید خدافظی می کردم تا بقیه راه رو خودم برم و ویزا و شناسنامه ام رو بدم بی تی اس هم حضور داشتن اول از همه با جونگ کوک خدافظی کردم و بغلش کردم بعد جیمین و جین که همشون چشماشون رگ های قرمزی داشت
شوگا و جی هوپ و نامجون هم چشماشون اینطوری بود و ناراحت بودن که به تهیونگ رسیدم محکم بغلم که که یه لحظه گفتم استخون کمرم شکست اما سکوت کردم و گذاشتم ابراز دلتنگیشو بکنه که گفت ا/ت توت فرنگی خوشمزه من و زندگی بخش زندگیم!!!!
_تهیونگ قول میدم زود بیام زود زود با یه چشم بهم زدن
_قول دادیا رو قولت حساب می کنم!
_حتما حساب کن عزیزم
بعد ازش جدا شدمو و دوباره دخترا رو بغل کردم و چمدونم و کشیدم و براشون بای بای کردم با دستم و رفتم داخل توی صف ایستادم
نوبت من شد شناسنامم با ویزای کره و بلیط رو بهش دادم تا نگاه کنه که سرم پایین بود و با دسته چمدونم بازی می کردم که با حرفی که زد شاخ در اوردم گفت:شما نمیتونید برید
_چراااا
_سفارت ایران شمارو ممنوع الخروج کرده حتی با وجود درخواست خانوادتون پس متاسفم بلیط شما میسوزه میخواید به کسی دیگه بدم؟
بهش بلیط رو دادم و گفتم لایق اون کشور نیستم پس بده به کسی دیگه اونم رایگان لطفا اونم لبخند زد و خدافظی کرد و منم خم شدم و چمدونمو برداشتم اما بیرون از سالن نرفتم همونجا نشستم و منتظر شدم هواپیمام پرواز کنه
پرواز کنه تا من برم بیرون و بی تی اس رو سوپرایز کنم زود گوشیمو رو حالت هواپیما گذاشتم و توی کیفم گذاشتم اینقدر اون لحظه خوشحال بودم مثل حسی بود که اولین بار به این کشور اومده بودم فوق العاده بود و خیلی خوشحال بودم
وقتی هواپیمام پرواز کرد از فرودگاه اومدم بیرون طوری که کسی متوجه نشه منم بعد یه تاکسی گرفتم و به خونه بی تی اس بردمش اما دو کوچه اونور ترش که نفهمه راننده بعد حساب کردم و رفتم داخل خونشون کسی نبود معلوم بود هنوز نیومدن پس رفتم اتاق تهیونگ و چمدونمو گذاشتم و رفتم توی آشپزخونشون و شروع کردم آشپزی کردن غذای مورد علاقه بی تی اس کیمچی و کلی مخلفات که تموم کردم و ظرفارو شسته بودم و اومدم بیام بیرون که صدا از خونه اومدم فهمیدم لی تی اس اومده پس خودمو توی اتاق رختکن که کم پیش میاد بیان تپش قایم کردم
و توجه کردم که پسرای بی تی اس اصلا توی آشپزخونه نرفته بودن و توی پزیرایی داشتن حرف میزدن پس طوری که کسی نفهمه اومدم بیرون و با دویدن خودمو به پذیرایی رسوندم و گفتم پخ همه زود نگاهم کردن و......
خوب خوب فصل اول تموم شد یه یه هفته ای نیستم بعد فصل ۲ شروع میشه
بهم بگین دقیقا بی تی اس وقتی فهمیدن شما نرفتید چه واکنشی نشون دادن و چکار کردن خوووببب اینم مشق شبتون😂😂😂😂 من دیگه میرم پس نظر و کامنت و راهنمایی شما فوق العاده نیازمندم بای بای تا فصل بعدیییی
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
پس کی بقیه داستانو میزاری 🙁
چرا پارت بعدی رو نمیزاری؟؟؟ تو گفتی که یک هفته نمیزارم الان دو سه ماه شدهههه😠😠😠😠😞😭😭😭
خیلی قشنگ بود منتظر پارت بعدی هستم
هحتما تهیونگ بغلش میکنه بقیه هم کلی خوشحال میشنو ازش میپرسن چه اتفاقی افتاده که نرفتن.اینم مشق شبم😁🤣
نمرم چنده خانم معلم😂
عالیییییی
وای ععااللییی بود (وی در افق محو میشود....)
خیلی خوب بود مثل همیشه💙💙
جررررررررررررر عررررررررررررررررررررر واییییییی کجاییی قسمت بعدی
وایییییی
نامرد
بعدی کجاست
هان ؟؟؟¿¿¿
خانم معلم اجازه من نمیدونم مشق شبمون چی میشه پس زود بزار تا خفت نکردم 😂😂عالی بود خیلی عالی بود هیچ حرفی برا گفتن ندارم بی صبرانه منتظر پارت بعدی هستم خیلی خوب بود
💙💙💙💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤍
یس نفر اولم .