
نانای اصغر و صغرا😐نانای اکبر و کبرا😐

اسم شخصیتام:لیندا،دانی و خیارشور(اسم یه سگه😐)خواهر،برادر،مادر،پدر
از زبون لیندا:صب اول صب بود و با صدای جیغ ننم پا شدم. بلند شدم بینم چیع یهو دیدم پای اجی کوچیکم خورده به گوشه میز و یه خراش برداشته. یعنی از ننم انتظار نداشتم اینجوری جیغ بزنه واس یه چیز الکی پلکی. خواهرم با اشاره منو نشون داد و گف:همش تقصیر لینداس!داداش کوچیکم هم تایید کرد. مامانم گف:تموم شد لیندا!دیگه کارد به استخونم رسید. گوشیتو رد کن بیاد!تا سه روز از انیمه و بی تی اس و این چرت و پرت و مسخره بازیا نیس.😐
هعییی خدا. چشمتون روز بد نبینه،از همون روزی که ننم به بی تی اس و انیمه گف چرت و پرت،دیگع روم نمشه به خودم بگم ارمی و اوتاکو .اجیم همونجوری که خیارشور،سگ چش سبزمو بقل کرده بود،تاپ تاپ اومد سمت اتاقم. نگام کرد و گف:هرهر. بی تی اسی دیدی پرچمت افتاد؟بش گفتم:بی تی اسی عمته من ارمیم@-@یه دفعه خواهرم در تالارشو باز کرد،و صدای اژیر به هوا رف٪_٪
بابام مث جت دوید سمت اتاقم. گف:لیندا خانم،بازم ؟ گفتم:ببین من به اجی هیچی نگفتم. بابام:اونا نمیگم که.دانی رو میگم!روانیم کرد از بس زنگ زد. بیا جوابشو بده. اجیم صدای گریشو بالاتر برد.بابام بش نگا کرد و گف:عزیز دلم، دوس داری یاد بگیری چه جوری در تالارو میبندن؟ اجیم با هق هق گف: چجوری؟؟ بابام چسب نواری رو اورد و چسب زد در دهن اجیم. بعد گف :اینجوری. اسم کراش جدیدمو معرفی میکنم:بابام!😂😂
جواب دانی رو دادم:جعن؟ دانی:جن. من:چته؟ دانی:۵ و نیم من:نمیام دانی:اجباره. سرمو چرخوندم و دیدم خیارشور کنارم داره با استرس نگام میکنه. رفتم سمتشو گوشی رو گذاشتم رو بلنگو.گفتم شاید میخاد واس دانی لوس بشه. نگو دسشویی داش! چشمتان روز بد نبیند که هم گوشیم کثیف شد و هم فک کنم دانی از صدای بارون کر شد😂🤣🤣
نصف شب بود و دانی هم خونمون بود. به داش کوچیکم گفتم:ببین،هروقت دسشویی داشتی بگو میخام بخونم. باشه؟ داشم:باش. هول و حوش ساعت ۴ شب،داشم دوید سمت اتاق دانی و گف:دانی!میخام بخونم! دانیم از همه جا بی خبر گف:باشه فقط تو گوشم بخون کسی بیدار نشه. خلاصه،الان بیمارستانیم تا یه فکری به حال عفونت گوش دانی بکنن😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای جرررر چه گشنگه😍 😂😂😂
بازم بزار 😂👌❤