سلام فاطمه زهرا هستم این قسمت دوم امید وارم خوشتون بیاد
سوار ماشین شدیم رفتیم قرار بود خوبه اقای اگراست بمونیم پاریس شهر قشنگی بود اما از همه بهتر این بود که می تونستم برم مدرسه وقتی رسیدیم رفتم اتاقم لباسام عوض کردم اما یهو خوابم برد وقتی بیدار شدم ساعت ۸ بود رفتم پایین صبحانه خوردیم منو ادرین اماده شدیم رفتیم مدرسه که تو راه پیر مردی رو دیدیم بهش کمک کردیم به راهمو ادامه دادیم رسیدیم من بغل ادرین نشستم وخانم اومد و من خودم به همه معرفی کردم که صدایی شنیدم یک دختر مو نارنجی به بغل دستیش گفت که موهای زرد و چشمای ابی داشت گفت به به یک ازخود رازی کم بود این یکی هم اومد خیلی از حرفش ناراحت شدم😔
چراهمه فکر میکنند ما دل نداریم رفتم بانارحتی پیش ادرین نشستم اصلا به درس توجه نکردم وقتی زنگ خورد داشتم از پله ها میرفتم پایین و همه ی بچه ها دور من بودند سوال میپرسیدند
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
پارت بعد پلیز