داستان منو جیمین (عاشقانه)❤️۲

عالی ببینید البته اگر جیمین رو دوست دارید

تولدم هست روز بعد ولی نمیدانم 😓 گفتم بدانید که در طول داستان مشکل چی بوده ساعت ۱۰ شبه دارم از استرس میمیرم چرا جیمین نیومده خونه زنگ میزنم....ولی گوشیش خاموشه نکنه ولم کرده وای خدا دارم تبدیل میشم به یک روانی با تلفن خونه زنگ میزنم به تهیونگ میگم سلام خوبی ببخشید مزاحم شدم میدانی جیمین کجاست اخه هنوز نیومده خونه تهیونگ میگه سلام نه بابا چه مزاحمتی...

نه نمیدونم والا اگه خبری شد بهم خبر بده دیگه کاری نداری میگم نه باشه ممنون دیگه قطع میکنم میرم تو تختم دو ساعت گریه میکنم در این حال هم بالشت جیمین رو بغل کردم واقعا ناراحت و دلتنگش شدم آخرش خوابم برد😐😐😂😂😂 از خواب بیدار میشم یک سری به گوشیم میزنم یا خخخدددااا تهیونگ ۱۵ بار بهم زنگ زده بهش زنگ میزنم الو سلام چیشده ...

تهیونگ میگه الو سلام فهمیدم چی شده یکی با ماشین زده به جیمین بعد اونو برده تو خونش الان هم معلوم نیست چه بلایی سرش اورده ما از تو دوربین ها آدرسش رو پیدا کردیم الان پیش پلیس هستیم الان آدرس رو برات میفرستم من:چی باشه ممنون دییینگ کوچه ی برینگ پلاک ۳ ........

سریع با عجله لباس هامو می‌پوشم میرم بیرون ای شت داره بارون میاد ول حالا مهم نیست فوقش سرما میخورم سوار اتوبوس میشم که سریع برسم اه ترافیک شده پیاده میشم دارم میدوم تند تند میدوم با گریه .................

رسیدم به پل یک هو چون بارون داشت می‌کند دم پله ی ۳ تا مونده به آخر. لیز میخورم با پرت میشم پایین تقریبا کثیف شده همه جام ولی به راهم ادامه دادم .....

رسیدم که قدر اینجا ترسناکه هیچکس هم نیست در خانه بازه با گریه میرم تو که یکهو جیمین رو با بقیه میبینم که برام کیک گرفتن میدوم و جیمین رو بغل میکنم تولدم رو بهم تبریک میگه برام لباس خریده بود لباس ها مو عوض میکنم و کلی عکس میگیرم

داشت یادم می‌رفت یک سر کافی شاپ هم رفتیم روز بود دیگه وقت شد

آخرش که رفتیم خونه به جیمین گفتم راستی به خاطر یک سورپرایز لازم نبود اینقدر منو نگران و خسته کنی 😠😠😂😂😂😂اونم هیچی نگفت فقط داشت میخندید

ممنونم نظر بدید شاید داستان تهیونگ و من هم بسازم البته تست

بای بای