
یوووهووو لیدرینی داریم😎

وقتی ادرین در رو باز کرد محو لیدی باگ شد بخصوص که تو این چند روز سعی کرده بود به لیدی نگاه نکنه همین طور لیدی باگ که بدجوری دلتنگ ادرین بود: کمی محو هم شدن و بعد متوجه سرخی گونه هاشون شدن. ادرین گفت: سلام +ام سلام. یکم باد پاییزی وزید و لیدی باگ کمی لرزید. ادرین گفت: بنظرم بهتره بیاین تو بیرون سرده. +مزاحمت نمیشم. _نه نه بهرحال من تنهام. کسی خونه نیست که ازش برای دعوت مهمون اجازه بگیرم. میتونم با قهرمانم کمی گپ بزنم نه؟ لیدی باگ تو ذهنش: وای قربونت برم من قهرمانشم.در جواب گفت:لطف میکنی! ادرین تعظیم کرد و گفت: بفرمایید. لیدی باگ هم گفت: مچکرم! لیدی باگ رو مبل نشست: حتما تنهایی میتونی کلی کار انجام بدی نه؟ ادرین با دو لیوان قهوه اومد و نشست کنار لیدی باگ:راستش نه. و بعد قهوه رو داد به لیدی باگ و اونم تشکر کرد. _هیچکس دلش نمی خواد تنها باشه منم... +ولی تنها نیستی مطمئنم کسی که دوستش داری کنارت هست. _آه نه اون منو...فراموشش کنید. +حتما کس دیگه ای هست که دوسش داره بهش توجه نکردی. _چی؟ +اممم هیچی! تو تو پاریس خیلی محبوبی و حتما کلی دوست داری. _نه اونا درکم نمیکنن +من درکت میکنم! و بعد بهم نگاه کردن(اون فضای صورتی😂) _ممنون لیدی باگ ! لیدی باگ هم شیرین ترین لبحندشو تحویل داد. لیدی باگ یه قلوپ خورد و گفت: بهش فکر نکن من مطمئنم میتونی یه راهی پیدا کنی و اون کسی هم که دوسش داری اعتماد کن میدونم که اون هنوز متوجه نشده تو چقد بی نقصی و بزودی میتونی دستاش رو بگیری _واقعا اینطور فکر می کنید؟ +اوهوم شاید به زمان نیاز داره تا بفهمه که شما لایق هم هستید. اگه عشقت واقعا حقیقی باشه همه چی ممکنه. _امیدوارم! +خب، میدونم دوست داری فقط بهش فکر کنی ولی بیا با چیزای دیگه خودمونو سرگرم کنیم....اوووووم اها فهمیدم میتونم جوک بگم چند تاشو از کت نوار یاد گرفتم. _شما جوکاشو حفظ میکنید؟ +آره خب، اون بانمکه با اینکه جوکاش گاهی از حد میگذره ولی دوسش دارم و بعد نخودی خندید. _خودشو؟؟ +آه نه جوکشو! _اها. +اصلا یادم رفت واسه چی اومدم! از رو مبل پاشد و پاکت و روبه روی ادرین گرفت:این چیه؟ + دعوتنامه به مراسم ابرقهرمان ها _من که ابر قهرمان نیستم...😔 +به عنوان مهمان ویژه _اوه درسته و بعد ادرین هم از روی مبل بلند شد. پاکت رو از لیدی باگ گرفت و خم شد، دستش رو بوسید:ممنونم! لیدی باگ با خجالت گفت: کاری نکردم! بازم زلینگ(محو هم شدن🙂🙄) لیدی باگ گفت:امم دیگه باید برم _نمیتونید بیشتر بمونید؟ + ببخشید واقعا دلم میخواد ولی...

همین لحظه رعد و برق زد. ادرین گفت: انگار بارون می باره و بعد صدای قطرات باران اومد ادرین چترش و کت چرمی سیاهش رو برداشت و گفت: لطفا بذارید همراهیتون کنم. +نه نه لازم نیست! _لطفا!لیدی باگ هم سرشو به نشانه موافقت تکون داد. از در ورودی تا در خروجی راه زیادی نبود؛ ولی برای اینکه بتونن بیشتر باهم زیر چتر باشن خیلی اروم راه میرفتن. ادرین گفت: من و کت نوار باهم دوستیم. لیدی باگ وایساد و ادرین هم بخاطر اون وایساد. لیدی باگ چرخید به سمت ادرین گفت: هویتشو هم میدونی؟ _نه! +اوه خوبه! _اینو گفتم چون میخواستم بگم اون بهم درمورد شما گفت. +اوه جدی؟ حالا چی گفته؟ _انگار دعوایی بین شما در گرفته بود. به همین خاطر گفت: میترسه +برای چی؟ ادرین چرخید سمت لیدی باگ:اون گفت میترسه از اینکه دیگه نتونه به چشمای جادوییت نگاه کنه و بعد با تموم عشق به چشمای لیدی باگ زل زد. لیدی باگ هم تحت تاثیر قرار گرفته بود و به فکر فرو رفت و سرش رو انداخت پایین و بعد یهو زد زیر خنده. _ولی غم از چشاش میبارید. لیدی باگ همچنان در حال خنده بود: اون...واقعا...اون...واقعا پیشی دیوونه ایه ادرین با دلخوری گفت:بنظرم که اون عاشقه تا دیوونه! لیدی باگ خنده شو قطع کرد:امممم حق باتوئه. بهش گفتم سعی کنه عشقمو از سرش بندازه بیرون ولی انگار یه چیز غیرممکن ازش خواستم.تو هم میتونی بهش بگی که چشما... و بعد حرفشو قطع کرد. _خب؟ +نه نه خودم بهش میگم. ادرین با لبخند گفت: منتظرم ! یعنی منتظرم لبخند دوستمو دوباره ببینم. +خوشبحال کت نوار که همچین دوستی داره... ادرین کمی سرخ شد. + خب من دیگه رفع زحمت میکنم. _یلحظه اینو میگیرین، دسته چتر رو به لیدی باگ داد و لیدی هم گرفت. ادرین کتشو در آورد و روی شونه های لیدی باگ انداخت. (خودتون میتونید تصور کنید فیس لیدی باگو دیگه گونه های سرخو نگاه خیره و مجذوب شده) )و بعد هم ادرین با سرخگی کمتر😂) و بعد چتر رو از دست لیدی باگ گرفت و موقع گرفتن دستشون بهم خورد. لیدی باگ گفت:ممنون! ولی خودت سردت نمیشه؟؟ _نه من زودی میدوم خونه. +ممنون بخاطر و بعد گونه ادرین رو بوسید. +فعلااا! ادرین هم دست تکون داد و بعد دستش رو روی گونه ش کشید و به آسمون خیره شد و نفس عمیقی کشید تا خاک و بارون و اون لحظه رو با عشق زندگیش رو به یاد بسپره!

اینم اونجایی که ادرین دستشو بو.سید
ادرین روی صندلی لم داد: اون محشرههههههه _اوغ! تو که میگفتی دیگه نمیخوام بهش فک کنم _کت نوار میگه ولی ادرین فک میکنه _هاا؟ _بیخیال! شنیدی چیا گفت فقط باید بهش زمان بدم تا بفهمه چقد بی نقصم خب منم به بی توجهیم ادامه میدم تا که اون حرفی که میخواست به ادرین بزنه رو به کت نوار بگه. انگاری بدجوری دلش برای پیشی دلقکش تنگ شده _ولمون کن بابا _اما حس میکنم دارم اشتباه میکنم بخاطر همینه میخوام با مرینت حرف بزنم شاید اون راه حلی جلو پام بذاره...بهرحال اونم عاشق یه دکمه طلاییه و میتونه درکم کنه. پلگ زد زیر خنده: دکمه طلاییییی؟؟ و بعد قش قش خندید. _پلگ بس کن! وقتشه بریم دیدن پرنسس. پلگ پنجه ها بیرون!
جذاب شد نه؟ مرکت شیپرا دستا بالا 😂
جذاب شد نه؟ مریکت شیپرا دستا بالا 😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من مربکتیم
خیلی قشنگ بود پارت بعدی هم بذار
عالیهههه
دیگه پارت نمیزاری؟😥
گذاشتم ببینیم ستچی جان یید میکنه 😭💚
عالی پارت بعدی. رو کی میزنی
ممنووون بزودی ❤️😉
داستانت واقعاااا محشر و عااااالیهههه🤩🤩🤩🤩🤩🙏💐☘منتظر پارت بعدم
مچکررررررمممممم لطف داری✨❤️
مریکت باشه✋✋✋✋✋✋✋✋✋✋✋✋
چشمممم
داستانت محشره من منتظر این داستانت بودم عزیزم لطفا پارت بعدی رو بزار 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
عزیزمیییی واقعا لطف داری تو ❤️❤️❤️❤️❤️
😍😍😍😍😍😍