11 اسلاید صحیح/غلط توسط: گشنه😐💔 انتشار: 3 سال پیش 55 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام😁 میدونم الان دارین کلی فوشم میدین و خب حق هم دارین واقعا خیلی وقت بود که نبودم🚶
از اون جایی که خیلی گذشته یه آنچه گذشت میذارم: لیا یه چیزایی یادش اومده و جسی داره کمکش میکنه که بیشتر یادش بیاد و الانم رفتن دنیای آدم ها🚶
نگاهی به ساختمون رو به روم انداختم. اینجا کجا بود که جسی منو آورده؟ جسی گفت که اینجا دانشگاهه ولی من اصلا نمیدونستم دانشگاه چیه/: اما جسی انگار براش خیلی جالب بود. نفس عمیقی کشید و لبخندی زد. بعد به من نگاه کرد و گفت:بریم داخل؟) گفتم:بریم) و با هم رفتیم تو. یه مرده که پشت یه میز نشسته بود (نگهبانه) تا ما رو دید بلند شد و گفت:به به سلام خانم ها لیا و جسیکا! نبودین این چند وقت کجا بودین؟) جسی خندید و گفت:سلام عمو هِنری. راستش این اواخر یسری اتفاقاتی افتاد که واقعا نمیتونم توضیح بدم ولی خب همشون گذشت و الان این جاییم) عمو هنری گفت:وای امان از دست این اتفاقات! خب حالا ولش کن! خوش اومدین برین تا کلاستون شروع نشده.) جسی گفت:باشه فعلا) و منو دنبال خودش کشوند...
تو راه که داشتیم میرفتیم گفت:خوب گوش کن لیا. هر کاری من کردم همون کارو میکنی اگرم استاد چیزی ازت پرسید که امیدوارم نپرسه من به صورت ذهنی بهت میگم و تو تکرار میکنی باشه؟) ((نفسم گرفت😐)) گفتم:باشه) جسی تقریبا داشت میدویید! جلو یه در یهو وایساد نفس عمیقی کشید و گفت:وای خدا. این آدما که نمیتونن طی العرض کنن چه طوری زندگی میکنن؟) شونه هامو بالا انداختم. بعد این که یکم نفس جسی جا اومد، گفت:خب، از الان نقش بازی کردنمون شروع میشه) و خواست در بزنه که گفتم:یه لحظه وایسا. اصلا ما واسه چی اومدیم اینجا؟) جسی گفت:اومدیم یکی رو پیدا کنیم بعدا برات توضیح میدم)
و رفتیم و یه جا نشستیم. اون خانمه گفت:زیاد غیبت داشتین از همکلاسی هاتون جزوه هارو بگیرین و مطالعه کنین!) همکلاسی چیه جزوه چیه؟ وای خدا اینجا کجاست که جسی منو آورده؟ پوفی کشیدم و زل زدم به اون خانمه که اصلا نمیفهمیدم چی میگه. رو کردم به جسی و گفتم:اونی که میگفتی باید نابود شه کیه؟) جسی آروم گفت:صبر داشته باش. میفهمیم!) میفهمیم؟ یعنی خودشم نمیدونست قراره چی کار کنه؟ ای خدا خودت منو از دست این دختر نجات بده! همین طوری تو فکر و خیال بودم که یه نگاه سنگینی رو رو خودم احساس کردم. برگشتم و دیوم یه دختر مو بور زل زده بهم. منم مطقابلا نگاهش کردم که شاید خجالت بکشه و روشو برگردونه ولی از رو نرفت و همون طور رو من خیره موند. منم با حرص رومو برگردوندم. اصلا به جهنم بذار نگاه کنه!
به جسی نگاه کردم و گفتم:جسی... اون دختره کیه؟) جسی نگاهش کرد و چشماش تا جایی که امکان داشت باز شد. بعد با تعجب گفت(ناتالی؟!) ناتالی لبخندی زد و روشو برگردوند سمت تخته. اما جسی همچنان به اون زل زده بود و چهرش خیلی نگران به نظر میرسید. مگه این دختر کی بود؟ چند بار جسی رو تکون دادم و صداش کردم ولی جوابی نداد! دوباره به ناتالی نگاه کردم ولی اون خیلی عادی زل زده بود به تخته. دوباره به جسی نگاه کردم و گفتم:جسی... جسی صدای منو میشنوی؟ جسی یه چیزی بگو.) اما جسی انگار تبدیل به یه مجسمه شده بود. نکنه ناتالی یه کاری کرده؟ نکنه یه طلسمی جیزی انجام داده که جسی نتونه حرکت کنه؟ به ناتالی نگاهی کردم. یه لبخند ریز و شیطانی گوشه لبش بود! دیگه مطمعن شدم که یه کاری کرده. از حرص میخواستم برم و انقد بزنمش که خون بالا بیاره! اره فکر بدی نبود! خواستم بلند شم و برم سمتش که یهو...
جسی دست منو محکم گرفت! برگشتم سمتش و سوالی نگاهش کردم. جسی با تته پته گفت:ل...لیا. از اینجا برو بیرون...و ... تا جایی که... میتونی... برو! ف... فقط... فرار کن!) گفتم: پس تو چی؟) گفت: هدف اون تویی. با من کاری نداره!) یعنی چی؟ این کارا یعنی چی؟ این حرفا یعنی چی؟ چرا همه دنبال منن؟ اون از دنیل، این از ناتالی. کسای دیگه ای هم هستن؟ داشتم به این چیزا فکر میکردم که یهو جسی گفت: چرا نشستی؟ برو دیگه!) بی خیال همه جیز شدم و خواستم بلند شم که یهو صدایی تو ذهنم گفت: اگه جرات داری قدم از قدم بردار، در این صورت خونِت پای خودته!) من بیدی بودم که به این باد ها بلرزم؟ آره بودم! واقعا ترسیدم! دوباره نگاهش کردم و دیدم که از گوشه چشم داره منو نگاه میکنه... ((اینم ناتالی))
دوباره یه لبخند شیطانی زد. دیگه واقعا ترسیده بودم. کم کم دست و پام داشت میلرزید! مطمعنم رنگم هم پریده بود! جسی گفت(چرا بلند نمیشی؟) گفتم(گفت، اگه بلند شم... خونَم پای خودمه!) جسی دستاشو کشید رو صورتش و گفت(وای نه! دیگه رسما بدبخت شدیم!) این کی بود آخه؟ دوباره نگاهش کردم. این بار اخم کرده بود. با دقت نگاهش میکردم که یهو برگشت سمت من و من هینی کشیدم رومو برگردونرم. این دختر خیلی ترسناک بود. با این که اصلا نمیشناختمش ولی احساس میکردم خیلی خطرناکه! جسی دستشو گذاشت زیر چونش و سعی کرد خودشو عادی نشون بده. منم سعی کردم همون کارو بکنم ولی هیچوقت تو تظاهر کردن موفق نبودم...
بالاخره توضیحات اون زنه تموم شد و همه کم کم از اون اتاق رفتن بیرون ناتالی هم خیلی عادی بلند شد و رفت. اگه کسی نمیشناختش حتی شک هم نمیکرد که اون یه جنه! رو به جسی کردم و گفتم:ما هم بریم؟) جسی گفت: چاره دیگه ای نداریم. باید بریم.) و بلند شد. منم بلند شدم و دنبالش رفتم. وقتی از اونجا رفتیم بیرون و بالاخره از اون فضای خفقان آور اون اتاق خلاص شدیم نفس عمیقی کشیدم! جسی گفت:خب دیگه بیا زود بریم بدو!) و خودشم با سرعت دویید. منم دنبالش راه افتادم. یکم بعد وایساد و دستشو تکیه داد به دیوار و نفس نفس زد. منم یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم:به نظرت گممون کرد؟) جسی وسط نفس نفس زدناش خندید و گفت: اون ما رو گم نمیکنه! تنها چاره ای که داریم اینه که بریم سرزمین اجنه! اومدم یه جای خلوت که بتونیم بی سر و صدا طی العرض کنیم.)...
جسی نفس عمیقی کشید و وست منو گرفت. چشماشو بست و خواست طی العرض کنه که صدایی مانعمون شد: کجا با این عجله، بودین حالا!) و من احساس کردم یه چیزی ته قلبم فرو ریخت! ناتالی بود، اون صدای ناتالی بود! صدای خنده های ریز ناتالی بیشتر از قبل منو ترسوند! بعد صدای قدم هاش که نشون میداد داره نزدیک میشه... نفس هام سنگین شده بود انگار اصلا هوا جریان نداشت! بعد ناتالی جلوم ظاهر شد، و من دیگه احساس کردم قلبم وایساد! چشماش سیاه یکدست شده بود! میخواستم جیغ بکشم ولی صدام تو گلوم خفه شد! ناتالی گفت: لیا... خوشحالم که دوباره میبینمت!! منو یادت میاد دیگه؟!)
دوباره؟ گفت خوشحالم که دوباره میبینمت؟ یعنی من قبلا دیده بودمش؟ اخه کجا؟ ناتالی... ناتالی... ناتالی! لعنتی چرا هیچی یادم نمیاد؟ خدا لعنتت که دیوید! همین طور با خودم درگیر بودم که جسی گفت: چی میخوای؟) ناتالی انگار که تازه متوجه جسی شده باشه گفت: اون جسی تو هم این جایی؟ ببخشید اصلا ندیدمت! اخه نیست که خیلی برام مهم نیستی... به خاطر همین!) و بعد آروم آروم سمت جسی رفت و رو به روی اون وایساد. یه چیزی در گوشش گفت و جسی بدجور به هم ریخت! بعد اومد سمت من و گفت: شاید برات جالب باشه که بدونی دلیل این جنگی که اخیرا بین قبایل اجنه اتفاق افتاده... تویی، و فقط با مردن تو به دست من تموم میشه!)...
خب خب خب این پارت هم در بد ترین جای ممکن تموم شد😁😂 میدونم الان چه حسی دارین این همه وقت نبودم الانم که تو جای حساس کات کردم و این واقعا رو مخه🚶 خب فحش دادن آزاده اگه این آرومتون میکنه فحش بدین🚶 اگه حضوری بودین کتک هم میتونستین بزنین ولی خب حضوری نیست🚶دیگه اینم عکس جسیه🚶خب تا پارت بعد خدافظ🚶
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
۶ ماهه نیستی ها آقا یوسف!
اومدم
بچههه نزدیک ۵ ماهه منتظرم بیایییییی😠😠😠
اوک به نویسنده میگم 😂😂😂💔
چی😐
میگم به نویسندش همین گشنه گفتم میزاره پارت بعد رو
خبه
ولی منتظر خدشم😐💔
خدش که خیلی وقته امده اما خیلی کم سر میزنه به تستچی 🙂🤦♀️
اوک بهش میگم خودشم بیاد
😕
حاجی خداوکیلی یوسف برنمی گرده؟
ببینم تو قصد نداری پارت بعدو بنویسی😐
برادرم پاشو بیاااا🥺
گشنه چطوری چخبر😐😂
نمیای😭
بیا دیگه نکنه رفتی🤔
حاجی میگم :/
تو کی هنر شمشیر زنی آنلاین را تمام کردی :/
ادامه بده
خوبی خوشی چه خبر
یوسف سرما خورده🥲💔
حالش خوبه؟
سیلاممم
کی داستانت مینویسی🥲🥲🥲😭😭