
ببخشید بابت تاخیر... پارت بعد فردا میاد
یونگی در جعبه ی جواهرو باز کرد و بعد با نگاه خشمگین به من نگاه کرد:{منو مسخره کردی؟} جعبه رو پرت کرد خورد به دیوار و شکست و جواهرات ریخت رو زمین. به سمتم حمله ور شد. به سمت هال رفتم اما خدمتکارا جلومو گرفتن یونگی گوشه ی لباسمو گرفت و به سمت پنجره هول داد. سعی کردم خودمو متوقف کنم و پهلوم خورد به لبه ی پا تختی یونگی که مثل یه ببر خشمگین زانو زده بود چنگ زد جعبه ها و وسایل رو میز آرایشو پرت کرد سمتم یکی از خدمتکارا سعی کرد جلو شو بگیره ولی یونگی طوری کوبید تو صورتش که جای دستش موند. احساس میکردم همه چی داره سیاه میشه نمیتونستم درست ببینم.
صدای کوبیده شدن در توسط همسایه ها رو میشنیدم و یونگی ای که داشت میزد تو صورتم یهو در باز شد و چشم های منم بسته شد. ----------------------------------------- پلک هامو به هم زدم و چند تا خط عمودی جلوم دیدم من آستیگمات داشتم ولی در این حد نبود. چند بار پلک هامو بهم زدم که متوجه شدم اون خط های عمودی میله های زندانن. کم کم صداهای فریاد های یونگی هم برام واضح شد:{منو ازینجا بیارین بیروننننن اگه بیام بیرون زنده تون نمیذارمممم فکر کردین کی هستیننن} فکر کردم یونگی هم تو سلول منه اما متوجه شدم صدا از سمت چپم میاد.
|دو ساعت بعد| داشتم یخ میزدم از سرما جایی برای رفتن نداشتم تازه فهمیدم چه اتفاقایی افتاده بود... همسایه ها فکر کرده بودن یونگی شوهرمه و داره منو میزنه و زنگ زده بودن پلیس پلیس هم اومده بود و فهمیده بود این باندیه که چندین ساله دنبالشه. جه هوآ رفته بود...الان پیش فرشته ها بود.از پله ها پرت شده بود پایین... دلم میخواست از یونگی انتقام بگیرم دوست داشتم همه ی دردای جسمی و روحی ای که بهم وارد کرده بودو تجربه کنه و درد بکشه...ولی اون الان تو زندان منتظر محاکمه ش بود. ولی بدترین مجازات هم منو راضی نمیکرد. اون عشق زندگیمو ازم گرفته بود خونه م چون به نام جه هوآ بود جزو اموال دولتی محسوب میشد
من گرسنگی کشیده بودم ولی اون فوقش حبس ابد میخورد...یا دیه میداد...این اصلا عادلانه نبود. یهو تصمیم احمقانه ای گرفتم. میخواستم خودم یونگیو زجر بدم.پس راهمو به سمت جایی که ازش اومده بودم کج کردم. به جلوی زندان رسیدم. کسی جلوش نبود. یه سری لباس کارمندای اونجا رو زمین افتاده بود. برداشتم و پوشیدمشون یا ماسک هم بود که زدمش و به سمت جایی که میدونستم یونگی اونجاست رفتم. در سالم بودن عقلش شک داشتم(یوروبون این جاست یه فیکه وگرنه من خیلی با یونگی حال میکنم) صدای نعره هاش از پشت در میومد.
کلید رو در بود. صدامو عوض کردم و گفتم:{وحشی بازی در نیار میخوام بیارمت بیرون} داد زد:{خیله خبببب} درو باز کردم و آوردمش بیرون. آروم شده بود...نمیدونم باید چی کار کنم. هیچ برنامه ای نداشتم.فقط امیدوار بودم...به نمیدونم چی.
پایان این پارت.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام نمی خوای پارت بعد رو بزاری؟😑
تروخدا پارت بعد بزار🙏🙏🙏🙏
دوص دری میزاریمون ت خماریع؟🥲
بعدی عووو بزاررر☺🥲
عهه راستی عالی بیدد..🎶💙😃
داوش عالی بود پارت بعدو زود بزار😐🚶
چش😐👌🏻💖
پارت بعدیییییییی😭😭😭😭
عررر عالیییییی بود😐❤️🥀 یه خورده زیاد تر بنویس(زن جین: دوس دارم😐🌾 من: اوک😐💔)
پارت بعد خورشید کی از پشت کوه میاد؟؟😐💔
بابا آخه ممد گفته چهارتا تست بیشتر در روز نسازین. بعد من در روز پنج شش تا تست باید بسازم خب. الان منتظرم ۲۴ ساعت بشه بعد خورشیدو بذارم بعد فیک جیمینو بذارم بعد فیک شوگا رو بذارم بعد یه تست دیگه م دارم اونو بذارم😐در مورد زیاد نوشتنم چون گفتم پارت بعدشو امروز میذارم دیگه یکم کم شد😐🤝🏻
آها اوکی چرا ناراحت میشی:/😂💔
نه بابا ناراحت نشدم
من اصن خیلی کم ناراحت میشم
از دست ممد شاکیم جدیدا اذیت میکنه😐💕💕
اره خیلییی حساسه😐💔
عالییییی بوددد
نمیدونم چرا اون تیکه ای که گفت وحشی بازی درنیار م ردم از خنده 😂😂
😐عه فرزندم جدی باش الان بخندی یونگی میزنه ناکارت میکنه😐👌🏻🤝🏻😔😂
😂😂😂😂😂😂
عرعرعزرررررررررر بالاخره ಥ_ಥ پارت بعد رو زود بزار 😐 از این به بعذ هم چالش بزاریااااا ایح
فردا میزارم😐
چالش به مغزم نمیرسید😐ولی باشه میذارم از این به بعد
پارتع بعدیییییییس پلیز
آروم باش😐👌🏻🤝🏻
خو بزا تا قاطی نکردم
فردا دیگه😐