سلام عزیزان آمدم بایک داستان دیگه و ممنونم که داستان های منو دنبال می کنید و میخوام نظر شماهم بدونم واسم کامنت کنید چه داستانیو بزارم و اسماتونم بنویسید
از دید ریون واقعا واسم سخت بود گروهو ترک کنم ولی مجبور بودم که یک دفع یک پسر با لباس گربه که مو هاش زرد بود وی چوب دستی داشت و یک دختر با لباسی که به بدنش چسبیده رنگ قرمز داشت با نقته های سیاه بایک یویو دستش بود و یک نقاب رو صورتش سریع رفتم سمتشون اسمو پرسیدن گفتم ریون اسم شما چیه دختره گفت اسمم لیدیباگه و پسره هم گفت اسمم کت نواره
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
خیلی مسخره بود رابین تو سیرک با پدر و مادرش اکروبات بازی میکردن که بخاطر اشتباه رابین پدر و مادرش مردن بعد بوروس وین اون رو به فرزند خوندگی قبول کرد