💜هم‌کلاسی جذاب‌ من P2🌼

سسسسلاممممم🖐🏻🎶 چطورین؟¿💕🍬 مرسی که کلی بهم انرژی دادین و کامنت گذاشتین🌼💕 بچه ها اگه رمانم ایرادی داره حتما بهم بگین🍭 حقیقت رو بگم روز اول چون نظرات کم بود خواستم دیگه هیچ وقت پارت ندم😶 ولی روز بعد کامنتا بیشتر شد و خییییلیییی خوشحال شدمممم💕 مرسی که تا اینجا خوندی❤🎶

با اینکه سرم گیج میرفت ولی سعی کردم جوری نشون بدم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده💔 آرومممم از اتوبوس پیاده شدم. جیمین همینجوری از کنارم رد شد . _این چرا اینجوریه؟؟؟😐   به سمت مدرسه رفتممم. وااااااووووو🤩😍چه دکوریییییییی. اینجا خیلی قشنگه.🤩 وایییییی دیر نشهههههه.😨 از یکی از بچه ها آدرس دفتر مدیر رو پرسیدم و رفتم✨ ........ حالا دیگه باید می رفتم به سمت کلاس نمیدونم چرا ولی استرس داشتم .نکنه از من خوششون نیاد.نکنه هیچکس با من دوست نشه نکنه... واییییییی دیر شد. خیییییلیی آروم در زدم✨ @بفرمایید آروم در رو باز کردم _سلام🖐🏻 @سلام. دانش آموز انتقالی تو هستی؟ _بله @خوش اومدی😊 خودتو معرفی کن. _ام من لی مین سو هستم. @خوش اومدی.اونجا ی صندلی خالی هست . میتونی بری اونجا بشینی.😊 _چشم✨ *خیییییلی آروم و مودب رفتم نشستم سر جام* (هرکی ندونه واقعا اینجوریم😐) ....... خیییییییلیییییی با دقت به درس گوش میدادم😐 داشتم کتاب رو نگاه می‌کردم که یهو متوجه ی نگاه سنگین روی خودم شدم😶 دیدم جیمینه. خیلی خجالت کشیدم 🥲 وقتی متوجه خجالت من شد لبخندی زد و  مشغول خوندن کتاب شد . من در اون لحظه(😅🥲💔) یهو دستم خورد و خودکارم رو زمین افتاد .می‌خواستم برش دارم که یهو سر من و سر جیمین برخورد کرد😶 بعد از کلی معذرت‌خواهی از همدیگه رفتیم و سر جاهامون نشستیم ✨ ولی آخه اون برای چی می‌خواست خودکارم رو بهم بده؟؟؟؟🤨 چرا انقدر منو نگاه می‌کنه؟؟  توی این خیالات بودم که یهو زنگ خورد👍🏻

پا شدم که برم مدرسه رو نگاه کنم و با اونجا آشنا بشممم😍 خیلی مدرسه‌ی بزرگی بود و خیلی هم قشنگ بود.🤩 اینقدررررر غرق دکور شده بودم که همینجوری داشتم عقب عقب میرفتم... ولی.... اتفاقی افتاد که ای کاش نمی افتاد... جیمین داشت رد میشد... منم پام گیر کرد به کفشش و... پرتاب شدم تو ب*غ*ل*ش😶 یعنی من ذووووووب شدم از خجالت. چرا اینقدررررررراینجوری میشههههه. سریع از تو ب*غ*ل*ش اومدم بیرون +خ...خ...خوبی؟ _ا..اره مرسی توخوبی😶 +آره ممنون😅 _دیگه بهتره بریم کلاسمون +ها؟...چی؟...ا..اره...بریم _بریم ........

معلم داشت تدریس میکرد ولی نمیدونم چرا من همش جیمینو نگاه میکردم... ($معلم) $خب کی میخواد این سوال رو جواب بده؟ جیمین:من به سمت تخته رفت و با دستای کوچولوش گچ رو گرفت. اینقدررررر کیوت شده بود که من زبونم بند اومده بود. سوال رو خیییلی راحت جواب داد کرد. $آفرینننن.معلومه که درس رو خیلی خوب یاد گرفتی. +ممنون رفت و سرجاش نشست. نگاش کردم...ووویییی چشاش...وای دستاش...وای لپاش...چ..چی؟ من چی دارم میگم؟؟؟؟؟؟؟ نکنه؟ نکنه😶 من چی دارم میگم؟؟؟؟ این چرت و پرتا چیه. جیمین به من چه ربطی داره؟ چرا همش به اون فکر میکنم؟ صد تا خیال و رویا به ذهنم اومد✨ من چییییییی دارم میگمممم؟ اصن دیگه بهش فکر نمیکنم😑 ولی خیلی کیوتهههه🥺 اصن ولش کن😑 معلم:اممممم...بچه ها. برای این تحقیق من میخوام که به گروه های دو نفره تقسیمتون کنم. معلم شروع کرد به دو نفره تقسیم کردن گروه ها . همینجوری داشت تقسیم میکرد که... $جیمین با چونگ هی هم گروهیه _چیییی؟؟؟؟ولی من میخوام با جیمین هم گروهی باشممممم😭 همه ی بچه ها با تعجب منو نگاه کردن.(من چیییی گفتمممم😶) جیمین و معلم هنگ کرده بودن. $اممممم...مین سو اگه بخوای میتونی با جیمین هم گروهی باشی. _ معلومه که میخوام😶 $ها؟چی؟امممم...اره...اره...میشه. قیافه ی جیمین اون لحظه خیلی دیدنی بود.نمیدونست باید چی بگه😂 ............. دیگه باید می رفتیم خونه. وسایلم رو جمع کردم و به حیاط مدرسه رفتممم✨ جیمین:مین سو _ووووووویییییییی🥺💕جونممممم💖💕✨ +زیپ کیفت بازه _ها؟...باشه😐خداحافظ. +وایسااا...میتونم شمارتو داشته باشم؟ _چییییییییییی؟؟؟😶چی داری میگیییییی؟؟؟برای چییییی؟؟ +برای اینکه بتونیم باهم تحقیق رو انجام بدیم. _آهان😅باشه.گوشیتو بده. +بیا شمارمو تو گوشیش سیو کردم✨ +مرسی❤️ بای✨ _بای💕 _عههههههه. شینا. =سلام.مدرسه چطور بود؟ _سلام افتضاح. +😑بدو بریم.کلی کار دارم. _اوکی بریم

💕💜💙💚🧡لایک و کامنت یادت نره💛💓❤💖💗

مرسی که حمایتم میکنین💕💜🌼🍬🍭

بای👋🏻💗💕🌼