
خب حالا باید بشینم به غم های زندگیم فکر کنم 🥲 😐 🥲 نشستم روی تخت پاهامو گرفتم بغلم 🥲 یهو یه فکری به سرم زد 🤩 باید راه های مختلف خوابیدن رو امتحان کنم 🤩 🥲 😴 اول با خوابیدن طبیعی شروع میکنیم 😄 نمیدونم چرا اما خیلیم خوابم میومد 😌 😌 تا سرم رسید به بالشت خوابم برد 😃 نیم ساعت بعد از زبان ا/ت : بلند شدم 🥲 😔 نتونستم داداشم رو ببینم 😭 خب حالا قرص خواب آور میخوام ☹️ از کشو کنار تخت یه بسته قرص خواب آور بیرون آوردم 💊 💊 خوردمش و آب خوردم تا بره پایین 🥲 رو تخت دراز کشیدم 🥲 یک ساعت بعد از زبان راوی : ا/ت تونست بخوابه اما به هدفش نرسید 🥲 🥲 اون تنها چیزی که توی خواب میدید سیاهی مطلق بود 🥲 🥲 ( البته یه نکته 😌 میدونین که بعضی وقتا خواب نمیبینیم و سیاهی هست پس ا/ت نمرده اشتباه نکنین ☹️ 😔 ) از زبان کوک : خیلی ازش خواستم درو باز کنه 🥲 ☹️ 😔 اما درو باز نکرد 🥲 یهو صدا حرف زدنش اومد 😃 😄 گفت : ( سلام اره من تست میدم 🥲 ) یه لحظه استوپ کرد و ادامه داد : ( باشه بای 🥲 ) یه غم خیلی عجیبی توی صداش بود 🥺 یعنی چی دیده و چی شده ؟ 🥺 یا اصن تست چیو میده ؟ 🥺 ( کرونا 😁 یاع یاع یاع 😅 ) فکر کنم به تائو زنگ زده 😡 😤 گوشیمو در آوردم 😖 شماره تائو رو از تو اینترنت پیدا کردم 😌 😌 شماره گرفتم و رفتم تو اتاقم 😩 😢 صدا تائو اومد گفت : ( بله ؟ 🤨 شما ؟ 🧐 ) گفتم : ( سلام تائو منم کوک 😒 😒 ) گفت : ( ااا سلام کوک تویی ؟ 😃 😃 کاری داشتی ؟ 🙂 ) گفتم : ( اره میگم ا/ت به تو زنگ زده ؟ 🤓 🧐 🤨 ) گفت : ( اره چطور 🤨 🧐؟ ) گفتم : ( چی گفت ؟ 😃 🤨 ) گفت : ( گفت که تست میده 😃 😃 ) گفتم : ( اینو که خودم شنیدم 😒 تست چیو میده 🤨 ) تائو گفت : ( اگه بهت نگفته پس من نمیتونم بهت بگم 😁 😁 😅 شاید اون یه دلیلی داشته 😃 😅 ) گفتم : ( هی هی قطع نکنیا 😧 ببین اون الان توی شرایط روحی خوبی نیست باید بهم بگی ☹️ ☹️ 🙁 😕 )
گفت : ( چی ؟ 😧 چش شده 🤨 😧 ؟ ؟ ) گفتم : ( تا تو نگی منم نمیگم 😁 😊 😑 ) گفت : ( اههههه باشه 😒 تست خوانندگی تو بیگ هیت 😒 😒 حالا تو بگو 😧 ) گفتم : ( چی 😵 تست خوانندگی 😱 ) گفت : ( میگی یا نه آخرش 😒 😧 ) گفتم : ( سرش خورد به دیوار 🧱 الان افسردگی پیدا کرده 😐 ) یهو زد زیر خنده 😑 😐 دیوانس ولش کن 😐 😒 ( با بچه من درست صحبت کن 😑 😐 * اگه نکنم چی ؟ میکمشت * اونوقت اجیت هم تو رو میکشه 😐 😁 اااااا راست میگیا آقا من غلط کردم 😁 😅 * از اونجایی که آدم بخشنده ایم میبخشمت 😌 😌 چششش ) گفتم : ( آیشش 😑 😐 بای ) با خنده گفت : ( بای 😂 ) ( چیزی که تو ذهن تائو میگذره : اون به دیوار خورده بعد افسردگی گرفته ؟ ؟ 😂 🤣 😅 بابا این یه شوخی مسخرس 😌 ) از زبان کوک : تلفن رو قطع کردم 😐 😑 خب حالا ا/ت چرا میخواد تست خوانندگی بده ؟ 🧐 🧐 من مطمئنم به قضیه ی افسردگیش ربط داره 😒 😌 😒 😌 از زبان ا/ت : اون کار هم جواب نداد 🙂 🥲 خب حالا نوبت امتحان یه چیزیه 🥲 🥲 ایندفعه باید ببینم میتونم با خواب ابدی داداش و مامان بابا رو ببینم یا نه 🥲 🥲 🥲 تیغی که برای کلاس هنرم بود رو برداشتم 🥲 🥲 خداحافظ دنیا ی مزخرف 😒 🥲 و تیغ رو وارد رگ دستم کردم اولش انگار یه درد خیلییی وحشتناک تو دستم بود اما کم کم بی جون و بی حس شدم 🥲 🥲 😖 دستم آغشته به خون بود 🩸 🖐🏻 کم کم افتادم رو زمین به زور دراز کشیدم 🥲 😖 انگار تمام تصویر هایی که چشمام میدیدن تار میشدن 😖 🥲 پس احساس مردن اینجوری حسی که وقتی داری میمیری داری 🥲 😖 🥲 از زبان کوک : رفتم پیش ا/ت از پشت در اتاق گفتم : ( ا/ت 🙂 😌 😊 درو باز کن میدونم چرا ناراحتی به خاطر اینکه میترسی عمو و زن عمو اینکه میخوای تست خوانندگی بدی رو قبول نمی کنن 😊 😊 😌 اما من قول میدم قبول میکنن 😊 😊 😌 لطفا درو باز کن ا/ت 😊 😧 😊 ) نمیدونم چرا جواب نمیداد 😧 از زبان راوی : کوک همینطور ا/ت رو صدا میزد دریغ از اینکه بدونه ا/ت توی دریاچه ای از خون در حال غرق شدنه 😔 😔 😔 اما کمکم با خودش گفت : ( شاید اتفاقی براش افتاده 😧 😧 باید درو بشکونم 😔 🥲 ) اولین ضربه رو به در زد 😔 اما او توانی برای شکستن در نداشت 😔 😔 پس با سرعت به سمت نگهبان خانه رفت و از او درخواست کمک کرد 😔 🥲
از زبان کوک : به کمک نگهبان در رو شکوندیم 🚪 😧 با نگرانی و عجله وارد اتاق شدم اما با صحنه ای که دیدم قلبم مثل شیشه شکست 😱 😵 احساس میکردم که یه نفر قلبم رو گرفته و خون به مغزم نمیرسه 😵 😔 با داد گفتم : ( ا/تتتتتتتتتتتتت 😱 😱 ) و دویدم سمتش 😱 😵 دورش خونی بود و صورت سفیدش حالا قرمز شده بود 😱 😱 نگهبان هم تا اون صحنه رو دید اومد و ا/ت رو بغل کرد و به پایین برد 😵 😱 😧 با سرعت به پایین رفتم 😱 😵 عمو که رو مبل نشسته بود تا ا/ت رو دید بلند شد 😵 😱 گفت : ( سریع ببرش بیمارستان 😧 😧 ) نگهبان مث لاکپشت راه میرفت 😐 😱 سریع ا/ت رو از دستش گرفتم و به سمت بیمارستان دویدم 😧 😱 🩸 ( امتحان زبان دارم 😵 😔 🥲 ) بلاخره رسیدیم سریع دویدم تو 😱 و گفتم : ( کسی میتونه کمک کنه ؟ لطفا برانکارد بیارید 🥺 🥺 🥺 ) چند تا پرستار سریع اومدن و برانکارد آوردن 🥲 😱 🥺 ا/ت رو سریع گذاشتم روش 🥲 😱 اونا سریع به سمت اتاقی بردنش 🥲 😱 اسم اتاق رو از بالاش خوندم 😵 😧 اتاق عمل 🥲 😱 😵 نشستم روی نزدیک ترین صندلی به اتاق عمل 🥲 😱 😔 خدایا لطفا مواظب ا/ت باش و نزار عشقم بمیره 🥲 😱 😧 ( یاد فیلم ایرانیا افتادم 😐 ❄️ 🤣 ) یه ربع بعد : اههه 😖 پس چرا این عمل لعنتی تموم نمیشه 😖 😔 و چرا عمو و بقیه نمیان ؟ 😒 نیم ساعت بعد : عمو و بقیه با دو اومدن سمتم 😒 😒 عمو گفت : ( چیشد ؟ 🥺 حالش خوبه ؟ 😧 😧 ) گفتم : ( نمیدونم 😖 توی این اتاقه 😖 ) و به اتاق عمل اشاره کردم عمو گفت : ( اون تو 😲 😩 ؟ ) از زبان اریان : کوک یه چند وقته مشکوکه 😁 😐 وقتی ا/ت اونجوری شد تا بیمارستان دووید 😐 😐 فکر کنم 😲 اون ا/ت رو دوست دارهههه 😱 اصن من چرا وسط این شرایط غمگین شادم ؟ 😐 😐
از زبان کوک : بلاخره دکتر و پرستارا از اتاق اومدن بیرون 😍 😍 😍 سریع دویدم و رفتم جلوشون 😐 😍 😖 پرسیدم : ( چیشد ؟ ؟ 😧 حال ا/ت خوبه ؟ ؟ 😧 😧 ) عمو و بقیه هم اومدن پشت سر من 😐 😧 نمد چرا اما نیش اریان باز بود 😐 😑 😧 دکتر گفت : ( عمل با موفقیت انجام شد 🤓 🤓 ) ( عرررر همیشه دلم میخواست اینو بنویسم 🤓 🤓 🤓 🤓 ) گفتم : ( میتونم ببینمش ؟ 😍 😍 ) گفت : ( بله اما فعلا بیهوشن 🤓 🤓 ) اریان رو کرد به من و گفت : ( نه من میخوام ببینمش 😁 😁 ) گفتم : ( نه ಠ_ಠ من 😐 😑 ) اریان روشو کرد به عمو و گفت : ( باباااااییییی 🥺 🥺 ) عمو گفت : ( کوک بزار ایندفعه اریان بره پیش ا/ت 😊 🔪 😊 🔪 ) ( این چاقو ها یعنی باید بزاری 😐 🔪 😊 ) گفت : ( ایشششش باشه برو 😒 😒 ننر خانم 🤣 ) یهو پدر دختری بهم چشم غره رفتن 🙂 🙄 🙄 نیشمو سریع بستم 😶 اریان رفت توی اتاق عمل 😢 از زبان اریان : ( رفتم توی اتاق 😆 نشستم کنار ا/ت گفتم : ( ا/ت برات یه خبر آوردم 😍 😍 😌 فهمیدم که . . ) اما یهو یه چیزی یادم اومد 😜 😜 باید بزارم عشق کوک به ا/ت مخفی بمونه ببینم چه میکنه 😌 😌 😌 گفتم : ( ااااا هیچی 🙂 😝 ) تازه یهو شرایط رو درک کردم عررررر 😭 😭 😭 اجیم افتاده روی تخت بیمارستان 🏥 🏥 😭 گفتم : ( ابجییییی 😭 😭 چرا اینکارو کردی ؟ ؟ ؟ 😭 😭 😭 قول میدم دیگه ترکت نکنم 😭 😭 گفت : ( ایشششش باشه برو 😒 😒 ننر خانم 🤣 ) یهو پدر دختری بهم چشم غره رفتن 🙂 🙄 🙄 نیشمو سریع بستم 😶 اریان رفت توی اتاق عمل 😢 از زبان اریان : ( رفتم توی اتاق 😆 نشستم کنار ا/ت گفتم : ( ا/ت برات یه خبر آوردم 😍 😍 😌 فهمیدم که . . ) اما یهو یه چیزی یادم اومد 😜 😜 باید بزارم عشق کوک به ا/ت مخفی بمونه ببینم چه میکنه 😌 😌 😌 گفتم : ( ااااا هیچی 🙂 😝 ) تازه یهو شرایط رو درک کردم عررررر 😭 😭 😭 اجیم افتاده روی تخت بیمارستان 🏥 🏥 😭 گفتم : ( ابجییییی 😭 😭 چرا اینکارو کردی ؟ ؟ ؟ 😭 😭 😭 قول میدم دیگه ترکت نکنم 😭 😭 ) بعد یهو گفتم : ( وایسا چرا من دارم چرت و پرت میگم 😶 😐 😶 فکر کنم فیلم خیلی میبینم 😶 😐 😶 ) از زبان ا/ت : مدتی بعد که وقتی سیاهی مطلق شد خودمو توی یه جایی دیدم 🤨 🤨 به دور و ورم نگاه کردم 🤨 🤨 یه بیمارستان بود 😶 انگار اینجا اتاق عمل بود 😶 🤨 دیدم دکترا و پرستارا دور یکی رو گرفتن 🤨 رفتم کنارشون اما انگار اونا منو نمیدیدن 🤨 🤨 😐 به بیمار نگاه کردم 😵 😳 ا.....این..... اینکه منم 😵 صدایی از پشت سرم اومد
گفت : ( تعجب کردی اره ؟ 😏 😏 چون جسم خودتو در حال عمل داری میبینی ؟ 😏 😏 ) گفتم : ( اصن تو کی هستی ؟ 🧐 ) و برگشتم سمتش 😳 داداش ؟ 😳 پریدم بقلش و گفتم : ( داداشییییی 😍 😍 ) گفت : ( به من نگو داداش 😒 😒 ) ازش جدا شدم و گفتم : ( چی ؟ 😶 😳 چیشدی داداشی ؟ 😢 😢 ) گفت : ( اگه خواهر واقعیم بودی به حرفم گوش میدادی 😒 😒 بهت گفتم توی تست شرکت کن 😒 اما نه اینکه فقط ثبت نام کنی 😒 فکر کردی به این راحتی قبول میشی ؟ 😒 😒 تو باید تمرین کنی 😒 اما به جای تمرین تو سعی کردی با من ارتباط برقرار کنی و منو ببینی 😒 😒 واقعا ازت انتظار نداشتم 😒 😒 فکر میکردم باهوش تر از این حرفا باشی 😒 اما الان معلوم شد تو اصن باهوش نیستی 😒 😒 ) گفتم : ( ببخشید داداشی 🥺 🥺 😭 به خدا فقط دلم برات تنگ شده بود 🥺 🥺 چند ساله ندیدمت خیلی خوشحالم میبینمت 🥺 😭 خیلیا این شانس براشون پیش نمیاد 🥺 من فقط خواستم از فرصتم استفاده کنم 🥺 😭 🥺 ) گفت : ( باشه میبخشمت 🙂 فقط ایندفعه به من گوش کن 🙂 ببین بهت گفتم به کسی نگی میدونی چرا 🙂 🧐 ؟ ؟ ) گفتم : ( نه چرا 😍 🧐 ؟ ؟ ) گفت : ( چون وقتی بگی اونا فکر میکنن دیوونه شدی 🙂 🙂 و به دکتر زنگ میزنن 🙂 دکترا هم چون خیلی وقته دنبال اینن که با دنیای مرده ها ارتباط برقرار کنن روت آزمایش انجام میدن 😒 😒 🙂 🙂 😊 تو یه پل بین دنیای مرده ها و دنیای زنده هایی 🙂 😊 🥺 ) گفتم : ( این چطور ممکنه 🤨 🤨 😵 🧐 ؟ ؟ ) گفت : ( اینو منم نمیدونم 🙂 فقط اینو بدون میتونی به کوک بگی اون قابل اعتماده 😊 😊 ) گفتم : ( چیییییییییییییییییییییییییییییییییییی 😵 😵 😒 چرا بین اون همه آدم اون 😵 😵 😒 ) گفت : ( اینو هم نمیدونم فقط میدونم قابل اعتماده 😊 😊 😍 ) گفتم :( باشه (;´༎ຶٹ༎ຶ`) 😒 ) گفتم : ( حالا میشه ببریم ؟ 🥺 حوصلم سر رفت 😐 ) گفت : ( باشه فقط دوباره سعی نکن ارتباط برقرار کنی 🔪 😐 چون هر وقت زمانش رسید باهات ارتباط برقرار میکنم 😊 😊 ) گفتم : ( باشه اما قول نمیدم 😁 😁 ) گفت : ( ا/تتتت 😑 🔪 🔪 ) گفتم : ( باشه عصبی نشو خنگول 😁 😁 )
گفت : ( آیشششششش 😒 😑 🔪 ) تا اومد منو زندم کنه یا همچین چیزی 😐 😁 یه صدایی اومد 🤨 پشت سرمو نگاه کردم 😍 🥺 اریان بود 😐 داشت با جسمم حرف میزد 😐 😐 گفت : ( ا/ت برات یه خبر اوردم 😍 😍 😌 فهمیدم که . . ) یهو مکث کرد 😐 😐 گفتم : ( خب ؟ 🤨 🤨 ) داداشم گفت : ( خنگول اون صداتو نمیشنوه 😐 😐 😑 نفهمیدی دکترا هم حضورتو احساس نکردن ؟ 😐 😑 🤨 هعییییی خدا این چجوری تو مدرسه شاگرد اوله 😐 😑 🤨 ) یهو یه صدای رعد و برق اومد ⛈️ گفتم : ( چیشد ؟ 😳 ) گفت : ( یادم رفت توی دنیای ارواح که اینجاس آدما قبل مرگ کامل میان نباید اسم خدا رو اورد 😐 😑 😑 🔪 ) دوباره صدا رعد و برق اومد ⛈️ ⛈️ گفتم : ( اهان اوکی 😐 😍 ) گفت : ( چیه چرا چشات اونجوریه ؟ 😐 😑 🤨 ) گفتم : ( میخوام بمیرم خدا رو ببینم 😍 😍 )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعد رو بزار دیگه
همین الان نوشتمش و تموم شد الان میزارم بررسی
پارت بعد را بذار دیگههههههههههههههههه
ننوشتمش کامل 😐😁🙄 الان میرم مینویسم
هنوز که نیومده :/
🙄
خو چرا پارت بعد را نمیذاری :/
:(
خو ننوشتم کامل
عاجی بخدا اگه زودتر پارت هارو بزاری هیچی نمیشهه😭😭😭🙏🏻🙏🏻💔💔تورو خدا زود ب زود بزار
ببخشید ننوشته بودمش 😁😁😆
تورو خدا زود ب زود پارت هارو بزار 🥺🥺❤❤❤
باشه قول میدم زود به زود بزارم
میسی عاجو❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
اهم اهم
یه سوال چرا تو حرکات ........... را به داستانت اضافه نمیکنی همش براید استایل و اینا رو داره خوب یکم عا.شقانه ترش کنننن😐💔😐💔
و حتما حرکات ............... بهش اضافه کن😐💔
نمیشه چون هم یه نفر میخونه هم اینکه به حرفی که تهیونگ گفته عمل نکردم مگرنه خودم ته اینچیزام
چراااااااااا همه میخونننننن اگه هم نخونن خودم ميخونممممممممم تازه هرکی اینجا هست از این جور چیزا خوشش کیاد یه بار امتحان کن اگه نشد دیگه نکن :)
ببین یه عزیزیمیخونه اینارو که اگ بفهمه خیلی بد میشه اوکی؟
اره اجیم راس میگه مامانم میخوندم اوکی؟